پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار دانشجويان و اساتيد دانشگاه هاى استان كرمان

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

جلسه ى بسيار پُرنشاط و پُرجاذبه يى است. جلسات جوانان - بخصوص جوانان اهل علم و دانش - هميشه همين طور است. از بياناتى هم كه دوستان در اين جا فرمودند، بدون تعارف من حقيقتاً محظوظ شدم. براى من بسيار جالب بود كه در گفتار دوستان - چه استادان محترم و چه دانشجويان - كلام پُرمغز و پُرمعنا شنيده مى شد. آنچه گفتند، انديشيده بود و يقيناً نشان دهنده ى سطح راقىِ فكر در مجموعه ى دانشگاهىِ كرمان بود. نكاتى را از بيانات دوستان يادداشت كردم؛ اميدوارم اين توفيق را پيدا كنم كه از آنها بهره ببرم و بر اساس آنها برنامه ريزى هايى صورت بگيرد.

اما آنچه من در اين جلسه عرض مى كنم، مايلم تكرار حرف هايى كه در اين چند روزِ طولانى در شهرهاى مختلف كرمان زدم، نباشد. امروز گمانم نهمين روزى است كه من در استان شما هستم و طولانى ترين سفرى است كه تا امروز به استان ها داشته ام. حرف هاى زيادى گفته و شنيده شد. بنده چه از نخبگان و چه از آحاد مردم مطالبى شنيدم، اما دانشجو و دانشگاهى قشر برگزيده ى جامعه اند؛ اين تعارف نيست. شماها اميد آينده ى كشوريد. در واقع پاره ى دل ملت و دلبستگىِ بلند مدتِ ملت شما هستيد. نگاهى كه به مسائل كشور مى كنيد، بايد نگاه كلان باشد. من در اين زمينه مطالبى عرض مى كنم.

البته اين دانشجوى عزيز - نماينده ى تشكل هاى دانشجويى - نكته ى بسيار درستى را ذكر كردند و آن اين است كه نسبت ميان نگاه به فعاليت هاى امروز و نگاه به تكاليف آينده در فعاليت هاى دانشجويى و جنبش دانشجويى بايد رعايت شود؛ ليكن اگر ما نگاه كلانى به مسائل كشور، به آينده ى كشور و چالش هايى كه فراروى ملت و كشور قرار دارد، نداشته باشيم، نه تنها نمى توانيم وظايف آينده را ترسيم كنيم، بلكه در فعاليت هاى فعلى هم احتمال سردرگمى وجود خواهد داشت.

جمهورى اسلامى - يعنى نظام مردمى، نظام مستقل، نظام مبتنى بر ارزش هاى اصيل، نظام مبتنى بر آزادى فكر و عدالت اجتماعى - يك هديه ى الهى به ملت ايران است. خداى متعال اين هديه را مفت و مجانى به ملت ايران نداده است. نسل هايى تلاش كردند، نسل قبل از شما مجاهدتِ سخت و دشوارى را متحمل شدند؛ خداى متعال هم وعده كرده است كه براى مجاهدت پاداش قائل است. پاداش نه فقط پاداش اخروى است، بلكه در همين نشئه ى زندگى هم پاداش داده مى شود؛ «كلاً نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك»؛ هركس تلاش كند، به نتيجه ى آن تلاش خواهد رسيد. ملت ايران تلاش كردند؛ خداى متعال هم اين هديه را به آنها داد؛ يعنى يك نظام مردمى كه پايه هاى آن بر ضديت با فساد و انحراف و كجروى و وابستگى نهاده شده است. اين هديه را بايد نگه داشت. اين طور نيست كه اگر خدا به قومى نعمت داد، آن قوم خاطرجمع باشند كه اين نعمت براى آنها خواهد ماند. شما در سوره ى حمد مى خوانيد: «صراط الّذين انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم و لاالضّالّين»؛ يعنى «مغضوب عليهم» و «ضالّين» هم جزو «انعمت عليهم»اند. نبايد تصور شود كه خدا به عده يى نعمت مى دهد و عده يى را گمراه مى كند و مورد غضب قرار مى دهد؛ نه، «غير المغضوب عليهم» به حسب تركيب نحوى عربى، صفت «انعمت عليهم» است. خدا به انسان هاى زيادى نعمت داده است. نعمت دادشده گان دو نوع اند؛ يك عده كسانى هستند كه با عمل خود، با سوء رفتار خود، با تنبلى خود، با انحراف خود و با دل سپردن و تن سپردن به هوس هاى زودگذرِ منحرف كننده، نعمت را بر باد دادند؛ يك عده هم كسانى هستند كه نعمت را با كوشش و تلاش و شكرانه ى خود نگه داشتند. كسانى كه نعمت را بر باد دادند، «مغضوب عليهم» و «ضالين»اند؛ آنهايى كه نعمت را نگه داشتند، «غيرالمغضوب عليهم و لا الضّالّين»اند.

خداى متعال، هم به انبيا و اوليا و شهدا و صالحين نعمت داده است - «فاولئك مع الّذين انعم اللَّه عليهم من النّبيّين و الصّديقين و الشّهداء و الصّالحين» - هم به بنى اسرائيل نعمت داده است؛ «اذكروا نعمتى الّتى انعمت عليكم». در سوره ى بقره سه مرتبه اين تعبير تكرار شده است. خدا به بنى اسرائيل هم نعمت داد، منتها آنها نعمت را كفران كردند. خداى متعال در سوره ى سبأ مى فرمايد: «ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الّا الكفور». خداوند كفران كنندگان نعمت را تنبيه و مجازات مى كند. پس بايد نعمت را نگه داشت. انبيا و شهدا و صالحين و صديقين كسانى هستند كه نعمت خدا را نگه داشتند. نعمت خدا را بايد نگه داريد، پرورش دهيد، كامل كنيد و نقايص اش را برطرف سازيد - كه اين نقايص هم باز از عمل ما ناشى مى شود - اين كار بزرگى است كه بر عهده ى شما جوانها و بخصوص جوانان دانشجوست، كه اميدهاى آينده ايد و در افق آينده، انسان شماها را مى بيند. مديران و تصميم گيران و تصميم سازان كشور در آينده شماها هستيد؛ هم مى توانيد اين كشور را به اوج قله ى افتخار و ترقى برسانيد - همان طور كه آرزوى نظام جمهورى اسلامى است - هم مى توانيد خداى نكرده نعمتِ به دست آمده را از دست بدهيد. لذا به افق دوردست نگاه كنيد و ببينيد چه بايد كرد و چالش هايى كه در مقابل ماست، چيست.

من چند مسأله از مسائل كلان كشور را با توجه به وقت و حوصله ى شما عزيزان بيان مى كنم. البته همه ى اينها مسائل كنونى و مسائل نقد است، اما در سايه ى تحليلِ اين مسائلِ نقد، مى شود خط ممتد به سوى آينده را پيدا كرد و مشخص نمود كه چه كار بايد بكنيم و چه كار بايد نكنيم.

