پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

سخنراني‌ در ديدار مسؤولان‌ و كارگزاران‌ نظام‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم

الحمدللَّه ربّ‌العالمين والصّلاة والسّلام على سيّدنا و نبيّنا ابى‌القاسم محمّد و على‌اله الأطيبين الأطهرين المنتجبين سيّما بقيّةاللَّه فى‌الارضين

قال اللَّه الحكيم فى كتابه:
بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم
ولقد صدقكم اللَّه وعده اذ تحسّونهم باذنه حتّى اذا فشلتم و تنازعتم فى‌الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبّون منكم من يريد الدّنيا و منكم من يريد الاخرة ثمّ صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفا عنكم واللَّه ذوفضل على‌المؤمنين(1)

بنده كوچكتر از آن هستم كه بخواهم به كسى نصيحت و موعظه بكنم. خود من بيش از ديگران به موعظه و نصيحت احتياج دارم؛ ولى دستور قرآن است كه بايد يكديگر را به حق و صبر و پايدارى در راه حق توصيه كنيم. نفس انسان، سركش و فراموشكار است و تذكر دم‌به‌دم لازم دارد. به قدر احساس وظيفه، مطالبى را فكر مى‌كنم كه بايد عرض بكنم؛ خود من هم مخاطب به همين مطالب هستم.

شروع مطلب را از همين آيه‌ى مباركه قرار مى‌دهم كه مربوط به جنگ اُحد است. اگرچه جنگ اُحد در مقياس مسائل تاريخى و جهانى و مسائل جامعه، يك حادثه‌ى كوتاه‌مدت و كوچك است، اما درسى كه قرآن در باب جنگ اُحد به ما داد، درس بزرگى است و متعلق به هميشه است. خلاصه‌ى مطلب هم اين است كه خداى متعال به مسلمانان وعده مى‌كند كه ما شما را كمك خواهيم كرد، و اين وعده در جنگ اُحد عملى مى‌شود؛ «و لقد صدقكم اللَّه وعده»(2). وعده‌ى كمك تحقق پيدا كرد و شما پيروز شديد و دشمن مجبور به عقب‌نشينى شد؛ تا اين‌كه مشكل به وسيله‌ى خود شما شروع گرديد.

طبق روايات، پيامبر فرموده بود: «لا تبرحوا هذا المكان فانا لا نزال غالبين ما ثبتّم فى مكانكم»(3). تا وقتى ايستاده‌ايد، شما پيروزيد. وقتى كه مشكل پيدا شد و ميل به مال دنيا و غفلت از وظيفه و چشم‌وهمچشمى در تكالب بر حطام دنيوى، بر احساس وظيفه و وجدان درونى و دينى فايق آمد، قضيه بعكس شد: «حتّى اذا فشلتم»(4)؛ اول سست شديد، «و تنازعتم فى الامر»(5)؛ به درگيرى ميان خودتان پرداختيد، «و عصيتم»(6)؛ پُستتان را ترك كرديد و آن‌جايى كه به شما گفته بودند باشيد و نگهبانى بدهيد، محل را رها كرديد؛ در نتيجه قضيه بعكس شد. «ذلك بانّ اللَّه لم يك مغيّرا نعمة انعمها على قوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم»(7). اين، يك قانون است؛ مثل قانون جاذبه، مثل قوانين ديگر طبيعى و تاريخى.

خدا نعمت را برنمى‌گرداند؛ ما هستيم كه با رفتار خودمان، با عقبگرد خودمان، با سوء تدبير خودمان درباره‌ى امور خويش، نعمت را برمى‌گردانيم. لذا قرآن به ما ياد مى‌دهد كه از زياده‌رويهايتان به آنچه در امر خودتان انجام داده‌ايد، استغفار كنيد؛ «ربّنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا»(8).

در جنگ اُحد قضيه برگشت؛ «من بعد ما اريكم ما تحبّون»(9). بعد از آن‌كه خداوند طليعه‌ى پيروزى را نشان داده بود، اشتباه كردند. البته چون مؤمنند، چون يكباره دست نشستند، چون هدفها را دوست دارند، چون در ايمان به خدا صادقند، «ولقد عفا عنكم»(10)؛ خدا مى‌گذرد، يعنى جبران و كمك مى‌كند؛ «و اللَّه ذوفضل على المؤمنين»(11). اين، درس ماجراى اُحد است.

نگوييم كه آن چند ساعت به ما چه. الان همه‌ى ما در همان وضعيتيم. جامعه‌ى ما، نه امروز، بلكه از بعد از پيروزى انقلاب در همان وضعيت است. پيروزى مرحله‌يى انجام‌گرفته است. ما مأموريم بر اين‌كه ثغره و شكاف و كمينگاه را حراست و محافظت بكنيم. اگر غفلت كرديم، دشمن ما را دور خواهد زد و ضايعه خواهد آفريد. از اول انقلاب تا حالا نگاه كنيد، هرجا دور خورديم، بر اثر چنين غفلتى بوده است. اگر بگرديم، غفلت را پيدا مى‌كنيم. همه‌اش دنبال مسائل تحليل سياسى نرويم. البته من منكر فعل‌وانفعالات بيرونى و واقعى و سياسى نيستم؛ اما اُسّ اساس قضيه در درون خود ماست.

در همين رديف آيات، بعد از يكى، دو آيه‌ى ديگر مى‌فرمايد: «انّ الّذين تولّوا يوم التقى الجمعان انّما استزلّهم الشّيطان ببعض ما كسبوا»(12). ما كه در جنگ پيروز مى‌شويم، به‌خاطر تقواست. اگر شكست بخوريم، به‌خاطر بى‌تقوايى است؛ به‌خاطر آن بيمارى‌يى است كه در جان ما رخنه كرده و ما از آن غفلت كرده‌ايم.

برادران! غفلت نكنيم. بزرگترين عذاب خدا بر يك ملت اين است كه آن ملت غافل بشوند. بدترين درد براى يك جامعه، غفلت آن جامعه است؛ از خدا غافل نشويم. در دل و جان ما و در يكايك تصميم‌گيريها و حركات ما - كار ادارى، كار سياسى، كار نظامى، كار مديريت، وقت پول خرج‌كردن، وقت اعتبار تخصيص‌دادن، وقت قانون گذراندن، وقت قضاوت كردن، در تمام مراحل - بايد خدا به ياد ما باشد. ما بايد براى خدا كار كنيم. اين‌طورى اين جامعه پيش خواهد رفت.