مسأله ى اول، شكل دادن به يك آرمان سياسى است كه بتواند به فعاليت ها و تلاش هاى جوان جهت بدهد؛ چون بدون آرمان، نه مى شود درست زندگى كرد و نه تلاش انسان، منضبط خواهد بود. بايد آرمان و خط روشن و افق واضحى در مقابل وجود داشته باشد كه به انسان جهت بدهد. اين آرمان چيست؟

من از اين جا شروع كنم كه جوان در ايران اسلامىِ كنونى ما - شايد در جاهاى ديگر هم همين طور باشد؛ من نمى توانم از لحاظ علمى اظهارنظرى بكنم؛ اما آن چيزى كه به تجربه و شناخت از نزديك به آن رسيده ام، در مورد جوان ايرانىِ كنونى ماست - آرزوهايش خلاصه نمى شود در پيدا كردن خانه و همسر و شغل؛ اين، همه ى آرزوهاى يك جوان نيست. البته اينها نيازهاى يك جوان است و دوست دارد تأمين شود؛ اما فراتر از اين، آرزوهاى بزرگترى هم به طور طبيعى در جوان ما وجود دارد؛ بخشى مربوط به طبيعت جوانى است - كه آرمانگرايى در آن وجود دارد - بخشى مربوط به آرزوهايى است كه نظام جمهورى اسلامى براى ملت و آينده ى ما ترسيم كرده؛ برخى شايد بر اثر پيشرفت هايى است كه تاكنون با تجربه به دست آمده؛ برخى هم بر اثر ناكامى هايى است كه وجود دارد. جوان ما وقتى تبعيض را در جامعه مى بيند، آرزوى عدالت اجتماعى در دل او شعله مى كشد. جوان ما وقتى فساد را در بخشى از دستگاه هاى مجموعه ى نظام مشاهده مى كند، ميل به مبارزه ى با فساد و آرمانِ ريشه كنى فساد در درون او شكل مى گيرد و او را به حركت وادار مى كند. به اين دلايل، كمال جويى و آرمان خواهى در جوانان ايران اسلامى ما وجود دارد.

جوان چه مى خواهد؟ جوان ما مايل است در كشورى كه خانه ى اوست، فقر و عقب افتادگى و بدبختى نباشد؛ امنيت و عزت و افتخار وجود داشته باشد؛ صفا و محبت و روشن بينى بر فضاى زندگى حاكم باشد؛ ميدان كار و تلاش و پيشرفت در برابر او باز باشد؛ احساس پوچى نكند؛ هدف روحى و معنوى و والايى كه در دل هر انسانى هست، بتواند آن را اشباع كند. اين يك ترسيم كلى از آرمان هايى است كه قاعدتاً يك جوان ايرانى دارد.

اين چيزهايى كه عرض كردم، مجموعاً در اصطلاح قرآنى حيات طيبه است؛ «فلنحيينّه حياة طيّبه». حيات طيبه يعنى زندگى در رويه ى مادى و نيازهاى جسمانى و همچنين در لايه ى نيازهاى معنوى - چه علمى، چه عملى، چه روحى - پاسخگو باشد. بعد ان شاءاللَّه به اين آيه ى شريفه باز مى گردم.

به واقعيت كه نگاه مى كنيم، با جوانها كه برخورد مى كنيم، گزارش ها را كه مشاهده مى كنيم، مى بينيم با وجودى كه آرمان گرايى در جوانهاى ما موج مى زند و بدون ترديد وجود دارد، اما در عين حال مجموعه ى جوان كشور ما - كه مجموعه ى بزرگى هم هست - همه در برابر احساس آرمان گرايى يك طور نيستند و يك طور فكر نمى كنند: بعضى دچار غفلتند، دچار روزمرگى اند، سرشان گرم مسائل روزمره است و يادشان نمى آيد كه آرمانى هم وجود دارد - از اين قبيل جوانها شما ديده ايد؛ بنده هم با اين كه پيرم، اين گونه جوانها را سراغ دارم و مى شناسم و ديده ام؛ نه فقط از صفحه ى تلويزيون، بلكه در واقعيت هم مشاهده كرده ام - يك دسته هم كسانى هستند كه دغدغه دارند، اما مأيوس و غمگين و افسرده اند؛ نگاهشان بدبينانه است؛ مى گويند نمى شود كارى كرد؛ لذا از خير حيات طيبه مى گذرند؛ اينها هم با اين كه دغدغه دارند و غافل نيستند، در نهايت به دام غفلت و روزمرگى مى افتند. از اين قبيل هم شما ديده ايد، بنده هم ديده ام. در جلسات جوانها و دانشجوها - كه شما مى دانيد بنده از اين جلسات دارم و كم هم نيست - انسان گاهى نشانه هاى يأس و بدبينى و نگاه منفى را مى بيند: آقا! چه فايده يى دارد؟ نمى شود، فايده يى ندارد. البته در بعضى ها اين احساس سطحى است، در بعضى ها هم اين احساس عميق است و تغيير دادن آن مشكل است.

يك دسته كسانى هستند كه توسعه و رشد و پيشرفت علم و ميدان رقابت و آزادانديشى و امثال اينها را مى خواهند، اما راه آن را در تقليد مطلق از الگوهاى غرب جستجو مى كنند؛ فكر مى كنند «ره چنان رو كه رهروان رفتند». رهروان چه كسانى هستند؟ فعلاً اقليتى در دنياى امروز، كه عبارتند از كشورهاى غربى؛ شامل اروپا و كشور ايالات متحده ى امريكا و بعضى از كشورهاى پيشرفته ى ديگر. من بعد برمى گردم و به اين بخش بيشتر مى پردازم.

يك عده هم كسانى هستند كه خويش را در خويش مى جويند. به قول آن شاعر:

گوهر خود را هويدا كن كمال اين است و بس

 

خويش را در خويش پيدا كن كمال اين است و بس

اينها فكر مى كنند كه در مجموعه ى انديشه و معرفت و دستورالعمل موجود در اختيار ملت ايران و يك جوان آگاه و بيدار ايرانى به قدر كفايت براى رسيدن به آن الگو به شكل كامل راه وجود دارد. اينها هم كم نيستند. بنده با اين مجموعه ها هم بسيار برخورد داشته ام و آشنا شده ام. انواع و اقسام نگاه ها به مقوله ى آرمانخواهى وجود دارد كه عرض كردم.

از آن دو دسته ى اول مى گذرم. دسته ى سوم - كه راه علاج را تقليد مطلق از غرب مى دانند - فكرشان درخور مداقه است. شما جوانها در اين زمينه بايد حقيقتاً فكر و كار كنيد. من به شما در يك جمله عرض كنم كه تجربه ى غرب، تجربه ى ناموفقى است. محصول تجربه ى غرب در نظام هاى اجتماعى، يكى فاشيسم است - حكومت نازى-، يكى كمونيسم است -حكومت بلوك شرق سابق-، يكى هم ليبراليسم است -حاكميت مطلق العنان امروز دنيا، كه مظهرش امريكاست و نور چشمى و عزيزكرده اش هم اسرائيل است-. همه ى جنايتهايى كه تقريباً در طول صدوپنجاه سال اخير صورت گرفته - از آغاز روشنفكرىِ غربى در عرصه ى عمل - محصول تجربه ى غرب است؛ يك قلم آن، دو جنگ جهانى است كه ميليون ها كشته بر ملتها تحميل كرد؛ بدون اين كه خودشان بخواهند. گروه هاى سياسى در اروپا، در فرانسه و در ساير كشورها چقدر تلاش كردند كه از جنگ جهانى اول پيشگيرى كنند - با مقالات آتشين، با نطق هاى مهيج، با اجتماعات گوناگون - اما نشد كه نشد. نمونه ى ديگرش را بعد از گذشت تقريباً نود سال از وقوع جنگ جهانى اول، در تهاجم امريكا به عراق ملاحظه كرديد. ديديد كه در دنيا چقدر راهپيمايى شد؛ ديديد كه ملتهاى اروپايى تظاهرات ميليونى راه انداختند؛ اين كه ديگر در روزنامه ها منعكس شد و از تلويزيون ها پخش گرديد. در همين كشورهاى اروپايى تظاهرات ميليونى راه انداختند براى اين كه از تهاجم امريكا و انگليس به عراق جلوگيرى كنند؛ اما نشد. تمام تلاش هاى مخلصانه يى كه در طول اين مدت از سوى بعضى از گروه ها انجام گرفت - كه البته مخلصانه بود، منتها غلط بود؛ چون بر پايه ى نادرستى استوار شده بود، كه عرض خواهم كرد - بيهوده شد.