همه به تقوا احتياج دارند؛ من و شما به دو دليل به تقوا احتياج داريم:

دليل اول اين است كه اگر ما بى‌تقوايى كرديم و بر اثر بى‌تقوايى ما ضايعه‌يى پيش آمد، ضايعه بر اسلام پيش مى‌آيد، نه بر ما؛ آن‌وقت وزر و وبالش به گردن ماست، روسياهيش متعلق به ماست. گمان مى‌كنم يك‌وقت در نماز جمعه اين داستان مولوى را نقل كرده‌ام. هر وقت اين داستان به يادم مى‌آيد، تكان مى‌خورم. در شهرى از شهرهاى مسلمانان، محله‌ى مسيحى‌نشينى بود و دخترى از مسيحيها عاشق اسلام شده بود و رغبت به اسلام پيدا كرده بود. او به كليسا نمى‌رفت، در مراسم دينى شركت نمى‌كرد و پدر و مادر او درمانده بودند كه با اين دختر چه بكنند. مؤذن يا قرآن‌خوان بدصدايى پيدا شد، پدر آن دختر پول داد و گفت بيا نزديك خانه‌ى ما اذان بگو! او هم رفت و اذان گفت. وقتى صداى نكره‌ى او بلند شد، همه‌ى مردم آن محل متوحش شدند. اين دختر گفت: چه صدايى است؟ پدر پاسخ گفت: چيزى نيست، اذان مسلمانان است. دختر گفت: عجب! مسلمانان اينند؟ عشق اسلام از دلش رفت! مولوى اين داستان را در كتاب مثنوى نقل مى‌كند. اين كتاب، كتاب پُرحكمتى است. اين هم يك حكمت است كه واقعيت دارد.

از ديد ما به اسلام نگاه مى‌كنند؛ حقايق اسلامى را از راه ما مى‌بينند؛ اشتباه ما هم به پاى اسلام گذاشته خواهد شد؛ خداى نكرده شكست مسلمين هم به پاى اسلام گذاشته خواهد شد. مى‌گويند اسلام شكست خورد؛ نمى‌گويند عده‌يى اسلام را درست نفهميده بودند، درست عمل نكردند، آنها شكست خوردند.

امروز كوچكترين ناكامى براى ملت ما، پنجاه سال يا بيشتر نهضت بيدارى اسلام را به عقب خواهد انداخت. اين جوانانى كه در آفريقا و آسيا و خاورميانه و حتّى شهرهاى كشورهاى اروپايى، به نام اسلام شعار مى‌دهند و به اسم جمهورى اسلامى به هيجان مى‌آيند، اينها اسلام را با پيشرفتش، با آن امام، با آن چهره‌ى نورانى، با آن كلمات نورانى، با آن اداره‌ى الهى جامعه و با آن تقوايى كه به بركت انقلاب از قله‌ى جامعه‌ى ما مى‌ريخت و تمام اقشار جامعه را كم و بيش فرا مى‌گرفت، ديده‌اند. اگر شكستى باشد، ناكامى‌يى باشد، عمل بدى باشد، همه دگرگون خواهد شد و دشمن جرى خواهد گرديد.

دليل دوم اين است كه اين نظام، حركت و موفقيتش فقط به بركت تقوا امكانپذير است. خاصيت نظام الهى اين است. نظام حق، بى‌تقوا پيش نمى‌رود. نظام باطل كه در مقابل حق است، طور ديگرى است. البته آن‌جا هم تقيدات و پايبنديهايى به يك سرى اصول لازم است تا پيش بروند؛ اما تقوا به معناى طهارت و پاكى و پرهيزگارى و رعايت حال همه‌ى ارزشها - كه در يك جامعه‌ى ارزشى و مكتبى و اسلامى لازم است - در جبهه‌ى باطل لازم نيست. آنها چون پايبندى ندارند، از روشهاى باطل پرهيز نمى‌كنند، از پيامدهاى زشت اجتنابى ندارند؛ مى‌زنند و پيش مى‌روند، چيزى از دست مى‌دهند و چيزى هم گير مى‌آورند. اما جبهه‌ى حق اين‌طور نيست. جبهه‌ى حق، فقط در صورتى كه با خدا و با تقوا و با طهارت باشد، خواهد توانست در مقابل جبهه‌ى باطل بايستد و پيش برود، و لاغير.

بايد نظام را، نظام دينى و ارزشى نگهداشت. در اين چندساله، استكبار و ايادى و بلندگوهايش، دايماً سعى كردند كه ما را از يك نظام ارزشى بودن پشيمان كنند. مرتب گفتند كه اينها مرتجعند، واپسگرايند، متعصبند؛ بعضى از احكام اسلامى را مطرح كردند و روى آنها تبليغات نمودند؛ كارهاى شخصى خلاف ما يا ديگر مسلمانان را به حساب اسلام گذاشتند، براى اين‌كه ما سراسيمه بشويم، جانمان به لبمان برسد و بگوييم كه نه، ما دينى نيستيم، ما هم نظامى مثل بقيه‌ى نظامهاى دنيا هستيم! آنها قصدشان همين است. اگر به زبان هم نگوييد، اما عملتان عمل يك نظام غير ارزشى و دنيايى باشد، آنها به هدف خودشان رسيده‌اند، و آن شكست ماست. هدف آنها اين است كه اين جبهه شكست بخورد.

اين جبهه، فقط با تقوا پيش خواهد رفت. اين نظام، جز با رعايت تقوا و طهارت و پاكى و محاسبه‌ى دقيق و صحيح و حسابرسىِ هركدامِ ما از خودش - «حاسبوا انفسكم»(13) - پيش نخواهد رفت. اشتباه است اگر كسى خيال كند همان كارهايى كه ديگر حكومتها و ديگر كارگزاران دولتها در دنيا مى‌كنند، ما هم همانها را بكنيم. ما اصولى داريم، ما روشهاى مخصوص به خودمان را داريم؛ اينها متعلق به اسلام است. اين اصول بايد بر دنيا حاكم بشود؛ نه اين‌كه اصول غلط دنياى جاهلى و استكبارى، خودش را بر ما تحميل بكند.

بايد خدا و مرگ و سؤال الهى و محاسبه‌ى الهى را از ياد نبريم. اگر سروكار ما به يك بازجوى بشرِ ضعيفِ كم‌اطلاع بيفتد، يا احتمال بدهيم كه خواهد افتاد، حواسمان را جمع مى‌كنيم. آن وقتى كه از كار خسته مى‌شويد، آن وقتى كه احساس مى‌كنيد چه لزومى دارد كار را دنبال بكنم، آن وقتى كه پاى يك رفاقت در ميان مى‌آيد، آن وقتى كه پاى يك افزون‌طلبى و خودخواهى و شخصى‌انديشى در ميان مى‌آيد، آن وقتى كه پاى يك قضاوت باطل نسبت به برادر مسلمان در ميان مى‌آيد، آن‌جا به ياد اين آيه بيفتيد: «مال هذا الكتاب لايغادر صغيرة و لا كبيرة الّا احصيها»(14).

ديگران اينها را ندارند. نظامهايى كه به خدا و قيامت اعتقاد ندارند، بسته به زرنگيشان، چگونه زير و رو و لابلا كنند كه چشمهاى حسابگر و حسابرس دنيايى نبيند، قاضى نبيند، دادگاه نفهمد، بازرس نفهمد، مافوق نفهمد، مسأله به همين‌جا خاتمه پيدا مى‌كند. ما اين‌طور نيستيم؛ ما آن‌جايى كه ديگران نمى‌فهمند، آن‌جايى كه ديگران تشخيص نمى‌دهند، اول مشكل ماست كه نفس ما بر ما غلبه نكند و وسوسه ننمايد.