چند سال قبل، از يك نويسنده ى قوىِ فرانسوى رمانى خواندم به نام «خانواده ى تيبو». البته آن نويسنده، معروف نيست؛ اما اين رمان خيلى قوى است.معمولاً رمان هاى بزرگ و قوىِ فرانسوى ها و روس ها و ديگر كشورهايى كه رمان هاى بزرگ از آن جاها منتشر شده، تصوير هنرمندانه ى واقعيت هاى زندگى است. شما كتابهاى بالزاك يا ويكتورهوگو يا نويسندگان روسى را ببينيد؛ اينها تصوير هنرمندانه يى است از واقعيت هايى كه در متن جامعه جريان دارد. اين كتاب هم همين طور است. در آن جا، مجموعه هاى چپ و سوسياليست در فرانسه و آلمان و اتريش و سوئيس چقدر تلاش كردند براى اين كه بتوانند جلوى جنگ جهانى اول را - كه استشمام مى كردند جنگى دارد راه مى افتد - بگيرند؛ اما نتوانستند و همه ى اين تلاش ها هدر رفت. تلاش آنها براى ايجاد حاكميت سوسياليستى بود. بعد از اندكى، اين حاكميت در روسيه ى تزارى به وجود آمد؛ آن هم شد يك تجربه ى ناموفق ديگر براى اين حركت غربى. تجربه ى شوروى هم تجربه ى غربى هاست؛ متعلق به شرق نيست. درست است كه در بلوك بندى مى گفتند شرق و غرب، اما آن هم متعلق به اروپاست؛ آن هم برآمده ى از افكار اروپايى ها و از تفكر ماركس و انگلس است؛ يعنى يك تجربه ى ناموفق.

يك نمونه ى ديگر از ناكامى هاى تجربه ى غربى در اداره ى بشر و تأمين خوشبختى انسان، مسأله ى استعمار است. شما ببينيد پديده ى استعمار چه بر سر دنيا آورد. اگر شما به آفريقا مسافرت كنيد، يك نمونه ى بارز پديده ى استعمار را در آن جا مى بينيد. آفريقا قاره يى است كه هم استعداد انسانى در آن جا هست، هم استعداد عجيب طبيعى. اروپايى ها به آن جا رفتند و با كشتار و قتل و غارت، از بى خبرى مردم استفاده كردند و حتّى مجسمه هاى خودشان را به عنوان آزادكننده ى اين كشورها در آن جاها نصب كردند؛ يك نمونه اش كشور زيمبابوه بود. من وقتى به آن جا رفتم، ديدم مجسمه يى را در وسط جنگلى - كه از تماشاگاه هاى معروف زيمبابوه است - نصب كرده اند. گفتم اين كيست؟ گفتند مجسمه ى سردار انگليسى است كه اول بار زيمبابوه را فتح كرد و به انگليسى ها داد! اسم او «رودِز» يا «رودْز» بود، كه كشور زيمبابوه سالهاى متمادى به نام او «رودزيا» ناميده مى شد! شماها يادتان نيست؛ قبل از انقلاب، زمان جوانى ما، اسم كشور زيمبابوه به رودزيا تغيير داده شد. آمدند كشور را گرفتند، روى منابع دست گذاشتند، انسانها را تحقير كردند، برده گرفتند و ده ها بلا بر سر مردم آوردند؛ آخر هم اسم خودشان را روى آن كشور گذاشتند؛ يعنى اين كشور متعلق به ماست! هند يك نمونه ى ديگر آن است. اگر كتاب «نهضت آزادى هند» را - كه حدود سى وپنج سال پيش بنده آن را ترجمه كردم - ببينيد، نشان مى دهد كه در شبه قاره ى هند چه شده است. بنابراين مسأله ى استعمار، يك نمونه از تجربه ى غربى است.

يك نمونه ى ديگر، فاشيسم است. ممكن است كوره هاى آدم سوزى يى كه يهودى ها ادعا مى كنند، دروغ باشد؛ اما جنايات هيتلر دروغ نيست. فاشيسم يك نمونه از تجربه ى غربى است. كمونيسم و اردوگاه هاى كار اجبارى و به سيبرى فرستادن و بقيه ى چيزها از همين قبيل است. ليبراليسم را هم امروز شما داريد مشاهده مى كنيد؛ زندان ابوغريب و زندان گوانتانامو و زندان هاى ديگر. من در گزارشى خواندم كه امريكايى ها ده ها زندان شبيه ابوغريب و گوانتانامو در سرتاسر دنيا دارند؛ اما هيچ كس از آنها خبر ندارد و اجازه ى افشاء نمى دهند. در افغانستان امريكايى ها زندان دارند و خدا مى داند در بسيارى جاهاى ديگر هم دارند. در گزارش هاى موثق اين را خوانده ايم، امريكايى ها هم اين را انكار نكرده اند. استعمار نوينى كه ده ها سال بر كشورها حاكم بود، و استعمار فرانوينى كه امروز حاكم است، و طرح هاى بلندپروازانه و جاه طلبانه و ظالمانه يى كه نسبت به كشورها دارند، نمونه هايى از اين جنايت هاست.

يك نمونه ى ديگر از محصول تجربه ى غربى، ساخت بمب هاى اتمى و شيميايى است. تجربه ى غربى، تجربه ى ناموفقى بود؛ هم براى بشريت ناموفق بود، هم براى مردم خودشان. تصور نشود كه اروپا و امريكا براى كشورهاى ديگر بدبختى آوردند، اما مردم خودشان را خوشبخت كردند؛ اين طور نيست. البته آنها دنيا را به انسانهاى درجه ى يك و درجه ى دو تقسيم مى كنند. آنها معتقدند كه انسانِ به قول خودشان سفيد - يعنى انسان اروپايى - انسان درجه ى يك است و انسانهاى ديگر، درجه ى دو هستند. اگر به نفع انسان درجه ى يك، هرگونه جفايى به انسان درجه ى دو شود، از نظر منطق تمدن غربى و فرهنگ حاكم بر تجربه ى غربى ايرادى ندارد! اما اينها حتّى براى مردم خودشان هم مفيد نبودند. امروز در امريكا و كشورهاى غربى علم و ثروت و قدرت نظامى و همه چيز وجود دارد، جز خوشبختى. در آن جا خوشبختى نيست؛ خانواده نابود شده است؛ آمار جنايت و قتل و انواع و اقسام فسادها حيران كننده است؛ احساس امنيت نيست؛ احساس آرامش نيست؛ لذا اغلب جريان هاى پوچ گرايى از اروپا برخاسته اند. زمان جوانى ما هيپى ها بودند؛ الان هم انواع و اقسامى از اينها هستند كه شماها اسمهاشان را شنيده ايد يا خوانده ايد يا در تلويزيون فيلمهايشان را ديده ايد.

در تجربه ى غربى، عدالت اجتماعى و حتّى دمكراسىِ واقعى نيست. شما ببينيد امروز در كشورهاى پيشرفته ى غربى - به قول خودشان - اپوزيسيون به معناى واقعى كلمه وجود ندارد؛ اختلاف بر سر اين است كه به عراق حمله كنيم يا نكنيم؛ حزب كارگر در انگليس معتقد به حمله است، حزب محافظه كار معتقد است كه نه، حمله نكنيم. در فرانسه، فلان آقا معتقد است كه با اسرائيل اين طورى برخورد كنيم؛ ديگرى معتقد است كه نخير، آن طورى برخورد كنيم. در اتريش و جاهاى ديگر هم همين طور است. دعوا بر سر اين نيست كه اصول پذيرفته شده ى آن كشورها مورد خدشه قرار بگيرد و خدشه كننده اجازه داشته باشد در صحنه ى انتخابات يا تبليغات وارد شود يا به او اعتنايى بشود؛ اين طورى نيست. در دوره ى قبل رياست جمهورى امريكا شخصى كه جزو دو حزب معروف امريكا نبود، آمد وارد صحنه شد؛ ثروت زيادى هم داشت و پول زيادى هم خرج كرد؛ اما مطلقاً نگذاشتند به مراحل مقدماتى و ابتدايىِ انتخاب هم برسد؛ با شيوه هاى گوناگون و روش هاى خاص، او را از صحنه خارج كردند.