برادران! نظام را بايد برپايه‌ى تقوا حفظ كرد؛ راه تقوا هم ذكر خداست. آقايان وزرا، آقايان نمايندگان، آقايان مديران گوناگون كشور، مسؤولان قضايى كشور، خودشان را بى‌نياز از دعا و نافله و ذكر و توجه و توسل و گريه و انابه به پروردگار ندانند؛ نگويند حالا ما كه مشغول خدمت به مردم هستيم؛ دعا را كسى بخواند كه خيلى كار ندارد! نه، اصل كار اين است. اگر اين نباشد، آن‌جا بى‌پشتوانه‌ايم. آن‌جايى كه وسوسه‌ها در مقابل ما صف مى‌كشند و منِ ضعيفِ تربيت‌نشده‌ى حريصِ به دنيا در مقابل اين وسوسه‌ها قرار مى‌گيرم، چه چيزى من را نگاه خواهد داشت؟ «قل ما يعبؤا بكم ربّى لولا دعاؤكم»(15).

دعا كنيد، نافله بخوانيد، توجه پيدا كنيد، متذكر باشيد؛ در شبانه‌روز، يك ساعت را براى خودتان و خداى خودتان قرار بدهيد؛ از كارها و اشتغالات گوناگون، خودتان را بيرون بكشيد؛ با خدا و با اولياى خدا و با ولىّ‌عصر (عجلّ‌اللَّه‌ تعالى ‌فرجه و ارواحنا فداه) مأنوس بشويد؛ با قرآن مأنوس باشيد و در آن تدبر بكنيد.

من بيشتر از شما محتاجم كه كسى اين حرفها را به من بزند. بنده هم بايستى مورد همين موعظه‌ها قرار بگيرم؛ همه‌مان محتاجيم. اين‌طورى مى‌توان اين بار سنگين و اين امانت استثنايى الهى را كه در طول اين چندين قرن بعد از صدر اسلام، خداى متعال آن را بر دوش احدى نگذاشت كه بر دوش شما گذاشت، به سرمنزل رساند؛ والّا روسياهى دنيا و آخرت است.

ما بايد همديگر را وصيت كنيم. من چند سرفصل را در نظر گرفته‌ام كه عرض بكنم؛ بنا هم داشتم و دارم كه صحبت طولانى نشود. وانگهى، شما خودتان همه اهل فنيد؛ اشاره‌يى شما را كافى است.

سرفصل اول، مربوط به مسائل مردم و حكومت است. آقايان! اين مردم - همان‌طور كه امام مكرر فرمودند - ولى‌نعمتهاى ما هستند؛ اين شوخى نيست. من يكى از مسؤولان را در محضرى ديدم كه برخوردش با مردم قدرى متكبرانه بود. من پيغام دادم و گفتم به ايشان بگوييد كه اگر مى‌خواهد جبران آن برخورد را بكند، بايد در همان‌طور محضرى ظاهر بشود و بگويد: اى مردم! من نوكر شمايم. خلاف كه نگفته؛ آيا دروغ گفته است؟ يك مسؤول كشور چكاره است؟ فلسفه‌ى وجودى ما غير از خدمت به مردم چيست؟

امام فرمودند: اگر به من خدمتگزار بگويند، بهتر از اين است كه رهبر بگويند. اين حرف درستى است؛ چون خدمتگزارى، براى انسانى كه دلش بيدار باشد، مدح بزرگترى است. امام، تمام وجودش بيدار بود؛ شوخى و تعارف هم كه نمى‌كرد. حقيقتاً اگر اين ملت شهادت مى‌دادند - كه قطعاً مى‌دادند - كه امام خدمتگزار آنهاست، امام بيشتر خوشحال مى‌شد، تا همه‌ى ملت يكصدا فرياد بزنند كه تو رهبر ما هستى.

خدمتگزارى به مردم افتخار است. اين اسمها و اين سمتها و اين تيترها كه افتخارى ندارد. در طول تاريخ، خيليها با اين اسمها و با اين تيترها آمدند و رفتند؛ اما جز لعنت خدا و بندگان خدا، چيزى با خودشان نبردند. واقعاً چه ارزشى دارد؟ من رهبرم، من رئيس جمهورم، من رئيس قوّه‌ى فلانم، من وزيرم؛ اينها چه ارزشى دارد؟ اگر توانستم خودم را قانع كنم كه من خدمتگزارم، يك چيزى؛ والّا چه ارزشى دارد؟ خدمتگزار چه كسانى؟ مردم. البته همه‌ى افراد ملت و جامعه را بايد خدمت كرد؛ اما مراد عمدتاً طبقه‌ى محرومند كه بايد مورد توجه خاص براى خدمت قرار بگيرند؛ به دو دليل: اولاً چون احتياجشان بيشتر است و عدل اين را اقتضا مى‌كند؛ ثانياً چون پشتيبانى آنها از نظام، جديتر و هميشگيتر است و از اول اين‌طور بوده است.

در جبهه‌ها چه كسانى بودند؟ نسبتها را ملاحظه بكنيد؛ خيلى از اين پولداران، از اين مرفهان جامعه، از اين بى‌دردها و بى‌احساسها، هشت سال جنگ آمد و رفت، اما اينها جنگ را حس نكردند؛ همان غذا، همان راحتى و همان آرامش! اگر چهار روز هم آن شهر مورد تهاجمى بود، سوار ماشينشان مى‌شدند و به يك‌جاى ديگر مى‌رفتند و راحت استراحت مى‌كردند؛ نفهميدند كه بر سر اين مملكت چه گذشت! اينها آن مردمى نيستند كه دولت و دستگاهها بايد براى خدمت به آنها خودكُشان كنند. نه، آن كس كه جنگ و بمباران و محاصره‌ى اقتصادى و كم‌آبى و كم‌برقى و گرانى و ساير مشكلات را با همه‌ى وجود در اين ده، دوازده سال احساس كرده، در درجه‌ى اول او بايد مورد توجه باشد. مردم كه مى‌گوييم، يعنى اينها؛ همان عامه‌يى كه اميرالمؤمنين (سلام‌اللَّه‌ عليه) در آن فرمان تاريخيشان به مالك اشتر فرمودند كه عامه را داشته باش، خاصه را رها كن. عامه، يعنى همانهايى كه در جنگ با تو هستند، در مشكلات با تو هستند، سختيها را با تو تقسيم مى‌كنند، غم تو را از دلت مى‌زدايند، خودشان را سپر بلاى تو قرار مى‌دهند و صادقند؛ نه عافيت‌طلبهاى پُرروىِ پُرخورِ پُرخواهى كه هيچ‌وقت هم قانع نمى‌شوند. تا وقتى كه خيرى به آنها برسد، تو را مى‌خواهند؛ به مجرد اين‌كه ذره‌يى كم شود، رويشان را برمى‌گردانند.

آقايان! ما در قبال مردم دو كار داريم: يك كار اين است كه به آنها خدمت برسانيم؛ كار ديگر اين است كه محبت و اعتماد آنها را جلب كنيم. خدمت به آنها برسانيم، يعنى چه؟ يعنى هرجا كه هستيد، برنامه‌ى شما آن وقتى درست است كه نفعش به همين مردمى كه عرض كردم، برسد. البته دنبال نفع كوتاه‌مدت نيستيم. نگوييد كه حالا برنامه‌ى پنجساله چنين و چنان شد. حقوق بگيران وضعشان بدتر شد. البته درباره‌ى مسائل مربوط به اوضاع گرانيها و تورم و مشكلات، مطالبى هست كه ان‌شاءاللَّه من در ديدار جداگانه‌ى با هيأت دولت در ميان خواهم گذاشت. نه، آن برنامه‌ى صحيح و آن راه درست كه به خير عامه‌ى مردم منتهى خواهد شد، ملاك است. در دستگاه قضايى، ملاك اين است؛ در دستگاه قانونگذارى، ملاك اين است؛ در دستگاه اجرايى هم ملاك اين است. هر كسى در كشور بايد براى خدمت به مردم تلاش كند. براى اين كار بايد وقت بگذاريد.

كارشناسانى كه در وزارتخانه‌ها هستند، اگر آنها خودشان بعضى از نكات را نمى‌دانند و ملتفت نيستند، به آنها تفهيم كنيد و بگوييد كه كارشناسى مورد انتظار از تو اين است كه آن وضعيتى را كه براى مردم مفيد و نافع است، بگردى پيدا كنى و ارايه نمايى. اين كارشناسى، كارشناسى درستى است. آن كارشناسى كه خودش مسائل مردم را درك نكرده، معلوم نيست خيلى امين باشد. حالا نمى‌گويم كه دست كارشناسان را بگيريد و از دستگاه خارج كنيد؛ نه، توجيهشان كنيد و تفهيم نماييد كه از آنها چه مى‌خواهيد.

البته از اول انقلاب تا امروز، براى طبقات محروم كار زيادى شده است. دوازده سال است كه من با مسائل اجرايى اين كشور از نزديك آشنايم و مى‌دانم كه در اين مملكت چه كارى شده است. خيلى كار انجام گرفته، دستگاههاى مختلف خيلى كار كرده‌اند؛ اما آنچه كه نياز است، با آنچه كه شده، قابل مقايسه نيست.

ما نمى‌خواهيم فقط كار كنيم؛ ما مى‌خواهيم محروميت را از بين ببريم و محروم را از محروميت خارج كنيم؛ هدف اين است. والّا اگر شما بگوييد من كار مى‌كنم، ممكن است در يك اداره هم يك نفر بگويد من بايد هشت ساعت يا شش ساعت كار كنم، يا ده ساعت كار كرده‌ام و ديگر بس است. اين منطق، منطق درستى نيست.

البته اگر خسته مى‌شويد، اگر احتياج به استراحت داريد، بايد استراحت كنيد، تا براى كار آماده بشويد. ما استراحت را نفى نمى‌كنيم؛ اما كار حد ندارد. كار تا آن حدى است كه به نتيجه برسيم و به آن هدف و مقصودى كه مورد نظر است، نزديك بشويم. بنابراين، تا آن‌جايى كه انسان توان دارد، بايد كار كند.

سرفصل دوم، مربوط به اعتماد و محبت مردم است. نظامهاى دنيا سه گونه اداره مى‌شوند:

يا با زور، مثل نظامهاى پليسى دنيا، كه البته اين اسمش اداره است؛ اداره نمى‌شوند، آخرش هم نمى‌مانند. اين سيستمهاى استبدادى كمونيستى و سيستمهاى استبدادى سلطنتى و شبه‌سلطنتى را در دنيا ملاحظه مى‌كنيد. اين‌كه از ما برنمى‌آيد و ما اينكاره نيستيم.

نوع دوم، آن سيستمهايى است كه با تزوير و تبليغات اداره مى‌شوند؛ مثل اين دمكراسيهاى غربى. بله، فشار و شلاق و داغ و درفش مثل نظامهاى استبدادى نيست و مردم على‌الظاهر آزادى دارند؛ اما با تزوير اداره مى‌شوند. اين سيستمها دستگاههاى عظيم تبليغاتى در اختيارشان است و تمام زندگى مردم را محاصره كرده‌اند. اصلاً كارگر و كارمند و كاسب وقت ندارد بيرون آن گنبد گردنده‌يى كه اينها در وسطش گير كرده‌اند، ببيند و درباره‌ى آن فكر كند؛ هرچه آنها مى‌گويند، همان را مى‌فهمد. امروز در كشورهاى غربى، در امريكا و در كشورهاى على‌الظاهر دمكراتيك اين‌طورى است. تبليغات انبوه، مثل سيل روى ذهنهاى مردم مى‌ريزد و اصلاً مجال نيست كه مردم بفهمند. اگر شما توانستيد منفذى پيدا كنيد، آن‌وقت مى‌بينيد كه آن دمكراسى و آن آزادى‌يى هم كه آنها مى‌گويند، فوراً عوض مى‌شود! آنها دمكرات هستند؛ در شرايطى كه بتوانند مردم را با همان تزوير و فريب نگهدارند. آن‌جايى كه چيزى مى‌آيد و حصار تزوير آنها را مى‌شكند، فوراً داغ و درفشها و روشهاى سخت باز پيدايشان مى‌شود! برخورد دولتهاى امريكا و اروپا را با حركتهاى اسلامى، با حركتهاى آزاديخواهانه در امريكا، با نهضتهاى سياهان - كه با نهايت خشونت با اينها برخورد مى‌شود - ببينيد؛ اين هم يك‌طور است. طبيعتاً اين هم شأن ما نيست؛ اسلامى نيست.

يك نوع نظام هم نظامى است كه با محبت و عطوفت مردم اداره مى‌شود. بايد مردم را مورد محبت و احترام قرار داد و به آنها اعتنا كرد، تا به دستگاه حاكمه وصل باشند و پشت سرش قرار گيرند. نظام ما تا حالا اين‌گونه بوده است؛ بعد از اين هم بايد اين‌طور باشد. بزرگترين بحرانها را هم همين عاطفه و محبت مردم از سر خواهد گذراند.

يك‌وقت رئيس جمهور كشورى مى‌خواست مشكلات سياسى خودش را براى من تشريح كند. او مى‌گفت كه يكى از رؤساى جمهور گذشته‌ى ما شكر را يك قران گران كرد، عليه او كودتا شد و از بين رفت! من گفتم مشكل او اين بوده كه مردم را با خودش نداشته است. در مملكت ما، جنسهاى تثبيت‌شده گاهى قيمتشان ده برابر بالا مى‌رود، اما آب هم از آب تكان نمى‌خورد؛ چون مردم پشت سر دستگاهند و به دستگاه اعتماد دارند. گفتم مردم وقتى كه پشت سر دستگاهند، ما هم مى‌آييم به آنها مى‌گوييم كه مثلاً اين جنس را قبلاً به اين قيمت مى‌داديم، اما حالا مى‌خواهيم گرانش كنيم؛ مردم قبول مى‌كنند. پنج، شش سال قبل به مردم مى‌گفتيم كه همه بايد به عنوان جهاد مالى به جنگ كمك كنند؛ مردم هم مثل مور و ملخ به طرف بانكها ريختند، تا به حساب مالى شوراى عالى پشتيبانى جنگ پول بريزند.