در آن جا رسانه ها آزاد است؛ اما رسانه ها متعلق به چه كسانى است؟ رسانه ها متعلق به سرمايه داران بزرگ است. در امريكا، معناى آزادى رسانه ها، آزادىِ سخن گفتنِ بزرگ سرمايه داران است. عمده ترين مطبوعات، متعلق به آنهاست. مهمترين چاپخانه ها و ناشران كتاب متعلق به سرمايه داران است. يكى از مسؤولان كنونى درباره ى تسخير لانه ى جاسوسى كتابى به زبان انگليسى نوشته بود. اين مسؤول محترم خودش به من مى گفت: به هر ناشرى در امريكا مراجعه كرديم، حاضر نشدند اين كتاب را چاپ كنند؛ چون ناشران عمده، وابسته به دستگاه هاى سرمايه دارى اند؛ بنابراين مجبور شديم به كانادا برويم. در آن جا با زحمت توانستيم يك ناشر پيدا كنيم كه اين كتاب را چاپ كند. ايشان مى گفت آن ناشر بعداً با من تماس گرفت و گفت از وقتى من تعهد كرده ام اين كتاب را چاپ كنم و آنها اين را فهميده اند، به من تلفن هاى تهديدآميز مى شود و جان من را تهديد مى كنند! آزادى واقعىِ بيان و آزادى انتخاب هم به معنايى كه آنها شعارش را مى دهند، در آن جا نيست.

دو سال قبل همه ى مطبوعات نوشتند كه يك مأمور عالى رتبه ى امنيتى در امريكا معلوم شده جاسوس شوروى سابق بوده؛ بعد هم براى روسيه ى كنونى جاسوسى مى كرده. او را گرفتند و با او مصاحبه كردند. بنده اين مصاحبه را در يكى از مجلات امريكايى ديدم؛ يا تايم بود يا نيوزويك. از او پرسيدند تو كه مأمور عالى رتبه ى امنيتى بودى، چرا براى بيگانه ها جاسوسى مى كردى؟ گفت من در آرزوى ساختن يك ويلاى كوچك و يك زندگى راحت بودم؛ و اين آرزو از اين طريق براى من حاصل نمى شد! اين، زندگى يك مأمور عالى رتبه است كه براى اين كه ويلاى كوچكى براى خودش بسازد، ناچار است جاسوسى كند؛ آن هم در موقعيت شغلىِ حساس و خطيرى كه دارد!

در آن جا شب و روز بايد كار كنند و خانواده ها از ديدار خانوادگىِ مهربانانه و سرشار از عاطفه محروم باشند. در مطبوعات امريكا نوشته بودند كه اغلب خانواده هاى امريكايى چون نمى توانند يكديگر را در خانه ببينند، ناچارند سر ساعتى با هم در بيرون از خانه قرار بگذارند و مثلاً يك استكان چاى بخورند! بعد هم خانم يا آقا مرتب به ساعت خود نگاه مى كند تا وقت شغل دومش نگذرد! خانواده به اين شكل درآمده؛ اين خوشبختى است؟!

روزى كه غرب در دوره ى رنسانس، علم و سياست و روش زندگى را از دين جدا كرد، مى خواستند به جاى بهشتى كه اديان به انسانها وعده مى دهند، در دنيا برايشان بهشت بسازند. اين بهشت، امروز به جهنم تبديل شده؛ خودشان هم اين را مى گويند. يك روز اينها با دين مخالفت كردند. البته دينى كه روشنفكرىِ اروپا با آن مخالفت كرد، لايق زندگى بشرى نبود؛ دين پُر از خرافات بود؛ همان دينى كه گاليله را به اعدام محكوم مى كند و يكى ديگر را زير شكنجه مى كُشد؛ به خاطر اين كه يك كشف علمى كرده! دين مسيحيتِ تحريف شده، نه مسيحيت واقعى. ايرادى به جدا شدن از آن دين نيست؛ ايراد به جدا كردن معنويت و اخلاق از علم و سياست و نظام زندگى و روابط فردى و اجتماعى است. علم و عقل را مطلق كردند و گفتند دين كنار برود و علم و عقل بيايد. قرن نوزدهم و بيستم اين طورى گذشته. حدود چهل پنجاه سال است كه در عقل هم دارند خدشه مى كنند؛ با صداى بلند محكمات عقلى را انكار مى كنند و به نسبى گرايى و شكاكيت در همه ى اصول - اصول اخلاقى، اصول عقلانى و حتّى اصول علمى - كشانده شده اند. اين تجربه، تجربه يى نيست كه كسى از آن تقليد كند. خطاست كه ما راه طى شده ى به منزل نرسيده ى غرب را دنبال كنيم.

يك روز در آغاز گشايش دروازه ى زندگى غربى به روى ايران - كه پيشرفت بود، علم بود، ماشين بود و ايرانى ها هيچ چيز نداشتند - سياستمداران و متفكران و نخبگان آن روزِ ما به جاى اين كه وقتى آن پيشرفت ها را ديدند، به فكر جوشش از درون باشند - كارى كه اميركبير در زمان ناصرالدين شاه كرد و مى خواست بكند - شصت سال، هفتاد سال بعد از زمان اميركبير، آقايى در دوره ى مشروطه پيدا شد كه گفت راه نجات كشور ايران اين است كه جسماً، روحاً، ظاهراً و باطناً فرنگى شود! به جاى اين كه براى جبران عقب افتادگى ها به درون مراجعه كنند و گوهر خويش را جستجو كنند، به جاى اين كه خويش را در خويش پيدا كنند، رفتند سراغ اين كه خود را در راه طى شده ى اروپا پيدا كنند! آنها اين اشتباه را كردند. بعد هم رژيم پهلوى به وسيله ى خود انگليسى ها روى كار آمد و پس از آن، امريكايى ها جاى انگليسى ها را گرفتند. بهترين انتخاب براى امريكا و انگليس، رضاخان و محمدرضا بودند؛ چون همان نقشه ها، همان فرهنگ، همان وابستگى، همان عقب افتادگى و همان سرپوش گذاشتن بر روى استعدادهاى درونى كه غرب مايل بود، در كشور به دست كسانى اجرا مى شد كه بظاهر ايرانى بودند. امروز خطاست كه جوان ما بخواهد آن راه را طى كند. آن راه، راه خطايى است.

ما علم را از همه كس مى گيريم؛ حرفى نداريم. اسلام به ما گفته: «اطلبوا العلم ولو بالصّين». صين يعنى چين. چينِ آن روز وارث يك تمدن كهن و پيشرفته بود، با آن فاصله؛ و مطلقاً هم بويى از اسلام به مشامشان نرسيده بود؛ در عين حال پيغمبر فرمود علم و دانش و تجربه و - به زبان امروزى ما - فناورى را هرجا بود، برويد طلب كنيد؛ يعنى شاگرد عالم بشويد، در مقابل عالم زانوى ادب بزنيد و از او ياد بگيريد.

من يك وقت در جمع دانشجويىِ ديگرى گفتم هيچ ننگمان نمى كند كه علم را از غربى ها و اروپايى ها ياد بگيريم؛ اما ننگمان مى كند كه هميشه شاگرد بمانيم. شاگردى مى كنيم تا استعداد خود را پرورش دهيم و از درون بجوشيم. ما نمى خواهيم مثل استخرى باشيم كه آبى را در ما سرازير كنند و هر وقت هم خواستند، آب را بكشند يا اجازه ندهند بيايد، يا هرگونه آب آلوده يى را در اين استخر بريزند. ما مى خواهيم مثل چشمه ى جوشان باشيم؛ مى خواهيم از خودمان بجوشيم؛ مى خواهيم استعدادهاى خود را به كار بگيريم. من به هرجا نگاه مى كنم، امكان به كارگيرى اين استعدادها را مى بينم. فقط هم پيشرفت در انرژى اتمى است كه مردم در جريان آن قرار گرفته اند و مى دانند در اين بخش چه اتفاقى افتاده است؛ يك نمونه ى ديگر، بحث سلول هاى بنيادى است كه حيرت بينندگان خارجى را برانگيخت. نمونه هاى فراوان ديگرى هم وجود دارد.

من ديروز براى بازديد از مجتمع مس سرچشمه به آن جا رفته بودم. يك روز همين مس سرچشمه را انگليسى ها و بعد هم امريكايى ها مى خواستند اداره كنند؛ چند سال هم كار و طراحى كردند، اما راه اندازى نشد. بعد وقتى انقلاب پيروز شد، مهندسان ما آمدند و آن را راه اندازى كردند؛ محصول به دست آوردند و كارهاى خوبى انجام دادند؛ بعد هم طرح توسعه را خود مهندسان ما در دهه ى سوم - تقريباً از نزديك سال 80 تا الان - راه اندازى كردند و باز هم دارند آن را توسعه مى دهند. اين كار، جزو بهترين و تميزترين كارهايى است كه به وسيله ى دولت دارد انجام مى گيرد. آن روز اگر خارجى ها سود مى بردند، استفاده مى كردند و يا منافع ملى پامال مى شد، همه ى اينها به كنار؛ ملت ايران را تحقير مى كردند؛ اين تحقير از همه چيز سنگين تر است. ملتى بنشيند و عده يى از بيرون بيايند به او بگويند تو نمى توانى؛ برو كنار تا ما برايت درست كنيم؛ او را كنار بزنند و اجازه ندهند حتّى از تجربه ى آنها استفاده كند؛ خودشان بيايند اين منبع درونى را استخراج كنند؛ چيزى به او بدهند و لُب و خلاصه ى سود را هم خودشان ببرند. اين كار در نفت مى شده، در مس مى شده، در آهن مى شده، در ساخت و سازهاى گوناگون مى شده، در سدسازى مى شده، در سيلوسازى مى شده، در بخش هاى دانشگاهى و علمى مى شده.

آقاى خاتمى رفته بودند از مركز انرژى اتمى در كاشان بازديد كنند. وقتى آمده بودند، بهت زده بودند؛ مى گفتند اين همه جوانِ متخصص و دانشمند در آن جا دارند كار مى كنند.

ديروز در محوطه ى مس سرچشمه نمايشگاه كوچكى فراهم كرده بودند تا بنده محصول كارهاى تحقيقاتىِ عالى اينها را ببينم. گفتم اينها را به كمك چه نهادى تهيه كرده ايد؟ گفتند به كمك دانشگاه. اين دخترخانم عزيز به ارتباط صنعت و دانشگاه اشاره كرد؛ اين از شعارهايى است كه بنده چند سال است دارم دنبال مى كنم و بحمداللَّه تا حدود زيادى هم تحقق پيدا كرده است. گفتم كدام دانشگاه؟ روى ميز، پايان نامه هاى تحصيلىِ كارشناسى ارشد و به نظرم دكترى را چيده بودند كه درباره ى همين موضوعات تدوين شده بود و از دانشجويان دانشگاه تهران، صنعتى شريف، شهيد باهنر كرمان و ديگر دانشگاه هاى كشور استفاده كرده بودند.

جوان هاى ما دارند مى جوشند. صنعت ما، معدن ما و كشاورزى ما مى تواند به همين استعدادهاى داخلى متكى باشد. استعداد طبيعى هم كه الى ماشاءاللَّه داريم؛ جيرفت يك نمونه ى آن است. همه ى كرمان از لحاظ منابع زيرزمينى يك مركز فوق العاده و استثنايى در كشور ما و در بعضى از جهات در خاورميانه است.

چرا ما راه ديگران را برويم؟ چرا از خودمان غافل شويم؟ ما مى توانيم؛ ما پيشرفت كرده ايم؛ يك نمونه اش جامعه ى دانشگاهى ماست. قبل از انقلاب، مرد خيّرى به نام مرحوم افضلى پور - كه من از ايشان تجليل مى كنم؛ شنيده ام همسر ايشان حيات دارند، كه از همين جا به همسر ايشان كه به مرحوم افضلى پور كمك كرده اند، سلام مى كنم - با پول خودش و به قدر توانش، مركز تحصيلات دانشگاهىِ كوچكى درست كرد. يك روز در اين استان كمتر از سه هزار دانشجو تحصيل مى كردند؛ اما امروز كرمان نزديك به هفتادهزار نفر دانشجو دارد. جمعيت كشور دو برابر شده؛ خيلى خوب، سه هزار نفر يا شش هزار نفر دانشجو بايد داشته باشد؛ اما امروز ما در اين استان هفتاد هزار نفر دانشجو داريم. اين، توسعه و پيشرفت است.

راه هاى ما را ديگران مى ساختند، سدهاى ما را ديگران مى ساختند. همه ى هشت نُه سدى كه در زمان طاغوت ساخته شد، به دست بيگانه ها ساخته شد. براى ساخت سد دز چهار كشور اروپايى و كانادا همكارى كردند. سد كارون 3 از لحاظ ريخت عمومى اش شبيه سد دز است؛ بتونى است و ظرفيت آب آنها به يك اندازه است؛ با اين تفاوت كه ظرفيت توليد برقِ سد كارون 3 كه بچه هاى ما آن را ساخته اند، چهار برابر ظرفيت توليد برق سد دز است و احجامى كه براى ساختن اين سد به كار رفته، گاهى ده برابر، بيست برابر و سى برابر احجامى است كه در سد دز به كار رفته - از لحاظ بتونى كه به كار برده اند، آهنى كه به كار برده اند، سنگى كه كنده اند - علتش هم اين است كه آنها جاهاى آسان را براى سدسازى انتخاب كرده بودند.

بهره بردارى از اين نيروگاه در اختيار يك شركت كانادايى بود. يك سرمايه دار ايرانى تلاش مى كند، زحمت مى كشد، لابد بند و بست مى كند و رشوه مى دهد؛ بالاخره موفق مى شود اجازه ى بهره بردارى از نيروگاه سد دز را بگيرد. بعد از دو سه سال، ايرانى ها مى خواهند ظرفيت توليد برق سد دز را دو برابر كنند؛ بايد خارجى ها مى آمدند؛ در داخل به كسى اعتماد نمى كردند و كسى هم نمى توانست اين كار را بكند. لذا امريكايى ها را دعوت كردند تا بيايند ظرفيت نيروگاه سد دز را دو برابر كنند. امريكايى ها وقتى آمدند ديدند ايرانى ها در آن جا مشغول كارند، گفتند ما نمى آييم. شرط آمدن ما اين است كه ايرانى ها بكلى خلع يد شوند و همان شركت كانادايى دوباره بيايد مشغول كار شود. دولت ايران اين كار را كرد؛ بهره بردار ايرانى و همه ى عواملش را بيرون كرد و مجدداً شركت كانادايى آمد و بهره بردارى از سد را به دست گرفت؛ بعد امريكايى ها لطف كردند، آقايى كردند، تفضل كردند و تشريف آوردند ظرفيت نيروگاه را دو برابر كردند!

سد كارون 3 را جوان ها و مهندسان ايرانى ساخته اند. ظرفيت آبش همان اندازه است، ظرفيت برقش چهار برابر آن است؛ خودشان طراحى كرده اند، خودشان ساخته اند و خودشان هم بهره بردارى مى كنند. اين بهتر است يا آن؟ آنچه امريكا و اروپا و كانادا و ديگران براى ملت و كشور ما مى خواهند، آن وضعيت است. آنها نمى خواهند ما از درون بجوشيم، جوانه بزنيم و رشد كنيم. آنها فقط اسم آزادى و دمكراسى را مى آورند.