شما چگونه مى‌خواهيد محبت و اطمينان مردم را جلب كنيد؟ مردم بايد به من و شما اعتماد داشته باشند. اگر ما دنبال مسائل خودمان رفتيم، به فكر زندگى شخصى خودمان افتاديم، دنبال تجملات و تشريفاتمان رفتيم، در خرج كردن بيت‌المال هيچ حدى براى خودمان قايل نشديم - مگر حدى كه دردسر قضايى درست بكند! - و هرچه توانستيم خرج كرديم، مگر اعتماد مردم باقى مى‌ماند؟ مگر مردم كورند؟ ايرانيان هميشه جزو هوشيارترين ملتها بوده‌اند؛ امروز هم به بركت انقلاب از هوشيارترينهايند؛ از هوشيارها هم هوشيارترند. آقايان! مگر مردم نمى‌بينند كه ما چگونه زندگى مى‌كنيم؟

آن وقتى كه جوان حزب‌اللهى ما به جهاد يا به سپاه يا به فلان وزارتخانه مى‌رفت و به او مى‌گفتند كه چه‌قدر حقوق مى‌خواهى، مى‌گفت اين حرفها چيست، مگر من براى حقوق آمده‌ام؟ اصرار مى‌كردند كه بالاخره زندگى خودت و زن و بچه‌ات بايد بگردد؛ يك چيزى بگير. به نظر شما اينها افسانه است؟ به نظرم اگر شما برويد در دنيا اين را نقل كنيد، چنانچه كسى وضع چند سال قبل ما را نديده باشد، خواهد گفت كه افسانه است؛ ولى اين واقعيت است. اين رويداد، در همين ايران و در همين تهران و در همين وزارتخانه‌هاى ما اتفاق افتاد؛ يكى، دو مورد هم نبود. نماينده‌ى مجلس وقتى اول بار به او حقوق دادند، خجالت كشيد حقوق را بگيرد! بعضى از دوستان ما در دوره‌ى اول نمايندگى مجلس، شرمشان آمد و ننگشان كرد كه حقوق بگيرند! گفتند ما حقوق بگيريم؟!

برادران! من و شما داريم از آن ذخيره مى‌خوريم؛ فراموش نكنيد، آن را مردم ديدند. نمى‌شود ما در زندگى مادّى مثل حيوان بچريم و بغلتيم و بخواهيم مردم به ما به شكل يك اسوه نگاه كنند؛ مردمى كه خيليشان از اوليات زندگى محرومند.

در اين راه، از خيلى چيزها بايد گذشت. نه فقط از شهوات حرام، از شهوات حلال نيز بايد گذشت. نمى‌گويم مثل پيامبر باشيم، نمى‌گويم مثل اميرالمؤمنين - كه شاگرد پيامبر بود - باشيم؛ كه انسان آن مطالب را كه مى‌خواند، تنش مى‌لرزد. اميرالمؤمنينى كه زهدش در زندگى و دنيا مَثَل ساير است و مسلمان و غيرمسلمان آن را مى‌دانند، درباره‌ى پيامبر مى‌گويد: «قد حقّر الدّنيا و صغّرها و اهون بها و هوّنها»(16)؛ دنيا را تحقير كرد - يعنى همين لذايذ و بهره‌منديها و برخورداريهاى دنيا را كوچك كرد - به آنها توهين كرد و سبكشان نمود.

در قُبا براى پيامبر آب آوردند و چيزى هم مثل عسل قاطى آن كردند. پيامبر فرمود: من اين را حرام نمى‌كنم، اما نمى‌خورم. اين دو، دو چيز است؛ يا آب يا عسل. آن را از ما نخواسته‌اند. اگر از من و شما بخواهند، پدرمان درآمده است! مگر ما مى‌توانيم آن‌طور زندگى بكنيم؟ پيداست كه آن نفس قدسى ملكوتى، يك چيز ديگر است.

اميرالمؤمنين در همين جمله مى‌فرمايد كه خداى متعال به پيامبر فهماند كه اگر من دنيا را به اختيار از تو مى‌گيرم، براى اين است كه چيز شيرينترى به تو بدهم. آن چيز شيرينتر را اولياى خدا مى‌ديدند. من و شما آن را حس نمى‌كنيم؛ اما در آن راه بايد برويم، در آن راه بايد قدم برداريم، كمتر خرج كنيم، كمتر بذل و بخشش بيجا كنيم، كمتر به زندگى شخصى خودمان بپردازيم.

من و شما همان طلبه يا معلم پيش از انقلابيم. يكى از شماها معلم بود، يكى دانشجو بود، يكى طلبه بود، يكى منبرى بود، همه‌مان اين‌طور بوديم؛ اما حالا مثل عروسى اشراف عروسى بگيريم، مثل خانه‌ى اشراف خانه درست كنيم، مثل حركت اشراف در خيابانها حركت كنيم! اشراف مگر چگونه بودند؟ چون آنها فقط ريششان تراشيده بود، ولى ما ريشمان را گذاشته‌ايم، همين كافى است؟! نه، ما هم مترفين مى‌شويم. واللَّه در جامعه‌ى اسلامى هم ممكن است مترف به وجود بيايد. از آيه‌ى شريفه‌ى «و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها»(17) بترسيم. تُرف، فسق هم دنبال خودش مى‌آورد.

اندازه نگهداريد؛ دولت مخارجش زياد و سنگين است. مخارج سنگين دولت منجر به اين مى‌شود كه مثلاً در فلان بخش سوبسيد را بردارند. اين، سياست درست و متين و منطقى هم است؛ شكى در آن نيست، بايد هم انجام بگيرد، چاره‌يى هم نيست، روى مردم هم فشار مى‌آيد؛ اما اين مخارج را منصفانه قرار بدهيم و خودمان به دست خودمان بر مخارج چيزى اضافه نكنيم.

اگر مبلغى از مخارج دولت، عبارت از تغيير دكوراسيون اتاق مدير كل و معاون وزير و وزير و فلان مسؤول قضايى و فلان مسؤول در بخشهاى گوناگون ديگر باشد، اين جرم و خطاست. اگر يكى از مخارج دولت اين باشد كه فلان تعداد ماشين جديد بياوريم و بين دستگاهها تقسيم بكنيم، ما حق نداريم اين را جزو مخارج دولت حساب كنيم و به حساب آن از سوبسيد مردم بزنيم. نه، اين خلاف است. براى اين كارها حد بگذاريد. دستگاهها بايد بخشنامه كنند و در مورد اين تغيير دكوراسيونها و تغيير خانه‌ها و خرجهاى اضافى حدى معين بكنند. من نمى‌گويم مثل بعضى از تندروها باشيم كه مى‌گويند در مسجد بنشينيم و وزارت كنيم؛ نه، در مسجد نمى‌شود. وزارت كردن، يك ساختمان و چهار تا اتاق و تعدادى مسؤول و يك مقدار هم بالاخره امكانات براى زندگى آن آقايى كه مى‌خواهد خدمت بكند، مى‌خواهد؛ اما بايد در حدى باشد.

گاهى از جاهايى گزارشهاى نوميدكننده‌يى مى‌رسد و در برخى موارد انسان واقعاً عرق شرم بر پيشانيش مى‌نشيند؛ رعايت كنيد. سؤال مى‌كنيم كه چرا ماشين لوكس و نو و مدل بالا؟ مى‌گويند كه اشكال امنيتى داريم! چه اشكال امنيتى؟! آقايان مسؤول در شوراى امنيت كشور يا جاهاى ديگر، بنشينند معين كنند و مسأله را در جايى ببُرند؛ من هم اگر بايد دخالت كنم، بگوييد در جايى دخالت كنم. اين چه وضعى است كه همين‌طور بى‌حساب و كتاب جلوى هر وزارتخانه و اداره‌يى، دهها ماشين به رنگهاى گوناگون متعلق به مسؤولانِ آن‌جا به چشم مى‌خورد؟! چه كسى چنين چيزى را گفته است؟

گزارش آمده كه روحانى عقيدتى، سياسى در يكى از دستگاهها، خودش ماشين دارد، ولى ماشين دولتى سوار مى‌شود! من نوشتم كه حق ندارد اين كار را بكند. براى من جواب آمد كه اين كار رويه است و همه مى‌كنند! اين آقا خودش يك ماشين دارد، كه براى خودش لازم است؛ يكى هم خانمش دارد و نمى‌شود كه خانمش از اين ماشين استفاده كند! عجب! اين چه حرفى است؟

من الان اعلام مى‌كنم و قبلاً هم نوشتم و اين را گفتم كه آن وقتى كه آقايان امكانات شخصى دارند، حق ندارند از امكانات دولتى استفاده بكنند. اگر ماشين داريد، آن را سوار شويد و به وزارتخانه و محل كارتان بياييد؛ ماشين دولتى يعنى چه؟ واللَّه اگر من از طرف مردم مورد ملامت قرار نمى‌گرفتم كه مرتب ملاحظه‌ى جهات امنيتى را توصيه مى‌كنند، بنده با ماشين پيكان بيرون مى‌آمدم.

به حد ضرورت اكتفا كنيد و اندازه نگه داريد؛ اينها ما را از مردم دور مى‌كند، روحانيون را از مردم دور مى‌كند. روحانيون، به تقوا و ورع و بى‌اعتنايى به دنيا در چشمها شيرين شدند. بدون ورع و بدون دورانداختن دنيا، نمى‌شود در چشمها شيرين ماند. مردم رودربايستى ندارند؛ خدا هم با كسى رودربايستى ندارد.

من بارها عرض كرده‌ام كه خداى متعال در چند جاى قرآن درباره‌ى بنى‌اسرائيل مى‌گويد: «و فضّلناهم على‌العالمين»(18)؛ ما شما را بر همه‌ى مردم دنيا برترى داديم. همين بنى‌اسرائيلند كه باز قرآن درباره‌ى آنها مى‌فرمايد: «و ضربت عليهم الذّلّة والمسكنة و باؤا بغضب من‌اللَّه»(19). چرا؟ رفتار خود آنها موجب چنين وضعيتى شد. مگر خدا با من و شما قوم و خويشى دارد؟ مگر خدا با جمهورى اسلامى و با اين اسم قوم و خويشى دارد؟ من و شما هستيم كه بايد معين كنيم اين جمهورى، اسلامى است، يا اسلامى نيست؛ اين هم در رفتار ماست.

البته بسيارى هم هستند كه دندان اين چيزها را كشيده‌اند و دور انداخته‌اند و به زندگى ساده ساخته‌اند و وسوسه‌ها اينها را به طرف خودش نكشانده است. من اينها را در ميان مسؤولانمان - معممان و غيرمعممان - مى‌شناسم؛ كم هم نيستند. اينى كه من عرض مى‌كنم، جمع و اقليتى هستند؛ اكثريتى نيستند. واقعاً جمع قابل توجهى هستند كه به اين چيزها بى‌اعتنايند و همان‌طورى كه قبل از انقلاب و اول انقلاب زندگى مى‌كردند، همان‌گونه زندگى مى‌كنند؛ اين درست است. پس، محبت و اعتماد مردم، از راه بيان صادقانه و صحيح واقعيتها حاصل مى‌شود.

سرفصل سوم، مربوط به مسائل سياسى جامعه و همين رقابتها و برخوردهاى خطى است. به نظر من، در اين زمينه آنچه كه ما بگوييم، از آنچه كه امام فرمودند، كمتر و نارساتر است. در اين قضايا، امام لبّ مطلب را بارها و بارها گفتند. واقعاً به خط امام برگرديم. دو گروهند - باشند - اما چرا با هم تعارض مى‌كنند؟ مگر نمى‌شود نقاط مشترك را هم در قبال نقاط محل افتراق مورد توجه قرار داد؟ چه اشكالى دارد جمعهايى كه با هم معارضند - جمعهاى روحانى، جمعهاى دانشجويى، جمعهايى كه در مجلس يا جاهاى ديگر هستند - هر چند وقت يك بار با همديگر بنشينند، آن نقاط مشترك فيمابين خودشان را به زبان بياورند؟ شما مگر در چند چيز با هم اختلاف داريد؟ مگر نقاط اختلاف، از نقاط اتفاق و وحدت نظر قويتر و مهمتر است؟ چه كسى چنين چيزى را گفته است؟ چه كسى مى‌تواند اين حرف را ادعا بكند؟

آن كسى كه به برادر مسلمان خودش، كه گرايش و خط سياسيش با او فرق دارد، اهانت مى‌كند، به او مى‌پرد، عليه او مى‌نويسد و داد سخن مى‌دهد، آيا نمى‌داند كه با اين كار چه چيزى از دست خواهد داد؟ شما مى‌خواهيد به خيال خودتان برادرتان را اصلاح كنيد. آيا آن كسى كه اين انتقاد و اين اعتراض يكسره و مطلق شما را - كه غالباً اعتراضها مطلق است - مى‌شنود، او همان برادر شماست؟ برو برادرت را مخفيانه پيدا كن، هرچه مى‌خواهى به او بگو؛ چرا با اين اختلاف‌افكنى، مردم و مخاطبان عمومى جامعه را دچار تشويش فكرى مى‌كنى؟

من بايد اين را صريحاً عرض بكنم كه متأسفانه از طرفين چنين كارهايى هست. اگر كسى بگويد كه ما در اين جهت يك جناحى هستيم، ما ملاحظه مى‌كنيم، بايد بگويم كه نخير، من اين را تأييد نمى‌كنم. متأسفانه طرفين برخوردهاى خشن و نامتناسب با محيط اسلامى با هم دارند. حرفها با اهانت، با خلاف واقع و احياناً با تهمت همراه است. از كار يك نفر، يك جمع‌بندى كلى و يك استنتاج عمومى مى‌كنند؛ كه اين غلط و تزوير است. برادران! اگر اين كار ادامه پيدا كند، ما چه چيزى را از دست مى‌دهيم؟ مردم و همين اعتمادى را كه عرض كردم.

من يك‌وقت عرض مى‌كردم كه اگر مردم اهل اصطلاح باشند، الان اجماع مركب بر فسق همه است؛ چون طرفين مُجمعند! اينها مى‌گويند آنها بدند، آنها هم مى‌گويند اينها بدند، و قول ثالثى نيز وجود ندارد! اين چه‌طور برخورد كردن با قضاياست؟ اعتماد مردم را به اصل نظام از دست مى‌دهيم. نگوييد مردم به نظام بى‌اعتماد نمى‌شوند. اين نظامى كه ده‌سال، يازده سال كسى مثل امام بالاى سرش بود و آن شلاق كوبنده‌ى فرمايشهاى آن بزرگوار بر سر و شانه‌ى همه‌ى ما فرود مى‌آمد - به حجم فرمايشهاى امام نگاه كنيد؛ من گمان نمى‌كنم كه در هيچ موضوعى به‌قدر موضوع اختلافات، ايشان مطلب فرموده باشند - درعين‌حال ماها اصلاح نشديم. آيا اين نشان نمى‌دهد كه بنيان كار خراب است؟ اگر ادامه بدهيد، اين استنتاج را شما براى مردم درست مى‌كنيد و ديگر نمى‌روند نقاط مثبتى را كه در اين بين هست، پيدا كنند و روى آن تأمل نمايند؛ خواهند گفت كه معلوم مى‌شود اشكالى در اصل كار هست!

شما مى‌بينيد كه برادرتان كج فكر مى‌كند؛ مثلاً اگر روزنامه دارد، در روزنامه‌اش بد راهى را انتخاب كرده؛ واعظ است، در منبرش بدطورى حرف مى‌زند؛ نماينده‌ى مجلس است، يا مسؤول دولتى است، بد روشى را اتخاذ كرده است. اگر شما آن انتقاد تيز زهرآگين تلخ را نكنيد، واقعاً چه پيش‌مى‌آيد؟ آيا اگر اين كار را نكرديد، اسلام از دست خواهد رفت؟! انقلاب از دست خواهد رفت؟! واللَّه نه. اگر كسى براى نفسش اين را تسويل بكند، بايد نفس خودش را متهم بكند. اين، تسويل نفسانى و شيطانى است. آن‌چنان تسويل مى‌كند كه اگر مثلاً اين مقاله را شما در اين‌جا ننوشتيد، اگر اين حرف را در فلان تريبون نزديد، اگر آن سخنرانى را در آن‌جا نكرديد، همه چيز زير و رو خواهد شد! نه، اگر اينها را انجام بدهيد، خيلى چيزها زير و رو خواهد شد!

الان انتخابات در پيش است. جناحهاى مختلف بنشينند با يكديگر همفكرى و تبادل نظر و كار مشترك كنند و به هم نزديك شوند؛ مگر نمى‌شود؟ اتحاد و نزديك شدن به هم، تنازل لازم دارد. نمى‌شود كه ما همان جاى خودمان بايستيم، ديگرى هم همان جاى خودش بايستد، و بعد بگوييم كه به يكديگر نزديك بشويم. نزديكى به اين است كه يك قدم شما برداريد، يك قدم هم او بردارد.

به نظر من، اختلافات واقعى، كمتر از تظاهر به اختلاف است؛ اين هم خودش نكته‌يى است. اختلاف و شكاف و جدايى واقعى بين برادران، به مراتب كمتر از آن چيزى است كه بر زبان مى‌آورند. من نمى‌دانم اين حالت مبالغه‌گويى ما در حرف زدنها و در اظهارات، چرا متوقف نمى‌شود؟! طورى حرف مى‌زنند كه آن خوش‌خيالهاى بيچاره‌يى كه در بيرون نشسته‌اند، خيال مى‌كنند كه همين فردا اينها به هم مى‌پرند و عليه يكديگر اسلحه برمى‌دارند! حرفها اين‌گونه تند است.

اين حرفها دشمنان را به طمع مى‌اندازد؛ كمااين‌كه الان امريكاييها به طمع افتاده‌اند؛ حتّى بعضى از گروهكهاى مرده هم به طمع مى‌افتند! چرا اين‌گونه حرف مى‌زنيد؟ دلهاى شما به هم نزديكتر از اين حرفهاست كه در اظهاراتتان نشان داده مى‌شود. اين هم مسأله‌ى بعدى بود كه به نظر من مسأله مهمى هم است و هرچه هم گفته بشود، كم است.

سرفصل چهارم، مسأله‌ى فرهنگى جامعه است. آن‌طور كه من احساس كرده‌ام و از مجموع كارهايى كه دارد مى‌شود، فهميده‌ام، اين است كه حمله‌ى همه‌جانبه‌يى سازماندهى شده است. طبيعى بود كه انقلاب در آغاز، روشنفكرجماعتِ اهل هنرِ اهل كارهاى روشنفكرى‌يى را كه با دين و ايمان و روحانيت و تقوا و امثال اينها سر و كارى نداشتند، نتواند جذب كند. البته بعضيشان جذب انقلاب شدند؛ چون وجدانهاى بيدارى داشتند كه آنها را جذب انقلاب كرد؛ عده‌يى هم كنار ماندند و انقلاب نتوانست آنها را جذب كند.

در سالهاى اول انقلاب، اينها جرأت نفس كشيدن نداشتند. اين جماعت - كه من از پيش از انقلاب هم از نزديك آنها را خيلى مى‌شناختم و از روحيات و خصلتهايشان آگاه بودم - طبيعتشان اين است كه اهل خطر و اهل وارد شدن به صحنه‌هاى سخت و دشوار و خطرناك نيستند. اوايل انقلاب، آن طوفان انقلاب اينها را وادار كرده بود كه به خانه‌هايشان بروند؛ حداكثر در پشت درهاى بسته درد دلى با همديگر بكنند. تدريجاً كه نشريه‌يى راه انداختند، قلمى زدند، در جايى حرفى زدند، كسى به نفعشان چيزى گفت، يك جا شعرى درآوردند و كسى اعتراضى نكرد، اينها ديدند مثل اين‌كه در اين فضا مى‌شود سازماندهى كرد و كارى انجام داد.

آن كارى كه مى‌خواهند بكنند، اين است كه پشت جبهه‌ى انقلاب را كلاً در بازوهاى خودشان بگيرند. پشت جبهه‌ى انقلاب، مردمند. خط مقدم مسؤولانند، بعد وابستگان شديد به مسؤولان، بعداً هم خيل انبوه آحاد ملت. اينها فكر كردند كه اگر ما بتوانيم كمندى دور اين خيل انبوهى كه پشت سر مسؤولانند، بيندازيم و اينها را در اختيار بگيريم، همه چيز حل خواهد شد.

البته اين درست است كه اگر چنين چيزى را بتوانند، ضربه‌ى محكمى به انقلاب خواهد خورد. اگر بتوانند فكر و ذكر و دل و هوى و هوس و احياناً تشخيص عقلانى آن كسانى كه پشت جبهه هستند، به سمتى جذب كنند، اينها را در بين دو بازوى خودشان گرفته‌اند. اين درست است؛ اما اين‌كه آيا مى‌توانند يا نه، به نظر ما برآوردشان، برآورد ساده‌لوحانه‌يى است. خيال كردند كه مى‌توانند و شروع كردند؛ هدف اين است.

احساس مى‌شود كه در سينما، در مطبوعات، حتّى در راديو تلويزيون - كه متعلق به دولت است، اما بالاخره عناصر آن‌طورى در آن‌جا حضور دارند - در سالنهاى فرهنگى، در جشنواره‌ها و در جابه‌جاى مناطق فرهنگى، يك بخش يا يك مهره از آن مجموعه در آن‌جا حاضر است و دارند كار مى‌كنند. اول هم فرهنگى محض حركت كردند، اما حالا سياسيش هم كرده‌اند. به دولت انتقاد بكنند، به نظام انتقاد بكنند، روى گذشته‌ى نظام علامت سؤال بگذارند. اين كار انجام شده است. اين كار، كار بسيار خطرناكى است.

البته خطرناك كه مى‌گوييم، نه اين‌كه بى‌علاج يا صعب‌العلاج است؛ نه، بسيار سهل‌العلاج است؛ به شرط اين‌كه بيمار و همچنين طبيب احساس كنند كه بيمارى هست. اگر احساس كردند بيمارى هست، آن وقت ديگر صعب‌العلاج نيست؛ خيلى سهل‌العلاج است. خطر آن‌جاست كه من و شما نفهميم كه چنين چيزى وجود دارد؛ و من دارم الان عرض مى‌كنم.

ما فرهنگى هستيم، ما اهل تشخيص فرهنگى هستيم. انسانى كه در يك فضاى فرهنگى استشمام مى‌كند، لازم نيست دست بزند يا ببيند، تا چيزى را بفهمد. امروز براى من كاملاً محسوس است. اين را هم روزنامه‌نگاران ما، هم راديو تلويزيون ما، و هم دستگاههاى تبليغاتى ما - مثل وزارت ارشاد و سازمان تبليغات اسلامى و آموزش و پرورش و ديگران - بدانند. امروز مسأله اين است.

البته عرض كردم كه طبيعتشان، طبيعتى است كه اگر يك چخ بكنى، عقب مى‌زنند؛ طبيعت مؤمنى نيست، از روى ايمان و اعتقاد نيست؛ حرف كه مى‌زنند، «يعجبك قوله فى‌الحياة الدّنيا»(20) است. حرف، حرف زيباست. طبيعت اهل قلم و آن روشنفكرجماعت مادّى‌مسلك همين است. حرف كه مى‌زنند، زمين و آسمان را به هم مى‌دوزند. آدم مى‌شنود، خيال مى‌كند كه اين سوخته‌جانى است كه دارد از اعماق جانش حرف مى‌زند؛ نزديكش كه رفتى، مى‌بينى كه نخير، هيچ چيز نيست؛ از زبان يك ذره فراتر نيست! لذا بسيارى از اينها راجع به استعمار و صهيونيسم و ظلم و اين قبيل چيزها خيلى اوقات هم قلم زده بودند، اما يك قدم حاضر نشدند در ميدانى كه مردم وارد شده‌اند، وارد بشوند؛ حتّى به مردم پشت كردند. اينها بشدت اسير پول و اسير هوسها و خواسته‌هاى نفسانى هستند. دستگاههاى تبليغاتى بايد مراقبت كنند و نگذارند؛ بنشينند روى اين مسأله فكر كنند؛ سليقه‌يى هم نيست. اين‌طور هم نباشد كه دستگاهى پيش خود، يك كار تند ناسنجيده‌ى نامناسب با مجموعه‌ى توطئه بكند.

البته دو گونه مى‌شود كار كرد: يكى كار سلبى، ديگرى كار ايجابى. كار سلبى، مقابله‌ى با آنها و جلوگيرى از توطئه‌ى آنهاست. كار ايجابى، كار فرهنگى صحيح است؛ منبرى خوب، منبر خوب، موعظه‌ى مردم و توجيه فكرى آنها. اين روزنامه‌هاى ما، اين مجلات ما، اين گويندگان ما، اين آقايان مسؤولان كه مرتب در اين‌جا و آن‌جا و در مسجدها و پشت تريبونها و اين شهر و آن شهر حرف مى‌زنند، حرف اصليشان اين باشد. از انقلاب و بركات انقلاب و قدرت انقلاب و ارزش ارزشهاى انقلاب و لزوم پايبندى به اين ارزشها به‌جاى پريدن به اين و آن بگوييد؛ اين هم مسأله‌ى فرهنگى است.

من مطالبم را با دعا به پايان مى‌برم و عرض مى‌كنم: پروردگارا! به حرمت محمّد و آل محمّد، ما را در راهى كه به اهداف تو منتهى مى‌شود، ثابت‌قدم بدار و به ما بصيرت و صبر در اين راه عنايت بفرما. پروردگارا! دلهاى ما را با حقايق آشناتر كن و با يكديگر مهربانتر فرما. پروردگارا! به قدرت خود و به نيروى مسلمين، شر دشمنان اسلام را مرتفع بفرما. پروردگارا! ما را به وظايف بزرگ خودمان در اين روزهاى حساس آشنا كن و دلهاى ما را با ياد و نام خودت منور بفرما. پروردگارا! رضاى ولىّ‌عصر(ارواحنا له ‌الفداء) و دعاى آن بزرگوار را شامل حال ما بفرما و ما را از ياران و سربازان آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! روح مطهر امام عزيزمان و ارواح مطهره‌ى شهداى كرام را از ما راضى بفرما. پروردگارا! ما را خدمتگزار واقعى مردم، بخصوص سربازان انقلاب و بسيجيان و خانواده‌هاى شهدا و بقيه‌ى فداكاران راه انقلاب قرار بده. آنچه را كه گفتيم و شنيديم، براى خودت و در راه خودت قرار بده و از ما به كرم و فضلت قبول بفرما.

والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

---------------------------------------------
1 و 2 و 4 و 5 و 6 و 9 و 10 و 11) آل‌عمران: 152
3) بحارالانوار، ج 20، ص 30
7) انفال: 53
8) آل‌عمران: 147
12) آل‌عمران: 155
13) بحارالانوار، ج 67، ص 265
14) كهف: 49
15) فرقان: 77
16) نهج‌البلاغه، خطبه‌ى 109
17) اسراء: 16
18) جاثيه: 16
19) بقره: 61
20) بقره: 204