من خاطره يى را براى شما نقل كنم. شماها واقعاً يادتان نيست، چون در آن زمان نبوديد؛ اما افرادى كه بودند، مى دانند اختناق چه بود؛ اصلاً قابل تصوير نيست. سال 42 بنده را به زندان قزل قلعه بردند. در همان زمان، چند جوان تهرانى را هم آوردند. من از پشت درِ سلول شنيدم كه دارند حرف مى زنند؛ فهميدم اينها را تازه دستگير كرده اند. قدرى خوشحال شدم؛ گفتم چند روزى كه بگذرد و بازجويى ها تمام شود، داخل زندانِ انفرادى هم گشايشى پيش مى آيد؛ با اينها تماس مى گيريم و حرفى مى زنيم و بالاخره يك هم صحبتى پيدا مى كنيم. شب شد؛ ديديم يكى يكى آنها را صدا كردند و بردند. يك ساعت بعد من در همان سلول مشغول نماز مغرب و عشا شدم. بعد از نماز ديدم يك نفر دريچه ى روى درِ سلول را كنار زد و گفت: حاج آقا! ما برگشتيم. ديدم يكى از همان تهرانى هاست. گفتم در را باز كن، بيا تو. در را باز كرد و آمد داخل سلول. گفتم چرا زود برگشتى؟ معلوم شد آنها را پاى منبر مرحوم شهيد باهنر گرفته بودند. شهيد باهنر ماه رمضان سال 42 در شبستان مسجد جامع تهران منبر رفته بود؛ ساواكى ها هجوم مى آورند و عده يى را همين طورى مى گيرند؛ اين پنج شش نفر هم جزو آنها بودند. خود شهيد باهنر را هم همان وقت گرفتند و به زندان قزل قلعه بردند. از اين افراد بازجويى مى كنند، مى بينند نه، اينها كاره يى نيستند و فعاليت مهمى ندارند؛ لذا آنها را رها مى كنند. وقتى وسايل جيب آنها را مى گردند، تقويمى از اين شخصى كه او را باز گردانده بودند، پيدا مى كنند كه در يكى از صفحات آن با خط بدى يك بيت شعر غلطِ عوامانه نوشته شده بود:

جمله بگوييد از برنا و پير

لعنت اللَّه رضا شاه كبير

او نه شعار داده بود، نه اين شعر را چاپ كرده بود، نه جايى آن را نقل كرده بود؛ فقط در تقويم جيبى اش اين شعر عوامانه را نوشته بود. به همين جرم، او را شش ماه به زندان محكوم كردند!

بحث اين نبود كه كسى در جايى شعار بدهد، حرفى بزند يا در تريبونى اظهارنظرى بكند. بنده سال 50 در مشهد براى دانشجوها درس تفسير مى گفتم و اوايل سوره ى بقره - ماجراهاى بنى اسرائيل - را تفسير مى كردم. بنده را به ساواك خواستند و گفتند چرا شما راجع به بنى اسرائيل حرف مى زنيد؟ گفتم آيه ى قرآن است؛ من دارم آيه ى قرآن را معنا و تفسير مى كنم. گفتند نه، اين اهانت به اسرائيل است! درس تفسير بنده را به خاطر تفسير آيات بنى اسرائيل - چون اسم اسرائيل در آن بود - تعطيل كردند. اختناق در آن زمان عجيب بود؛ اما نه از طرف دولت امريكا، نه از سوى دولت فرانسه، و نه از طرف دولت هاى ديگر مطلقاً رژيم طاغوت به مخالفت با آزادى و دمكراسى متهم نشد. آن زمان انتخابات برگزار مى شد؛ اما مردم اصلاً نمى فهميدند كى آمد، كى رفت و چه كسى انتخاب شد. به آن صورت رأى گيرى وجود نداشت؛ صندوق رأيى درست مى كردند و اسم نماينده يى را كه خودشان مى خواستند و از دربار تأييد شده بود، از صندوق بيرون مى آوردند. با اين كار، صورت مسخره يى از يك رأى گيرى را به نمايش مى گذاشتند. امروز هم كه در بعضى از كشورهاى منطقه ى ما از اين چيزها وجود دارد، مطلقاً آنها مورد تعرض نيستند؛ اما ايران اسلامى كه در طول بيست و شش سال تقريباً بيست و پنج انتخابات برگزار كرده، باز متهم به اين است كه مردم سالارى ندارد و اين جا انتصابات است و انتخابات نيست! پس مطلب اول اين است كه تجربه ى غربى به درد نمى خورد.

آرمان گرايىِ جوان ايرانىِ ما عبارت است از ترسيم آينده يى با اين خصوصيات. ما نظام و كشورى مى خواهيم كه پيشرفته باشد و مردم آن دانشمند و بيدار و زنده باشند؛ غفلت زده و خواب آلوده نباشند؛ كشور برخوردار از عدالت باشد؛ مبراى از فساد باشد؛ طبقه ى اشراف بر آن حاكميت نداشته باشد - چه اشراف سنتى، چه طبقه ى جديدى كه ممكن است اسمشان اشراف نباشد، اما در واقع اشراف باشند و به قول آقايان از رانت هاى گوناگون اقتصادى استفاده كنند - برخوردار از قدرت و استحكام سياسى باشد؛ و همه ى اينها الهام گرفته ى از معارف دين و اسلام عزيز باشد. اسلام اين ظرفيت را دارد كه اينها را به ما تعليم دهد.

ما اين تجربه را شروع كرده ايم. پيشرفت هاى زيادى هم در زمينه هاى مختلف داشته ايم كه گوشه ى كوچكى از آنها را عرض كردم. البته نواقصى هم داشته ايم. بديهى است كه ساختن چنين دنيايى، تلاش مستمر لازم دارد. ما با چالش هاى جهانى مواجه ايم و دشمن جهانى داريم. نمى خواهند بگذارند زير پرچم دين و معنويت و اسلام، جامعه يى با اين خصوصيات به وجود بيايد. اين جامعه، اهداف استكبارى را هدف قرار مى دهد و مى كوبد؛ لذا مخالفت وجود دارد. ما با مسائل گوناگونى در عرصه ى كشور مواجه هستيم؛ چه مسائل خارجى، چه مسائل داخلى. من هميشه به بعضى از دوستان كه مى آيند سؤالى مى كنند و چيزى مى گويند، مى گويم ميدان مبارزه است. ما يك روز با رژيم طاغوت مبارزه مى كرديم و طرف مقابل ما پليس شاه بود؛ امروز با نظام قدرت طلبِ خونريزِ جهانى داريم مبارزه مى كنيم. مبارزه مشكلاتى دارد؛ اين مشكلات را بايد تحمل كنيم و به جان بخريم. بنده خودم براى تحمل مشكلات آماده هستم؛ در هر مسؤوليتى كه باشم. ملت ما هم نشان داده اند كه آماده اند؛ همان طور كه يكى از برادران عزيز ما الان گفت. ملت ما امتحان خوبى داده اند. مبارزه، سختى دارد؛ عقب نشينى و پيشرفت دارد؛ اما همه چيز بايد با حساب و كتاب باشد. در جنگ، عقب نشينى هم گاهى تاكتيك است. عقب نشينى غير از فرار است؛ نبايد فرار كرد؛ نبايد منهزم شد. عقب نشينىِ تاكتيكى يكى از فنون جنگ است؛ مثل پيشروىِ تاكتيكى است. فرار يعنى عقب نشينىِ بى نقشه؛ كمااين كه پيشروىِ بى نقشه هم منجر به شكست خواهد شد. همه چيز بايد با ميزان و با حساب باشد؛ منتها در جهت حركت به جلو.

بنده نهضت عدالت خواهى را مطرح كردم؛ فضايى در كشور به وجود آمد و جوان هاى ما به اين مسأله علاقه مند شدند. اين معنايش اين نيست كه ما از اول انقلاب نهضت عدالت خواهى نداشتيم - چرا، انقلاب بر پايه ى عدالت است - اما اين تجديد مطلعى شد و روح تازه يى در جوان ها به وجود آورد و همت آنها را برانگيخت. همچنين آزادفكرى و توليد علم و امثال اينها آرمان جوان است و براى اين كه به اين آرمان برسد، به علم و فعاليت سياسىِ منظم و صحيح و كسب تجربه و دانايى احتياج دارد. جوان بايد در خود دانايى را به وجود بياورد. دانايى،فقط علم آموختن نيست؛ دانايى به انديشمندى هم ارتباط پيدا مى كند.

بايد روى مسائل فكر كرد. عزيزان من! روى مسائل فكر كنيد تا به نتيجه برسيد. نهضت آزادفكرى يى كه من پيشنهاد كردم در دانشگاه و حوزه راه بيفتد، براى همين است. تريبون هاى آزاد بگذارند و با هم بحث كنند؛ منتها نه متعصبانه و لجوجانه و تحريك شده ى به وسيله ى جريانات سياسى و احزاب سياسى كه فقط به فكر آينده ى كوتاه مدت و مقاصد خودشان هستند و براى انتخابات و امثال آن از جوان ها استفاده مى كنند؛ بلكه براى پخته شدن، ورز خوردن و ورزيده شدن و با هدفِ آماده شدن براى ادامه ى اين راه طولانى و دشوار، اما بسيار خوش عاقبت.

در محيط دانشجويىِ جوان، پرداختن به معارف دينى، پرداختن به الگوهاى دينى، توسلات به پروردگار، توسلات به ائمه (عليهم السلام)، خواندن دعاى عرفه، برگزارى مراسم اعتكاف و خواندن نماز جماعت، بسيار خوب است. البته اين را هم عرض بكنم؛ در مراسم مذهبى به روح مراسم توجه كنيد؛ فقط صورت سازى نباشد؛ انسان شعرى بخواند، اشكى بگيرد يا بريزد. روح دعا و نماز عبارت است از ارتباط با خدا، آشنا شدن با خدا، بهره بردن از معنويت، پاكيزه كردن و پيراستن روح، و پالايش كردن ذهن از وسوسه ها. نماز را با توجه و اول وقت بخوانيد. تحجر بد است؛ فكر نكردن در لايه هاى زيرين ظواهر، عيب بزرگى است؛ مواظب باشيد به اين عيب دچار نشويد. حرف هاى زيادى در اين زمينه مطرح است كه چون وقت نماز نزديك است، از آنها مى گذرم. گفت: «يك سينه حرف موج زند در دهان ما». ما با شما خيلى حرف داريم؛ ولى متأسفانه مجال زيادى نيست.

دو موضوع كوتاه ديگر هم عرض كنم؛ يكى از آنها وضع سياسى كشور است؛ اين هم از مسائل كلان است و اگرچه مسأله ى مبتلابه امروز ماست، اما نگاه به آينده دارد. در كشور، اختلافات سياسى و جناح بندى و دعوا و مبارزه هست - در دانشگاه و بيرون دانشگاه - دشمن هم به اين اختلافات دامن مى زند. همه ى اين اختلافات طبيعى نيست؛ يك مقدار هم دامن زدن بيگانگان است. البته منافع اشخاص هم بى دخالت نيست؛ ليكن هدف دشمن بالاتر از اين است؛ اين نكته ى مهمى است. هدف دشمن فقط دامن زدن به اختلافات سياسى در بين جناح هاى سياسى نيست؛ ايجاد اختلاف و دوگانگى در رأس حاكميت نظام و ايجاد شكاف هم هدف مهم اوست. يعنى در رأس نظام و در تصميم گيرى نظام، دو فكر متعارض وجود داشته باشد كه سر هيچ مسأله يى نتوانند با هم كنار بيايند. روى اين پروژه كار كرده اند؛ يك عده هم در داخل فشار آوردند كه همين كار بشود. روى آقاى خاتمى هم خيلى فشار آوردند، اما ايشان تدين و عقل به خرج داد و زير بار نرفت. اينها مى خواستند كارى كنند كه در رأس نظام، بين رهبرى، رئيس جمهور و ديگر مسؤولان دعوا و اختلاف باشد؛ دائم اين تصميم بگيرد، آن نقض كند. صريحاً هم گفتند حاكميت دوگانه، و در خيلى از جاها اين را اعمال كردند.

چند سال قبل بنده مسأله ى مبارزه با فساد را مطرح كردم و آن نامه ى هشت ماده يى را نوشتم؛ اما از داخل مجلس شوراى اسلامى - كه بايد مركز مبارزه ى با فساد باشد - فرياد اعتراض به اين شعار بلند شد؛ با اين بهانه كه مبارزه ى با فساد، سرمايه ها را از كشور فرارى مى دهد! در حالى كه قضيه بعكس است. بنده همان وقت هم گفتم كه اتفاقاً مبارزه ى با فساد، سرمايه گذار سالم را كه قصد فسادانگيزى و سوءاستفاده ندارد، به كار تشويق مى كند. اخيراً گزارشى از يك سازمان معتبر بين المللى خواندم كه درباره ى همين مسائل كار مى كند. اين سازمان اعلام كرده كه يكى از موانع اصلى سرمايه گذارى در بعضى از كشورها عبارت است از فساد اقتصادى. اينها مى گفتند مبارزه ى با فساد جزو موانع سرمايه گذارى است؛ ببينيد چقدر فاصله است! مبارزه ى با فساد مطرح مى شود؛ به جاى اين كه عناصر دست اندركار استقبال كنند و در حد وظايفِ خود ايفاى نقش كنند، بعكس عمل مى كنند. اين، يكى از گوشه هاى كوچك حاكميت دوگانه است كه اينها دنبال مى كردند.

الان هم نظام را متهم مى كنند كه مى خواهد دستگاه را يكدست كند؛ نه، يكدست كردن مطلقاً مورد قبول دستگاه نيست. اگر مراد از يكدست كردن اين است كه همه ى كارهاى كشور به يك جناح سپرده شود، اين چيز غلطى است و بنده هم اصلاً اعتقادى به اين ندارم. دو جناح مقابل در مجموعه ى نظام مى توانند باشند و فعاليت كنند؛ ولى شرطش اين است كه به قانون اساسى وفادار باشند. اينها بر كارِ هم نظارت مى كنند، با هم رقابت سالم مى كنند. اين مسابقه، پيشرفت به وجود مى آورد و از در بسته بودنِ تشكيلات گوناگون حكومتى جلوگيرى مى كند؛ اين چيز مغتنم و خوبى است.

بنده سه چهار سال قبل در نماز جمعه ى تهران گفتم دو جناح براى اين كشور مثل دو بالند، كه كشور با اين دو بال مى تواند پرواز كند. اما اگر يكدست كردنى كه آنها دستگاه را متهم مى كنند، معنايش حاكميت يكپارچه و اجازه ندادن به شكاف در حاكميت و در اصول است، اين لازم است. در هيچ جاى دنيا به كسانى كه به قانون اساسى و اصول آن كشور معتقد نيستند، اجازه نمى دهند در بخش هاى حاكميت وارد شوند. در كجاى دنيا چنين اجازه يى داده مى شود؟ آيا در امريكا و انگليس و جاهاى ديگر به كسى كه با اصول و ارزش هاى امريكايى مخالف است، اجازه مى دهند در رأس حكومت بيايد؟ شما مى بينيد در مبارزات انتخاباتى شان اختلاف بين دو حزب و دو جناح بر سر چيزهاى بسيار جزئى تر از اين حرف هاست؛ بزرگترين اش اين است كه به عراق حمله كنيم يا نكنيم - يك جناح مى گويد حمله كنيم، يك جناح مى گويد حمله نكنيم - والّا اختلاف سر مسائلى از اين قبيل است كه ماليات فلان جنس را افزايش دهيم يا نه؛ راجع به مسائل زيست محيطى چنين بكنيم يا نه. مگر در دنياى دمكراسى اجازه مى دهند كه كسانى كه با اصول و مبانى يك نظام مخالفند، بيايند داخل حاكميت آن نظام شوند؟ هيچ جاى دنيا چنين اجازه يى نمى دهند. البته معلوم است كه ما هم اجازه نمى دهيم. كسانى كه قانون اساسى را قبول ندارند، كسانى كه اصل نظام جمهورى اسلامى را قبول ندارند، اينها بيايند در رأس نظام جمهورى اسلامى قرار بگيرند؟! اسم اين اصلاح طلبى است؟

بنده دعواى اصلاح طلب و اصولگرا را هم قبول ندارم؛ من اين تقسيم بندى را غلط مى دانم. نقطه ى مقابل اصولگرا، اصلاح طلب نيست؛ نقطه مقابل اصلاح طلب، اصولگرا نيست. نقطه ى مقابل اصولگرا، آدم بى اصول و لاابالى است؛ آدمى كه به هيچ اصلى معتقد نيست؛ آدم هرهرى مذهب است. يك روز منافع او يا فضاى عمومى ايجاب مى كند كه بشدت ضد سرمايه گذارى و سرمايه دارى حركت كند، يك روز هم منافع اش يا فضا ايجاب مى كند كه طرفدار سرسخت سرمايه دارى شود؛ حتّى به شكل وابسته و نابابش! نقطه ى مقابل اصلاح طلبى، افساد است. بنده معتقد به اصولگراى اصلاح طلبم؛ اصول متين و متقنى كه از مبانى معرفتى اسلام برخاسته، با اصلاح روش ها به صورت روزبه روز و نوبه نو.

ما بايد روش ها را اصلاح كنيم. در روش ها اشتباه و نقص وجود دارد. گاهى به مرحله يى مى رسيم كه امروز ديگر جواب نمى دهد؛ بايد مرحله ى ديگرى را شروع كنيم. حفظ اصول و اصلاح روش ها، معناى اصلاح طلبى است.

البته از نظر امريكايى ها اصلاح يعنى ضديت با نظام جمهورى اسلامى. رضاخان آمد اصلاحات راه انداخت؛ محمدرضا هم آمد اصلاحات راه انداخت؛ اين همان چيزى است كه بنده گفتم اصلاحات امريكايى. اين اصلاحات به درد خودشان مى خورد. ملت ايران اصلاح را براساس اصول خود انجام مى دهد.

يك جمله هم راجع به انتخابات عرض كنم. البته اين بحث ها دامنه دار است و غالباً نيمه كاره مى ماند. بنده معتقدم كه در اين انتخابات، ملت بايد به عنوان يك تكليف و يك حق شركت كند. البته من راجع به انتخابات در سخنرانى كرمان و سخنرانى هاى ديگر در همين سفر مفصل صحبت كرده ام؛ اما آنچه الان عرض مى كنم، از ديدگاه چالش هاى دشمنان با انتخابات است. دشمنان ما مى خواهند اصلاً انتخابات برگزار نشود. چرا؟ براى اين كه بتوانند شاهدى بياورند كه در ايران مردم سالارى و دمكراسى نيست. وقتى ما انتخابات برگزار مى كنيم، حربه ى آنها کند مى شود. بنابراين اولين خواسته هاى آنها برگزار نشدن انتخابات است؛ كما اين كه زمان برگزارى انتخابات مجلس هفتم هم تلاش كردند انتخابات را تعطيل كنند؛ اما خدا نگذاشت. آنها خيلى تلاش كردند؛ انواع و اقسام راه ها را پيمودند و بعضى از عناصر غافل داخلى را هم به كار گرفتند؛ اما «انهم يكيدون كيدا و اكيد كيدا»؛ خداى متعال مكر آنها را پاسخ داد و جلويش را گرفت و بحمداللَّه انتخابات خوب برگزار شد. در اين انتخابات هم اولين هدف آنها اين است كه انتخابات برگزار نشود.

گام دوم اين است كه اگر نتوانستند، انتخابات را متهم كنند. خواهند گفت در انتخابات تقلب شده؛ خواهند گفت انتخابات تبعيض آميز است؛ خواهند گفت چرا فلانى رد صلاحيت شد؛ چرا فلانى نيامد؛ چرا فلانى آمد. در هر صورت اين حرف ها را مى زنند. اگر ما به جاى سالى يك بار، هفته يى يك انتخابات هم داشته باشيم، باز اين حرف ها را خواهند زد. آن جايى هم كه رد صلاحيت نيست، باز همين حرف ها را مى گويند. در انتخابات دور دوم شوراها مطلقاً رد صلاحيت نبود. همان آدم هايى كه واقعاً به نظام عقيده يى ندارند، آمدند در انتخابات شركت كردند و به خاطر بى اعتنايى مردم رأى هم نياوردند؛ اما باز هم حرف مى زنند! به هرحال اينها انتخابات را زير سؤال مى برند. دشمن با يك انتخابات موفق، سراسرى و پُرشور مخالف است.

رد صلاحيت از دو حال خارج نيست؛ يا رد صلاحيتِ كسى است كه طبق قانون صلاحيت دارد - كه اين غلط است - يا رد صلاحيت كسى است كه واقعاً طبق قانون صلاحيت ندارد، كه اين درست است. نمى شود به طور مطلق گفت رد صلاحيت خوب است يا بد است. در يك صورت رد صلاحيت خوب است، در يك صورت بد است. بايد به مسؤولان احراز صلاحيت ها توصيه كنيم كه با ديد صددرصد قانونى و بدون هيچ ملاحظه يى از هيچ طرف نگاه كنند. اين، چيزى است كه بنده هميشه توصيه مى كنم.

اگر كسى سر كار بيايد كه مطيع و تسليم آنها باشد - كه البته ما چنين كسى را نداريم كه سر كار بيايد و مطيع آنها باشد - البته آنها خوشحال خواهند شد و حرفى هم ندارند؛ اما اگر كسى آمد كه احساس كردند به انقلاب و اسلام و منافع ملى پايبند است و به مبارزه ى با دشمنان بين المللى و تسليم نشوى در مقابل زورگويى هاى آنها معتقد است، خواهند گفت مردم سالارى وجود ندارد؛ اگر شخص متدين باشد، بيشتر هم خواهند گفت. آنها معتقدند كه مردم سالارى، مردم سالارىِ سكولاريزه شده است؛ بايد حتماً از دين جدا شود تا اسمش را مردم سالارى بگذارند.

من معتقدم ملت ما اين توانايى را دارد كه انتخاب كند و انتخاب خوبى هم بكند. اميدواريم به حول و قوه ى الهى اين انتخابات جزو بهترين انتخابات هاى ما باشد و آن كسى كه مورد رضاى خدا و براى مردم مفيد است، با همت و روشن بينىِ مردم سر كار بيايد.

اين را هم كه بعضى بگويند ما در نيمه ى راه دمكراسى هستيم، بنده قبول ندارم. براى ميل دل غربى ها نبايد حرف زد؛ مخصوصاً مسؤولان. مى گويند ما يك كشور استبدادزده هستيم، ما در نيمه ى راه دمكراسى هستيم، ما يك ملت نابالغ هستيم؛ نخير، اين حرف ها غلط است. چرا متهم مى كنند؟ ملتى كه در طول كمتر از صد سال، سه مرتبه مبارزات وسيع ضداستبدادى و ضداستعمارى به راه انداخته، چرا او را مورد اهانت قرار مى دهند؟ براى اين كه غربى ها و اروپايى ها خوششان بيايد؟ خوششان نيايد.

از ديدار امروز خيلى خرسند شدم و خدا را شاكرم. به همه ى شما دعا مى كنم.

پروردگارا! رحمت و تفضل خودت را بر جوانان عزيز ما نازل كن. پروردگارا! دل هاى پاك و نورانى اينها را روزبه روز با محبت و معرفت خود روشن تر كن. پروردگارا! جوانان عزيز ما را به ساختن دنيايى آباد، آزاد، پيشرفته، توسعه يافته و مايه ى عزت اسلام موفق كن. پروردگارا! قلب مقدس ولى عصر را از ما راضى كن و آنچه گفتيم و شنيديم، براى خودت و در راه خودت قرار بده.

 

والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته