پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات مقام معظم رهبرى در خطبه هاى نماز جمعه تهران

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
الحمدللَّه رب العالمين. الحمدللَّه علي نعمه کلّها. الحمدللَّه بمحامده کلّها علي نعمه کلّها. الحمدللَّه علي حلمه بعد علمه و علي عفوه بعد قدرته. الحمدللَّه علي طول آناته في غضبه و هو قادر علي ما يريد. نحمده و نستعينه و نستغفره و نتوکل عليه و نصلّي و نسلّم علي حبيبه و نجيبه و خيرته في خلقه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته؛ بشير رحمته و نذير نقمته؛ سيدنا و نبيّنا و حبيب قلوبنا ابي القاسم المصطفي محمّد و علي آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين؛ الهداة المهديّين المعصومين. سيّما بقيةاللَّه في الأرضين و صلّ علي ائمّة المسلمين و حماةالمستضعفين و هداة المؤمنين. اوصيکم عباداللَّه بتقوي اللَّه الاّ تبغ الدّنيا و ان بغتکم.
در اين روز بزرگ، همه برادران و خواهران عزيز نمازگزار را به رعايت تقواي الهي و پرهيزکاري و پاکدامني دعوت و توصيه مي کنم؛ چون اين روزها، روزهاي سيّد پرهيزکاران و سرور متّقين عالم است. درس بزرگ اين روزها براي ما تقواست. مراقب خود باشيم. در کار خود، در رفتار خود، در سخن خود، در معاشرت خود، حتّي در آنچه که در ذهن ما مي گذرد - خطورات قلبي خود - دقّت کنيم، مواظب آنها باشيم و سعي کنيم که از راه خدا و راه حق منحرف نشويم. اين، تقواست و يکي از هدفها و شايد هدف عمده روزه ماه رمضان اين است که ذخيره تقوا را در ما به وجود آورد و به انسانهاي پرهيزکارمان تبديل کند.
اين روز جمعه، جزو روزهاي بسيار بزرگي است که شبيه آن، کمتر پيش مي آيد. هم روز بيست و يکم ماه رمضان است - که روز قدر هم داراي فضيلتي مانند شب قدر است - هم روز شهادت اميرمؤمنان است که جزو خاطرات تلخ تاريخ اسلام به شمار مي آيد، هم روز دوازدهم بهمن است که ديباچه کتاب حاکميت اسلام بر اين کشور و حيات دوباره اسلام در سطح جهان محسوب مي شود؛ يعني ورود امام بزرگوار به ميهن و بازگشت براي اقامه حقّ و عدل، و نيز روز جمعه است. يعني چندين مناسبت مهم با هم جمع شده است که بايد قدر آن را بدانيم.
در خطبه اوّل، مايلم که اوّلاً عرض ارادتي به مقام مولا اميرالمؤمنين بکنم و ثانياً به مناسبت روزهاي قدر، در زمينه مسأله مهم روحي و معنوي خودمان؛ يعني بازگشت به خدا و اصلاح درون خود و زدودن زنگارهاي گناه از دل و جان نوراني آدمي، عرايضي را مطرح کنم؛ هر چند در جمعه اوّل ماه رمضان، درباره استغفارْ مطالبي را عنوان کردم. در خطبه دوم نيز قدري درباره مسائل انقلاب صحبت خواهم کرد و به يک نکته اساسي در باب انقلاب اشاره خواهم نمود.
در باب زندگي اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام، شما يک اقيانوس را در نظر بگيريد.احاطه به همه ابعاد اين اقيانوس، در يک نگاه که هيچ؛ در يک مطالعه طولاني هم براي يک انسان ميسّر نيست. از هر طرف که شما وارد مي شويد، دنيايي از عظمت مشاهده مي کنيد؛ درياهاي گوناگون، اعماق ژرف، موجودات آبي گوناگون و متنوّع و اَشکال مختلف از حيات و عجايب دريا! اگر اين بخش را رها کنيد و از بخش ديگر اين اقيانوس وارد شويد، باز همين داستان و همين ماجراست. اگر از قسمت سوم يا چهارم يا پنجم و يا دهمي وارد شويد - از هر جا که وارد مي شويد - باز شگفتيهايي مشاهده مي کنيد. اين، يک مثال نارسا و کوچکي از شخصيّت اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام است. شما از هر طرف که اين شخصيت را نگاه کنيد، خواهيد ديد عجايبي در آن نهفته است. اين،مبالغه نيست. اين، بازتاب عجز انساني است که سالهاي متمادي درباره زندگي اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام مطالعه کرده و اين احساس را در درون و وجود خود پيدا کرده است که به علي عليه السّلام - اين شخصيت والا - با ابزار فهم معمولي؛ يعني همين ذهن و عقل و حافظه و ادراکات معمولي، نمي شود دسترسي پيدا کرد. از هر طرف شگفتيهاست!
البته اميرالمؤمنين نسخه کوچک شده پيامبر اکرم و شاگرد آن بزرگوار است؛ اما همين شخصيت عظيمي را که در مقابل روي ماست - اگر چه در مقابل پيامبر، خود را کوچک و حقير مي بيند و خود شاگرد آن بزرگوار است - وقتي مي خواهيم با ديد بشري نگاه کنيم، براي ما يک شخصيت فوق انساني به نظر مي رسد. ما نمي توانيم يک انسان با اين عظمتها را تصوّر کنيم. ابزار بشري، يعني ادراک و عقل و ذهن - نمي گويم دوربين تلويزيون که خيلي حقيرتر از اين حرفهاست و ذهن انسان، برتر از هر ابزار مادّي است - خيلي کوچکتر است که بتواند اميرالمؤمنين را براي انسانهايي که به مقام کشف معنوي نرسيده باشند، تبيين کند. البته کساني در عالم حضور معنوي و شهود روحي هستند که شايد آنها مي توانند به نحوي ابعاد آن شخصيّت را بفهمند؛ ولي امثال ما دستمان نمي رسد.
امروز نکته اي را درباره زندگي اميرالمؤمنين عرض کنم و آن خصوصيتي است که من از آن به «توازن در شخصيّت اميرالمؤمنين عليه السّلام» تعبير مي کنم. توازن عجيبي در شخصيت آن بزرگوار است. يعني صفات ظاهراً متضاد و ناسازگار در وجود اميرالمؤمنين، آن چنان کنار هم زيبا چيده شده که خود يک زيبايي به وجود آورده است! انسان نمي بيند که اين صفات در کسي با هم جمع شود. از اين قبيل صفاتِ متضاد، در اميرالمؤمنين الي ما شاءاللَّه است. نه يکي نه دو تا، خيلي زياد است. حال چند مورد از اين صفات متضادّي را که در کنار هم در اميرالمؤمنين حضور و وجود پيدا کرده است، مطرح کنم:
مثلاً رحم و رقّت قلب در کنار قاطعيت و صلابت، با هم نمي سازد؛ اما در اميرالمؤمنين عطوفت و ترحّم و رقّت قلب در حدّ اعلاست که واقعاً براي انسانهاي معمولي، چنين حالتي کمتر پيش مي آيد. مثلاً کساني که به فقرا کمک کنند و به خانواده هاي مستضعف سر بزنند، زيادند؛ اما آن کسي که اوّلاً اين کار را در دوران حکومت و قدرت خود انجام دهد، ثانياً کارِ يک روز و دو روزش نباشد - کار هميشه او باشد - ثالثاً به کمک کردن مادّي اکتفا نکند؛ برود با اين خانواده، با آن پيرمرد، با اين آدم کور و نابينا، با آن بچه هاي صغير بنشيند، مأنوس شود، دل آنها را خوش کند و البته کمک هم بکند و بلند شود، فقط اميرالمؤمنين است. شما در بين انسانهاي رحيم و عطوف، چند نفر مثل اين طور انسان پيدا مي کنيد؟ اميرالمؤمنين در ترحّم و عطوفتش، اين گونه است.
او به خانه بيوه زن صغيردار که مي رود؛ تنورش را که آتش مي کند، نان که برايش مي پزد و غذايي را که برايش برده است، با دست مبارک خود در دهان کودکانش مي گذارد، بماند؛ براي اين که اين کودکان گرفته و غمگين، لبخندي بر لبانشان بنشيند، با آنها بازي مي کند، خم مي شود آنها را روي دوش خود سوار مي کند، راه مي رود و در کلبه محقّر آنها سرگرمشان مي کند، تا گل خنده بر لبان کودکان يتيم بنشيند! اين، رحم و عطوفت اميرالمؤمنين است، که يکي از بزرگان آن وقت گفت: آن قدر ديدم اميرالمؤمنين با انگشتان مبارک خودش، عسل در دهان بچه هاي يتيم و فقير گذاشت که «لوددتُ اني کنت يتيما» ؛ در دلم گفتم، کاش من هم بچه يتيمي بودم که علي اين طور مرا مورد لطف و تفضّل خود قرار مي داد! اين، ترحّم و رقّت و عطوفت اميرالمؤمنين است.
همين اميرالمؤمنين در قضيه نهروان؛ آن جايي که يک عدّه انسانهاي کج انديش و متعصّب تصميم دارند اساس حکومت را با بهانه هاي واهي براندازند، وقتي در مقابلشان قرار مي گيرد، نصيحت مي کند و فايده اي نمي بخشد؛ احتجاج مي کند، فايده اي نمي بخشد؛ واسطه مي فرستد، فايده اي نمي بخشد؛ کمک مالي مي کند و وعده همراهي مي دهد، فايده اي نمي بخشد؛ در آخر سر که صف آرايي مي کند، باز هم نصيحت مي کند، فايده اي نمي بخشد؛ بنا را بر قاطعيت مي گذارد. آنها دوازده هزار نفرند. پرچم را به دست يکي از يارانش مي دهد و مي گويد: هر کس تا فردا زير اين پرچم آمد، در امان است؛ اما با بقيّه خواهم جنگيد. از آن دوازده هزار، هشت هزار نفر زير پرچم آمدند.گفت شما برويد؛ رفتند. اين در حالي است که آنها سابقه جنگ دارند، دشمني و بدگويي کرده اند. اينها را ديگر اميرالمؤمنين اهميت نمي دهد. بناي جنگ و ستيز داشتيد، کنار گذاشتيد؛ پي کارتان برويد. چهارهزار نفرِ ديگر ماندند. فرمود: اگر مصمّميد، شما بجنگيد. ديد بنا دارند بجنگند. گفت: پس، از چهار هزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند! جنگ را شروع کرد. از چهار هزار نفر، نُه نفر زنده ماندند؛ چون بقيه را به خاک هلاکت انداخته بود! اين، همان علي است. چون مي بيند که طرفهاي مقابلش، انسانهاي بد و خبيثي هستند و مثل کژدم عمل مي کنند، قاطعيت به خرج مي دهد.
«خوارج» را درست ترجمه نمي کنند. من مي بينم که متأسفانه در صحبت و شعر و سخنراني و فيلم و همه چيز، خوارج را به خشکه مقدّسها تعبير مي کنند. اين، غلط است. خشکه مقدّس کدام است؟! در زمان اميرالمؤمنين خيلي بودند که براي خودشان کار مي کردند. اگر مي خواهيد خوارج را بشناسيد، نمونه اش را من در زمان خودمان به شما معرفي مي کنم. گروه منافقين که يادتان هست؟ آيه قرآن مي خواندند، خطبه نهج البلاغه مي خواندند، ادّعاي دينداري مي کردند، خودشان را از همه مسلمانتر و انقلابيتر مي دانستند؛ آن وقت بمب گذاري مي کردند و ناگهان يک خانواده، بزرگ و کوچک و بچه و صغير و همه کس را به هنگام افطارِ ماه رمضان مي کشتند! چرا؟ چون اعضاي آن خانواده طرفدار امام و انقلاب بودند. ناگهان بمب گذاري مي کردند و يک جمعيتي بي گناه را مثلاً در فلان ميدان شهر نابود مي کردند. شهيد محراب هشتاد ساله، پيرمرد نوراني مؤمنِ مجاهدِ في سبيل اللَّه را به وسيله بمب گذاري مي کشتند. اينها چهار، پنج شهيد محراب از علماي مؤمنِ  عالمِ فاضلِ برجسته را کشتند. نوع کارها، اين طور کارهايي است. خوارج، اينها بودند. عبداللَّه بن خبّاب را مي کشند؛ شکم عيالش را که حامله بود، مي شکافند، جنين او را هم که يک جنين مثلاً چند ماهه بود، نابود و مغزش را نيز متلاشي مي کنند! چرا؟ چون طرفدار علي بن ابي طالبند و بايد نابود و کشته شوند! خوارج اينهايند.
خوارج را درست بشناسيد: کساني با تمسّک ظاهر به دين، با تمسّک به آيات قرآن، حفظ کردن قرآن، حفظ کردن نهج البلاغه(البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولي در دوره هاي بعد، هر چه که مصلحت باشد و ظاهر ديني آنها را حفظ کند) به برخي از امور ديني ظاهراً اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُبّ و اساس دين مخالفت مي کردند و بر روي اين حرف تعصّب داشتند. دم از خدا مي زدند؛ اما نوکري حلقه به گوش شيطان را داشتند. ديديد که منافقين يک روز آن طور ادّعاهايي داشتند؛ بعد هم وقتي لازم شد، براي مبارزه با انقلاب و امام و نظام جمهوري اسلامي، با امريکا و صهيونيستها و صدّام و با هر کس ديگر حاضر بودند کار کنند و نوکريشان را انجام دهند! خوارج، اين طور موجوداتي بودند. آن وقت اميرالمؤمنين در مقابل آنها با قاطعيت ايستاد. اين، همان علي است.«اشدّاء علي الکفّار و رحماء بينهم»
ببينيد؛ اين دو خصوصيت در اميرالمؤمنين، چطور زيبايي اي را به وجود مي آورد! انساني با آن ترحّم و با آن رقّت، طاقت نمي آورد و دلش نمي آيد که يک بچه يتيم را غمگين ببيند. مي گويد تا من اين بچه را نخندانم، از اين جا نخواهم رفت. آن وقت آن جا در مقابل آن انسانهاي کج انديشِ کج عمل - که مثل کژدم، به هر انسان بي گناهي نيش مي زنند - مي ايستد و چهارهزار نفر را در يک روز و در چند ساعتِ کوتاه از بين مي برد. «لا يُفلت منهم عَشَرة»  از اصحاب خود اميرالمؤمنين، کمتر از ده نفر شهيد شدند - ظاهراً پنج نفر يا شش نفر - اما از چهارهزار نفرِ آنها، کمتر از ده نفر باقي ماندند؛ يعني نُه نفر! توازن در شخصيت، يعني اين.
نمونه ديگر، ورع و حکومت آن حضرت است. چيز خيلي عجيبي است. ورع يعني چه؟ يعني انسان از هر چيزِ شبهه ناکي که بوي مخالفت با دين از آن استشمام مي شود، اجتناب کند. از آن طرف، حکومت چه مي شود؟ آخر مگر مي شود که در حکومت، انسان اين طور رعايت ورع را بکند؟ ما حالا دستمان در کار است، مي بينيم که اين خصوصيت وقتي در کسي به وجود آيد، چقدر قضيه مهم است. در حکومت، انسان با مسائل به صورت کلّي مواجه است. قانوني را که اجرا مي کند، سوداهاي زيادي دارد؛ ولي ممکن است در خلال اين قانون، در گوشه اي به يک نفر ظلم شود. مأمور انسان ممکن است در بخشي از اين دنيا و در گوشه اي از اين کشور، تخلّف کند. انسان چطور مي تواند در مقابل اين همه جزئياتِ غيرقابل احاطه، ورع الهي را رعايت کند؟ لذا به حسب ظاهر، حکومت با ورع نمي سازد؛ اما اميرالمؤمنين نهايت ورع را با مقتدرانه ترين حکومتها با هم جمع کرده است و اين، چيز خيلي عجيبي است.
او با کسي رودربايستي نداشت. اگر به نظر مبارکش، حاکمي ضعف داشت و مناسب آن کار نبود، او را برمي داشت. محمّدبن ابي بکر مثل فرزند خود اميرالمؤمنين است و آن حضرت مثل فرزند خود، او را دوست مي داشت؛ او هم به علي بن ابي طالب عليه السّلام مثل پدر نگاه مي کرد. او فرزند کوچک ابي بکر و شاگرد مخلصِ اميرالمؤمنين بود و در دامان آن حضرت بزرگ شده بود. اميرالمؤمنين، محمّدبن ابي بکر را به مصر فرستاد؛ بعد نامه نوشت که من احساس مي کنم - حالا به تعبير ما - عزيزم! تو براي مصر کافي نيستي؛ تو را برمي دارم، مالک اشتر را مي گذارم. محمّدبن ابي بکر هم بدش آمد و ناراحت شد. بشر است ديگر. هر چند مقامش عالي است، ولي بالاخره به او برخورد. اما اميرالمؤمنين اين را توجّه نکرد و اهميت نداد. محمّدبن ابي بکر، شخصيت به اين عظمت که اين قدر در جنگ جمل و در هنگام بيعت، به درد اميرالمؤمنين خورد، پسر ابي بکر و برادر امّ المؤمنين - عايشه - بود. اين شخصيت، براي اميرالمؤمنين اين قدر ارزش داشت؛ ولي آن حضرت، اهميتي به ناراحتي محمّدبن ابي بکر نداد. اين، ورع است؛ ورعي که در حکومت به درد انسان و به درد يک حاکم مي خورد. حدّ اعلاي اين ورع، در اميرالمؤمنين است.
شاعري به نام نجاشي، براي اميرالمؤمنين و عليه دشمنان آن حضرت، شعر گفته است. روز ماه رمضان، از کوچه اي عبور مي کرد؛ آدم بدي به وي گفت بيا امروز را در کنار ما باش. گفت مي خواهم به مسجد بروم و مثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان، کي به کي است؛ بيا با هم باشيم! به زور اين شاعر را کشاند! او هم بالاخره شاعر بود ديگر! به خانه آن فرد رفت و در کنار بساط روزه خواري و شُرب خَمر نشست. او نمي خواست؛ اما مبتلا شد. بعد هم همه فهميدند که اينها شُرب خَمر کرده اند. اميرالمؤمنين گفت: بايد حدّ خدا را بخورند؛ هشتاد تازيانه براي شُرب خَمر، ده يا بيست تازيانه هم اضافه براي اين که روز ماه رمضان اين کار را کردند! نجاشي گفت: من شاعر و مدّاح حکومت شما هستم. با دشمنان شما اين طور با ابزار زبان مبارزه کرده ام. مي خواهي مرا شلّاق بزني ؟! در بيان امروز ما، آن حضرت شبيه اين بيان را فرمودند که آن به جاي خود محفوظ، خيلي هم عزيزي، خيلي هم خوبي،ارزش هم داري؛ اما من حدّ خدا را تعطيل نمي کنم! هر چه قوم و خويشهايش آمدند و اصرار کردند که اگر شما او را شلّاق بزنيد، آبروي ما خواهد رفت و ما ديگر سربلند نمي شويم، حضرت فرمود نمي شود و من نمي توانم حدّ خدا را جاري نکنم! آن مرد را خواباندند و تازيانه زدند، او هم شبانه فرار کرد و رفت. گفت: حالا که در حکومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفکري مثل من، بلد نيستند که چگونه بايد رفتار کنند، من هم مي روم آن جايي که مرا بشناسندم و قدرم را بدانند! او پيش معاويه رفت و گفت معاويه قدر ما را مي داند! برويد به جهنّم! وقتي کسي اين قدر کور است که نمي تواند از لابه لاي احساسات شخصي خود، درخشندگي علي را ببيند، جزايش همين است که پيش معاويه برود. عقوبت او همين است که متعلّق به معاويه شود؛ برويد. اميرالمؤمنين مي دانست که اين فرد از دست خواهد رفت. يک شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حائز اهميتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلويزيون و راديو که نبود، تشکيلات ارتباط جمعي که نبود؛ همين شعرا بودند که مي گفتند و افکار را در همه جا منتشر مي کردند.
ورع اميرالمؤمنين، با حاکميت مقتدرانه او با هم جمع شدند. ببينيد چه زيبايي درست مي کند! ما ديگر در دنيا سراغ نداريم. ما ديگر در تاريخ اين طور چيزي را نديده ايم. در خلفاي قبل از اميرالمؤمنين، قاطعيتهاي زيادي بود و انسان در اين زمينه ها، در احوالاتشان کارهاي فوق العاده اي مي خواند؛ اما فاصله بين اميرالمؤمنين و آنچه قبل از ايشان و بعد از ايشان تا امروز مشاهده شده است، فاصله عجيبي است و اصلاً قابل ذکر و توصيف نيست.
نمونه ديگر، قدرت و مظلوميت آن حضرت است. در زمان آن بزرگوار، قدرتمندتر از اميرالمؤمنين - آن شجاعت عجيب حيدري - کيست؟ هيچ کس تا آخر عمر اميرالمؤمنين ادّعا نکرد که جرأت دارد در مقابل شجاعت آن حضرت ايستادگي کند! همين آدم، مظلومترين آدمهاي زمان خودش و - بلکه آن چناني که گفتند و درست هم هست - شايد مظلومترين انسانهاي تاريخ اسلام است! قدرت و مظلوميت، دو عنصري است که با هم نمي سازند. معمولاً قدرتمندان، مظلوم واقع نمي شوند؛ اما اميرالمؤمنين مظلوم واقع شد.
نمونه ديگر، زهد و سازندگي است. اميرالمؤمنين، زهد و بي رغبتي به دنيايش، مَثَل است. شايد برجسته ترين و يا يکي از برجسته ترين موضوعات نهج البلاغه، زهد نهج البلاغه است. همين اميرالمؤمنين، در طول بيست و پنج سال مابين رحلت پيامبر و رسيدنش به حکومت، از مال شخصي خود، کارهاي آبادسازي مي کرد، باغ درست مي کرد، چاه حفر مي کرد، آب جاري مي کرد، مزرعه درست مي کرد . عجيب اين است که همه را هم در راه خدا مي داد!
بد نيست بدانيم که اميرالمؤمنين يکي از پردرآمدترين آدمهاي زمان خودش بوده است. از قول آن حضرت نقل کرده اند که: «و صدقتي اليوم لو قسمت علي بني ها شم لوسعهم» ؛ صدقه اي که من از مال خودم خارج مي کنم، اگر به همه بني هاشم تقسيم کنم، آنها را کفايت مي کند! درآمد اميرالمؤمنين، اين گونه بود. اما اين انسان پردرآمد، زندگي اش جزو فقيرانه ترين زندگيها بود؛ زيرا همه را در راه خدا مي داد. در زيرزمين رفت و چاه را حفر کرد. با دست خودش هم اين کارها را مي کرد. راوي گفت: ديدم آب مثل گلوي شتر از اين چاه بيرون زد وجاري شد. اميرالمؤمنين، گل آلوده از چاه بالا آمد و همان لب چاه نشست و کاغذ خواست. در کاغذ نوشت اين چاه از طرف علي بن ابي طالب براي فلان اشخاص وقف است! آن چيزي را که شما در دوران حکومت اميرالمؤمنين ملاحظه مي کنيد، ادامه زندگي شخصي و خصوصي آن حضرت است که در دوران حکومتش هم اين گونه از آب در مي آيد.
 بي رغبتي به دنيا، با بناي دنيا - که خداي متعال اين را وظيفه همه قرار داده است - منافات ندارد. دنيا را بسازيد، زمين را آباد کنيد، ثروت ايجاد کنيد؛ اما دل نبنديد، اسير آن نشويد، غلام ثروت و پول و مال و منال نشويد، مقهور به آن نشويد، تا راحت بتوانيد آن را در راه خدا انفاق کنيد. آن توازن اسلامي، اين است. از اين قبيل، فراوان است که حالا اگر من بخواهم نمونه هايش را ذکر کنم، زمانِ زيادي مي برد.
 عدل علي بن ابي طالب، نمونه ديگر است. وقتي که ما مي گوييم در علي بن ابي طالب عليه السّلام عدالت وجود دارد، معناي ابتداييش که  هر کسي از آن درک مي کند، اين است که او در جامعه، عدالت اجتماعي برقرار مي کرد. اين، عدل است؛ اما عدلِ بالاتر همين توازن است. «بالعدل قامت السموات و الارض»  آسمان و زمين براساس عدلند؛ يعني همين توازن در آفرينش. حق هم همين است. عدل و حق، در نهايت يک چيزند و يک معنا و يک حقيقت دارند.در زندگي اميرالمؤمنين، خصوصيات، مظهر عدل و توازن است. همه چيزهاي خوب در جاي خود، در حدّ اعلاي زيبايي حضور و وجود دارند.
يکي ديگر از خصوصيات اميرالمؤمنين، استغفار آن بزرگوار است که در همين خصوص، من چند جمله اي در آخر اين خطبه عرض کنم. دعا و توبه و انابه و استغفار اميرالمؤمنين خيلي مهم است. شخصيتي که جنگ و مبارزه مي کند، ميدانهاي جنگ را مي آرايد، ميدانهاي سياست را مي آرايد، نزديک به پنج سال بر بزرگترين کشورهاي آن روز دنيا حکومت مي کند) اگرامروز قلمرو حکومت اميرالمؤمنين را نگاه کنيد، مثلاً شايد ده کشور يا چيزي  در اين حدود باشد) در چنين قلمرو وسيعي با آن همه کارو با آن همه تلاش، اميرالمؤمنين يک سياستمدار کامل و بزرگ است و دنيايي را در واقع اداره مي کند؛ آن ميدان سياستش، آن ميدان جنگش، آن ميدان اداره امور اجتماعيش، آن قضاوتش در بين مردم و حفظ حقوق انسانها در اين جامعه. اينها کارهاي خيلي بزرگي است، خيلي اشتغال و اهتمام مي طلبد و همه وقت انسان را به خودش مشغول مي کند. در اين طور جاها، آدمهاي يک بُعدي مي گويند، دعاو عبادت ما همين است ديگر. ما در راه خدا کار مي کنيم و کارمان براي خداست. اما اميرالمؤمنين اين طور نمي فرمايد. آن کارها را دارد، عبادت هم دارد. در بعضي از روايات دارد - البته من خيلي دنبال اين قضيه تحقيق نکردم، تا ببينم روايات قابل اعتماد است يا نه - که اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام در شبانه روز، گاهي هزار رکعت نماز مي خواند!
اين دعاهايي که مشاهده مي کنيد، دعاهاي معمول اميرالمؤمنين است. دعا و تضرّع و انابه اميرالمؤمنين، از دوران جوانيش بود. آن روزها هم اميرالمؤمنين مشغول بود. زمان پيامبر هم يک جوان انقلابي در ميدانِ همه کاره اين طوري بود. او هميشه مشغول بود و وقت خالي نداشت؛ اما همان روز هم وقتي نشستند و گفتند در بين اصحاب پيامبر، عبادت چه کسي از همه بيشتر است؟ «ابودر داء» گفت: علي. گفتند چطور؟ نمونه و مثال آورد و همه را قانع کرد که علي از همه بيشتر عبادت مي کند. زمان جواني، بيست و چند سالش بود؛ بعد از آن هم که معلوم است.زمان خلافت نيز همين طور بود.
داستانهاي گوناگوني - مثل داستان«نوف بکالي» - از عبادتهاي اميرالمؤمنين وجود دارد. اين صحيفه علويّه که بزرگان جمع کرده اند، ادعيه مأثوره از اميرالمؤمنين است که يک نمونه اش همين دعاي کميل است که شما شبهاي جمعه مي خوانيد. من يک وقت از امام راحل بزرگوارمان پرسيدم:  در بين دعاهايي که هست، شما کدام دعا را بيشتر از همه مي پسنديد و بزرگ مي شماريد؟ ايشان تأملي کردند و گفتند: دو دعا؛ يکي دعاي کميل، يکي هم مناجات شعبانيّه. احتمالاً مناجات شعبانيه هم از اميرالمؤمنين است؛ چون در روايت دارد که همه ائمّه مناجات شعبانيّه را مي خواندند. من حدس قوي مي زنم که آن هم از اميرالمؤمنين باشد. کلمات و مضامينش هم شبيه به همين کلمات و مضامين دعاي کميل است. دعاي کميل هم دعاي عجيبي است. شروع دعا با استغفار است و خدا را به ده چيز قسم مي دهد. ببينيد؛ اين استغفاري که من هفته قبل عرض مي کردم، اين است: «الّلهم اني اسئلک برحمتک التي وسعت کل شي ء»  خدا را به رحمتش، خدا را به قدرتش، خدا را به جبروتش  - به ده صفت از صفات بزرگ پروردگار - قسم مي دهد. بعد که خدا را به اين ده صفت قسم مي دهد، مي فرمايد:«الّلهم اغفرلي الذنوب التي تهتک العصم، الّلهم اغفرلي الذنوب التي تنزل النقم، الّلهم اغفرلي الذنوب التي تحبس الدعاء». پنج نوع گناه را هم در آن جا اميرالمؤمنين به پروردگار عرض مي کند: گناهاني که جلوِ دعا را مي گيرند؛ گناهاني که عذاب نازل مي کنند و ... .يعني از اوّل دعا، استغفار است؛ تا آخر دعا هم باز همين استغفار است. عمده مضمون دعاي کميل، طلب مغفرت و آمرزش است. مناجاتي سوزناک و آتشين در طلب آمرزش از پروردگار است. اين، اميرالمؤمنين است. استغفار، اين است.
عزيزان من! انسان در عاليترين شکل و متکاملترين نوع زندگي، آن انساني است که بتواند در راه خدا حرکت کند و خدا را از خود راضي نمايد و شهوات، او را اسير خود نسازد. انسانِ درست و کامل، اين است. انسان مادّي که اسير شهوت و غضب و هواهاي نفساني و خواسته هاو احساسات خود است، انسان حقيري است؛ هر چند هم به ظاهر بزرگ باشد ومقام داشته باشد. رئيس جمهورِ بزرگترين کشورهاي دنيا و دارنده بزرگترين ثروتهاي جهان که نمي تواند با خواهشهاي نفساني خود مقابله و مبارزه کند و اسير خواهشهاي نفس خود است، انسان کوچکي است. اما انسان فقيري که مي تواند بر خواسته هاي خود فائق آيد و راه درست را - که راه کمال انسان و راه خداست - بپيمايد، انسان بزرگي است.
استغفار، شما را از آن حقارت نجات مي دهد. استغفار، ما را از آن بند و زنجيرها و غُلها نجات مي دهد. استغفار، زنگارهاي دل نورانيتان را که خداي متعال به شما داده است، از بين مي برد و پاک مي کند. دل، يعني جان، يعني روح، يعني آن هويّت واقعي انسان. اين، چيز خيلي نوراني اي است. هر انساني، نوراني است. حتّي انساني که با خدا رابطه و آشنايي ندارد، در جوهر و ذات خود، نورانيّت دارد؛ منتها بر اثر بي معرفتي و گناه و شهوتراني، آن را دچار زنگار کرده است. استغفار، اين زنگار را از بين مي برد و نورانيّت مي بخشد.
ماه رمضان، وقت استغفار و دعا و انابه است. دو شب از شبهاي مشتبه به قدر و محتمل القدريّه گذشت - شب نوزدهم و شب بيسب و يکم - امّا شب بيست وسوّم در پيش است؛ آن را قدر بدانيد. از اوّل شب بيست وسوم، از هنگام غروب آفتاب، سلام الهي -«سلام هي حتّي مطلع الفجر»  - شروع مي شود، تا وقتي که اذان صبح آغاز مي گردد. اين چند ساعتِ اين وسط، سلامِ الهي و امن الهي و خيمه رحمت خداست که بر سراسر آفرينش زده شده است. آن شب، شب عجيبي است؛ بهتر از هزارماه، نَه برابر آن؛ «خيرٌ من ألف شهر»  هزار ماه زندگي انسان، چقدر مي تواند برکات به وجود آورد و جلب رحمت و خير کند! اين يک شب، بهتر از هزار ماه است. اين، خيلي اهميّت دارد. اين شب را قدر بدانيد و آن را به دعا و توجّه و تفکر و تأمّل در آيات خلقت و تأمّل در سرنوشت انسان و آنچه که خداي متعال از انسان خواسته است و بي اعتباري اين زندگي مادّي و اين که همه اين چيزهايي که مي بينيد، مقدّمه آن عالمي است که لحظه جان دادن، دروازه آن عالم است، بگذرانيد.
عزيزان من! لحظه جان دادن، ما وارد عالم ديگري مي شويم. براي آن روز، خودمان را بايد آماده کنيم. همه اين دنيا، همه اين ثروتها، همه اين انرژيهايي که خداي متعال در وجود شما در اين عالم به وديعه گذاشته است، همه آنچه که خدا براي بشر خواسته است - حکومت عادلانه، زندگي مرفّه، چه و چه و چه - براي اين است که انسان فرصت پيدا کند تا خود را براي نشئه آن عالم آماده نمايد. خود را آماده کنيد، با خدا اُنس بگيريد، با خداوند مناجات کنيد، ذکر بگوييد و استغفار کنيد. آن وقت انسانهايي که اين طور رو به خدا مي آورند و دل خود را تطهير مي کنند و از گناه رو برمي گردانند و تصميم بر عمل خير مي گيرند، موجودات عظيمي هستند که در رويارويي با مشکلات اين عالم، مي توانند مقابله کنند. يک نمونه اش، امام بزرگوار ماست؛ نمونه هاي ديگرش، مؤمنين جامعه خود ما هستند؛ اين جوانان مؤمن و نستوه، اين زنان و مردان، آنهايي که شهيد شدند، آنهايي که جانباز شدند، آنهايي که زندانهاي سختِ دوران اسارت را تحمّل کردند، آنهايي که فراق عزيزان را تحمّل کردند، آنهايي که سختيهاي ميدان جنگ را تحمّل کردند و امروز شما هزار نفر از اينها را تشييع مي کنيد . هر يک از اينها، يک نمونه ممتاز و عالي هستند که جا دارد هر ملتي يک نفر از اين شهدا را داشته باشد، او را تجليل کند؛ او را بزرگ بدارد و الگو قرار دهد.
در يک جمله هم از روز بيست و يکم سال چهلم هجرت - که روز شهادت اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام است - ياد کنم. مثل امروزي، کوفه چه حال و وضعي داشته است! شما آن لحظه اي را به ياد آوريد که همه در تهران فهميدند امام بزرگوار از دنيا رفته است. ديديد که چه ولوله اي شد، چه زلزله اي به وجود آمد و چه دلهايي از جا کنده شد. البته امام مدتّي بيماري داشتند؛ سابقه بود، بعضي انتظار داشتند، اين بيم و دغدغه در ذهنها بود؛ امّا اميرالمؤمنين تا ساعتي قبل از آن، در ميان مسجد، خفتگان را بيدار مي کرد. صداي اذان آن بزرگوار، شايد در فضاي کوفه پيچيده بود. لحن ملکوتي آن بزرگوار را مردم تا همين روزهاي آخر، تا ديروز و ديشبش شنيده بودند:
کلماتي چُو دُر آويزه گوش                    مسجد کوفه هنوزش مدهوش
اين کلمات را مردم شنيده بودند. آنها در خانه هاي خود نشسته بودند. ناگهان ديدند که صدايي بلند شد و هاتفي بالحن غم انگيزي فرياد کرد: «الا تهدّمت واللَّه ارکان الهدي، قُتل علي المرتضي»  مردم کوفه - بعد هم همه دنياي اسلام - خبر شهادت اميرالمؤمنين را به اين ترتيب شنيدند.
البته اميرالمؤمنين، خود بارها و بارها خبر داده بود و از نزديکان آن حضرت، تقريباً همه آن را مي دانستند. در زمان پيامبر، به هنگام جنگ خندق، اميرالمؤمنين - که جوان نوخاسته بيست و چند ساله اي بود - با عمرو بن عبدود مبارزه کرد و آن پهلوان معروف عرب را - که قريش و غيرقريش، بزرگش مي شمردند و يقين داشتند که او ديگر کار پيامبر و مسلمانان را يکسره خواهد کرد - به درک واصل کرد و برگشت و در اين مبازره، پيشاني حضرت زخم برداشت و خون از پيشاني مبارک اميرالمؤمنين جاري شد. او خدمت پيامبر آمد. آن حضرت، نگاهي کرد. خونِ چهره اميرالمؤمنين، دل پيامبر را سوزاند. اين جوان مبارز، اين جوان فداکار، اين جوان محبوب و عزيز، رفته اين کار بزرگ را هم کرده و برگشته و حال پيشانيش خون آلود شده است. پيامبر فرمود: علي جان! بنشين. اميرالمؤمنين نشست. پيامبر دستمال خواست. خود آن حضرت شايد خونها را تميز کرد و بعد هم به دو نفر از خانمهايي که مأمور بستن زخمها بودند، فرمود که زخم علي را خوب ببنديد و مرتّب کنيد. وقتي اين سفارشها را کرد، ناگهان مثل اين که چيزي به ياد پيامبر آمد و شايد چشمهاي آن حضرت پر از اشک شد. نگاهي به اميرالمؤمنين کرد و فرمود: علي جان! امروز زخم تو را بستيم؛ امّا آن روزي که محاسن تو از خون سرت خضاب خواهد شد، من کجاهستم؟ «اين أکون اذاخضبت هذه من هذا»  بنابر اين، همه چنين روزي را انتظار داشتند؛ خود حضرت هم بارها مي فرمود.
«محمدبن شهاب زهري» در روايتي مي گويد: «کان اميرالمؤمنين عليه السّلام يستبطئي القاتل»  يعني کأنّه بي تابانه منتظر اين بود که اين قاتل و اين شقي بيايد، کار خود را انجام دهد! حرکت زمان را کند مي شمرد که اين حادثه انجام گيرد. دائماً مي فرمود که «اين اکون اذا خضبت هذه من هذا». حضرت منتظر بود و نزديکان هم مي دانستند؛ امّا حادثه آن قدر بزرگ بود که با اين که از پيش خبر داده شده بود، همه را منقلب کرد. حضرت را به منزل آوردند. روايتي را در «بحار» ديدم که نقل شده بود: حضرت گاهي از هوش مي رفت و گاهي به هوش مي آمد. دخترش امّ کلثوم در مقابل حضرت نشسته بود و اشک مي ريخت و گريه مي کرد. يک بار که حضرت چشمش را باز کرد، اين تعبير را دارد که فرمود: لاتؤذيني يا ام کلثوم»  - به زبان ما - يعني دخترم! با گريه و اشکهاي خودت، دل مرا جريحه دار نکن و نسوزان.«فانّک لوتريّن مااراي لم تبک»؛ اگر تو آن چيزي را که من در مقابلم مي بينم، مي ديدي، گريه نمي کردي. «ان الملائکة من السّموات السّبع بعضهم خلف بعضٍ والنبيّون يقولون انطلق يا علي». طبق اين روايت، فرمود که فرشتگان آسمانها از هفت آسمان پشت سر يکديگر جمع شده اند. در مقابل من، پيامبران بزرگ الهي همه اجتماع کرده اند و همه خطاب به من مي گويند: علي جان! بيا به طرف ما. «فما أمامک خير لک ممّا انت فيه».
پروردگارا! به محمد و آل محّمد، اين دستهايي را که در اين شبها و روزها به در خانه تو دراز شد و شب بيست و سوّم و روزهاي آينده به سوي تو به حاجت دراز خواهد شد،محروم برنگردان. پروردگارا! حوائج ملت ايران، حوائج اين داعيان و مستغفران و ذاکرانت را به نحو کامل به آنها عنايت کن. پروردگارا! گره ها و مشکلات را از کار مردم برطرف فرما. پروردگارا! کشور و جامعه و مردم و دلهاي ما را علوي فرما. ما را به معناي واقعي کلمه تابع اميرالمؤمنين قراربده. ما را با عظمت مقام اميرالمؤمنين آشنا کن. پروردگارا! گناهان ما را بيامرز. پروردگارا! گناهان و خطاهايي که مانع از جلب رحمت تو به سوي ماست، به فضل و کرمت ببخش و بيامرز. پروردگارا!تو را به محمّد و آل محّمد سوگند مي دهيم، قلب ولي عصر را از ما راضي و خشنود کن و ما را مشمول دعاي آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! به محمّد و آل محّمد، فرج آن بزرگوار را هرچه زودتر برسان و ما را در حضور و غيبتش از سربازان آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! مرگ ما را جز به شهادت در راه خودت قرار مده. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، اسلام و مسلمين را در همه اقطار دنيا سربلند و پيروز بگردان. پروردگارا! ملت ايران را در همه صحنه ها و ميدانها سربلند و پيروز بگردان. دشمنان ملت ايران را منکوب و مخذول کن و به خودشان مشغول نما. پروردگارا! دشمنان اسلام و مسلمين را در هر لباسي و به هر شکلي که هستند، مشمول لعنت و خذلان خودت قرار بده. پروردگارا! دلهاي امّت اسلامي و مسلمانان همه کشورهاي جهان و همه اقطار عالم را به نقطه وحدتبخش اسلام نزديک بگردان. پروردگارا! دستهاي تفرقه افکن را قطع کن. پروردگارا! گذشتگان و والدين ما را مشمول رحمت و مغفرت خود قراربده. پروردگارا! روح مطهّر امام بزرگوار مارا با ارواح طيّبه انبيا واوليا محشور فرما. آن بزرگوار را با اميرالمؤمنين محشور کن. ارواح طيّبه شهدا را با شهداي کربلا و شهداي صدر اسلام محشور فرما.
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم.
والعصر. ان الانسان لفي خسر. الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»
والسّلام عليکم و رحمةاللَّه و برکاته 
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
الحمدللَّه رب العالمين. والصّلاة والسّلام علي سيّدنا و نبيّنا ابي القاسم محمّد و علي آله الاطيبين الاطهرين المنتجبين، الهداة المهديّين. سيما علي اميرالمؤمنين و الصدّيقة الطّاهرة سيّدة نساءالعالمين و الحسن و الحسين سبطي الرحمة و امامي الهداة و علي بن الحسين زين العابدين و محمّدبن علي و جعفربن محمّد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمّدبن علي و علي بن محمّد والحسن بن علي والخلف القائم المهدي. حججک علي عبادک و امناءک في بلادک و صلّ علي ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين.اوصيکم عباداللَّه بتقوي اللَّه.
در آغاز اين خطبه هم همه برادران و خواهران نمازگزار را به پرهيزکاري، به تقوا، به ورع و دوري از گناه دعوت مي کنم. روز دوازدهم به يک معنا، روز شروع قدرت اسلام است. اگر چه در دوازدهم بهمنِ سال 57، هنوز ظاهراً نظام طاغوت سرِ کار بود؛ اما در واقع نبود. در واقع با ورود امام بزرگوار، اين نظام پوسيده فاسد و اصل نظام پادشاهي - که يک رژيم ارتجاعي و غلط و غير انساني و غير قابل قبول بود - پوچ و نابود و دود شد و از بين رفت. تلاش بيهوده اي مي کردند بلکه بتوانند آن را نجات بخشند و تا چند روز ادامه دهند، که نمي شد و نشد.
ورود قدرتمندانه امام بزرگوار، همه چيز را معنا کرد. امام وارد شد؛ شهر تهران، بلکه ايران از آن بزرگوار استقبال کردند. يعني در شهرهاي ديگر هم مردم شاهد اين حادثه و گوش به زنگ اين قضيه بودند. بعضي حرکت کردند و به تهران آمدند؛ بعضي هم در همان شهرهاي خودشان کاري را کردند که اگر تهران هم بودند، انجام مي دادند. در واقع «فاذا دخلتموه فانّکم غالبون» . با ورود امام همان مطلبي که خداي متعال به اصحاب موسي فرمود، در مورد اصحاب امام بزرگوار ما تحقّق پيدا کرد. وقتي وارد شد، خداي متعال غلبه را ثبت کرد و تمام شد.
روز مهمّي است. شايد بشود گفت از همين روز دوازدهم هم، توطئه دشمن شروع شده است. البته تاريخ انقلاب يک بحث ديگر است. بايد تاريخ انقلاب را کساني بنويسند. تاريخ انقلاب هم فقط تاريخ پيروزي انقلاب نيست؛ تاريخ شروع نهضت است. حقيقتاً مردم ما از قضاياي طولاني اين نهضتي که از روز شروع تا روز پيروزي، پانزده، شانزده سال طول کشيد، به تفصيل مطّلع نيستند. از قضاياي بعد از پيروزي هم، گاهي به وسيله بعضي افراد، مختصر سخني گفته مي شود؛ اما به طور کامل و جامع و ريز، بخصوص با شکلهاي هنري و ماندگار و نافذ، ثبت نشده، يا خيلي کم ثبت شده است. من از کساني که توانايي اين قبيل کارها را، بخصوص در زمينه هاي هنري دارند، واقعاً انتظار دارم. بايد تاريخ انقلاب را ثبت کنند.
من حالا نمي خواهم تاريخ بگويم. با امروز کار دارم؛ امروزي که بعد از گذشت هجده سال، دشمن در دشمني خود، يک لحظه کوتاه نيامده است! الان هم آن دشمنان اصلي، با شدّت تمام دشمني مي کنند. البته بعضيها وسط راه مي بُرند. دشمن، اين طور است. هميشه انسانها در هر بخش، يک طيف هستند؛ بالاخره بعضي زودتر تسليم مي شوند و بعضي جان سختي نشان مي دهند.
 دشمن اصلي ما، سردمداران استکبار جهاني، در رأسشان هم رژيم امريکا و شريرترينشان عناصر صهيونيست اشغالگر فلسطين هستند. آنها هنوز هم مشغول مقابله با اين انقلابند. از آن روزي که اين انقلاب، هيچ چيز جز شخص امام نبود و حتّي به قدر يک مدرسه آن روز رفاه هم تشکيلات حکومتي نداشت، آنها با اين انقلاب شروع به مبارزه کردند و تا امروز که انقلاب، به قدرت يک حکومت مقتدر در همه جاي دنيا اثر گذاشته است - اثر سياسي، اقتصادي، انساني و فکري - و در داخل هم امروز به فضل پروردگار، حکومت ما يکي از مقتدرترين حکومتهايي است که در طول اين قرون، در اين کشور حکم رانده اند ،هنوز که هنوز است اين مبارزه ادامه دارد و مبارزه مي کنند.
 ظاهراً مبارزه استکبار، به ضرر ما هم نيست؛ چون هر چه آنها مبارزه شان را شدّت مي دهند، ظاهراً حرکت ملت ما قويتر و پيشرفت ما سريعتر است. طبق تجربه، ظاهراً براي ملت ايران خوب است که شيطانها با او مبارزه کنند. چون الحمدللَّه هجده سال است که آنها با ما مبارزه مي کنند و ضربه مي زنند؛ ولي ملت ايران با قدرت پيش مي رود و حرکت مي کند!
بحث من بر سر اين نکته قضيه است: همه پيغمبران که مبعوث شدند، در مقابلشان مستکبريني داشتند. قرآن را ملاحظه کنيد؛ يکي از بخشهاي بسيار جالب و پرجاذبه قرآن، بخش مبارزه پيغمبران با مستکبرين است. زمان آنان بدون استثنا، با پيروزي پيغمبران تمام مي شود - بدون استثنا، نگاه کنيد - البته ممکن است آن پيغمبر، در وسط راه شهيد شود، يا از دنيا برود؛ ولي جبهه پيغمبر، بر جبهه دشمنان پيغمبر، بدون استثنا پيروز شده است. هر چه تاريخ را نگاه مي کنيد، اين گونه است. قرآن را نگاه کنيد، «انا لننصر رسلنا»  اصلاً نصرت، متعلّق به پيغمبران است.
يکي از بحثها همين است که مستکبريني که در مقابل پيغمبران قرار داشتند، اوّل کاري که کردند، با چشم تحقير به آنان نگريستند و مسخره کردند. خداي متعال به پيغمبر ما مي فرمايد: «ولقد استهزئ برسل من قبلک فحاق بالذين سخروا منهم ما کانوا به يستهزؤن»  - به عنوان تسلاّ مي گويد - يعني اي عزيز ما، اي پيامبر ما، اگر مي بيني تو را استهزا، مسخره و توهين مي کنند، يا دست کم مي گيرند، سعي دارند که روحيه پيروان تو را با اين توهينها تضعيف کنند، تعجّب نکن؛ همه پيغمبران همين طور بودند.
البته در اين آيه، بحث همه پيغمبران نيست. ظاهراً در يک آيه ديگر، تعبير همه پيغمبران هم هست؛ اما در اين آيه مي فرمايد: به پيغمبران پيش از تو استهزا شده است. خيلي پيغمبران، از جمله پيغمبران بزرگ - حضرت عيسي، حضرت موسي، حضرت ابراهيم و حضرت نوح - مورد استهزا قرار مي گرفتند؛ تعجّبي ندارد؛ منتها همه استهزاکنندگان هم، همان چيزي که آن را استهزا مي کردند - يعني دين خدا - به سراغشان آمد و آنها را نابود کرد و از بين برد. عين همين قضيه امروز اتّفاق افتاده است. اين حرکت هم، حرکت انبياست. حرکتي که امام بزرگوار در اين کشور به وجود آورد، حرکت انبياست.
عزيزان من! تلاش ما حکومت حقّ و عدل است؛ تلاش براي ايجاد عدالت است. شايد در اسلام در مورد مسائل اجتماعي، هيچ چيز به قدر عدالت، مورد توجّه قرار نگرفته است. شما ببينيد در مورد ظهور حضرت بقيةاللَّه الاعظم ارواحنافداه وعجّل اللَّه فرجه، در بيشتر روايات و ادعيه و زياراتي که درباره آن بزرگوار است و اسمي از آن بزرگوار است، به دنبال مسأله ظهور و قيام آن حضرت، «يملأاللَّه الارض قسطاً و عدلاً»  هست. خدا به وسيله او، زمين را پر از قسط و عدل مي کند. البته خدا به وسيله امام زمان، زمين را از دين خودش هم پُر مي کند؛ اما آن چيزي که در دعا و زيارت و روايت گفته مي شود، «يملأ الارض به الدّين، دين الحق» نيست - مگر در بعضي از جاها که تعبيراتي هست - متعلّق «يملأ»، قسط و عدل، عدالت، دادگري و انصاف است. چرا؟ چون بشر بيشتر از همه چيز، از ظلم و بيدادگري رنج مي برد. اين حکومت در راه عدالت حرکت کرده و در راه عدالت هم حرکت مي کند؛ قوامش هم به عدالت است.
دشمناني که با اين حکومت مخالفند، با عدالت و با حقيقت مخالفند. آيا اين بي عدالتي نيست که همه ملتهاي دنيا مجبور باشند از منافع خودشان براي خاطر منافع ابرقدرتها بگذرند؟! کدام بي عدالتي از اين بالاتر! اين بي عدالتي نيست که دستگاههاي تبليغاتي امريکا، گاهي صدها، گاهي دهها - غالباً حدود صد و دويست - ناو جنگي امريکايي را در خليج فارس، که در هزارها فرسنگ دورتر از محل خودشان مستقر است، نديده مي گيرند! آن وقت اگر جمهوري اسلامي، براي دفاع و حفظ مرزهاي خود به عنوان يک حکومت، چند ناو جنگي داشته باشد، فريادشان بلند مي شود که اين ناوهاي جنگي براي تهديد همسايگان است! آيا در دنيا، از اين بي عدالتي بيشتر مي شود!
ببينيد دنيا چقدر اسير بي عدالتي است و چقدر دنيا از ظلم و جور پُر شده است! حکومت اسلامي با اين چيزها مخالف است و مي خواهد با اين چيزها مقابله کند. براي همين است که شعار حکومت اسلامي از ساعت اوّل، مقابله با زورگوييها و قلدريها و گردن کلفتيها بود. البته معلوم است که وقتي حکومت يا ملتي، عليه قلدري حرف بزند، چه کسي بيشتر از همه ناراحت مي شود؟ آن که از همه قلدرتر است! وقتي عليه بي عدالتي حرف بزنند، چه کسي بيشتر از همه بدش مي آيد؟ آن که از همه ظالمتر است! وقتي عليه غارتگري حرف بزنند، آن کسي بيشتر از همه ناراحت مي شود که از همه غارتگرتر است؛ يعني کي؟ يعني حکومت امريکا! او از همه قلدرتر، غارتگرتر و ظالمتر و از همه، از عدالت دورتر است؛ لذا دشمن اصلي ما شد! تشکيل اين دشمني از اوّل، اين طوري شد.
 جمهوري اسلامي با بي عدالتي، با فساد، با دخالت در امور ديگران، با تجاوز و ظلم کردن به ملتها مخالف بود؛ شعار مي داد و فرياد مي کشيد. مظهر همه اينها کيست؟ حکومت قلدر امريکا! آن هفته قبل من اشاره کردم که اين کشور، يک روز دربست، در اختيار امريکاييها بوده است و حالا دربست، عليه مطامع و افزون طلبيهاي آنهاست! طبعاً آنها ناراحتند و از اين قضيه بدشان مي آيد؛ فشار مي آورند، توطئه، مکاري و خباثت مي کنند؛ دروغ مي گويند، تبليغات غلط و کارهاي بچگانه و احمقانه مي کنند.
آنها اطراف دنيا راه مي افتند و به هر کشور کوچک و دورافتاده اي که با جمهوري اسلامي ارتباط دارد، مي روند و حرف مي زنند و تماس مي گيرند که بياييد و رابطه خود را قطع کنيد؛ رابطه خود را ضعيف کنيد؛ اين معامله را به هم بزنيد. دائم مشغول اين کارها هستند. الان چند سال است که امريکاييها مشغول اين کارها هستند؛ بخصوص اين دولتي که الان بر سرِ کار است.
اتّفاقاً اغلب هم بي فايده است. مي بينيد که ارتباطات ما با دنيا، بحمداللَّه خوب است. الحمدللَّه کار بازرگاني و سازندگي، کار مبادلات سياسي و مبادلات اقتصادي ما خوب است؛ ولي آنها عليه جمهوري اسلامي تبليغات مي کنند. شايد کمتر هفته اي باشد که اين دهها راديو و تلويزيوني که عليه جمهوري اسلامي هستند، نگويند که اقتصاد جمهوري اسلامي در حال بحران و نابودي و زوال است.
 البته بله؛ در حال بحران براي آنهاست. اقتصاد ايران براي مردم ايران، در حال شکوفايي است؛ ولي البته براي متجاوزين و کساني که مي خواهند از امکانات ايران استفاده کنند، بحراني است. براي مردم ايران، چه بحراني وجود دارد؟ مشغول ساختن کشورشان هستند. کشوري که در دوران رژيم سلطنت - چه سلطنت پهلوي، چه سلطنت قاجار - اصلاً جرأت نمي کرد در مقابل کشورهاي ديگرِ دنيا بگويد «من هم هستم، من هم مي سازم، من هم اقدام مي کنم». يک کشور درجه سه و درجه چهارِ تسليم محض، که بزرگان اين کشور به فرودستي در مقابل قدرتها - يک روز انگليس، يک روز امريکا، يک روز هم روسها - افتخار مي کردند!
بحمداللَّه امروز، جوان اين کشور مي سازد؛ دانشمندش ابتکار مي کند؛ صنعتگرش توليد مي کند و دانشجويش درس مي خواند. در سرتاسر اين کشور بحمداللَّه، شعله حرکت، علم، کار، تلاش و سازندگي، در حال اشتعال است. مملکت اين طور پيش مي رود.
البته هيچ کشوري در دنيا، از مشکلات بيرون نيست. توقّع نيست که کشور ما مشکلات نداشته باشد. پنجاه و چند سال حکومت خاندان پهلوي، اين کشور را نابود کرد. قبل از آن هم که حکومتهاي فاسد ديگر نابود کردند. توقّع نيست که همه مشکلات اين کشور، در طول چند سال بعد از انقلاب، برطرف شده باشد. البته به فضل پروردگار و به کوري چشم دشمنان، ان شاءاللَّه مشکلات هم برطرف خواهد شد. اينها دشمن را ناراحت مي کند.
از روز اول، استهزا، دشمني، تبليغات، ضربه زدن و توطئه کردن آنها - انواع و اقسام توطئه ها - شروع شده است. هر کار هم توانستند کردند. من مکرّر گفته ام که مستکبرين عالم، نمي توانند منّتي بر سرِ ملت ايران داشته باشند که بگويند ما فلان کار را نکرديم؛ فلان ضربه را به شما نزديم؛ چون هر کار مي توانستند کردند! هر کار که نکردند، به برکت اتّحاد شما ملت ايران، نمي توانستند بکنند!
 عزيزان من! ناکامي دشمنان شما به خاطر اتّحاد شما بوده است. به خاطر ملتِ يکپارچه، متّحد، دست در دست هم و حاضر در صحنه و پشت مسؤولين دست اندرکارِ کارهاي بزرگ کشور بوده است که نتوانستند کاري بکنند. فشار عمده دشمن براي اين است که لشکر انقلاب را از انقلاب جدا کند. هر حرکتي که بتوانند بکنند، مي کنند تا شايد بتوانند لشکر انقلاب - يعني ملت - را از انقلاب جدا کنند. تبليغات مي کنند تا اين که مردم را دلسرد و از انقلاب جدا کنند. محاصره اقتصادي مي کنند، براي اين که شايد بتوانند وضع اقتصادي کشور را خراب و بحراني کنند و مردم را دلسرد و از انقلاب جدا کنند.
جنگ تحميلي براي اين راه انداختند که شايد بتوانند فشار جنگ را روي گُرده مردم بياورند و اگر بتوانند يک يا دو انسان را از اين کشور جدا کنند؛ مردم را از انقلاب دلسرد و جدا کنند. هر کاري که دشمن، از روز اوّل تا امروز کرده است، براي اين بوده است که شايد بتواند با اين کار، مردم را از انقلاب و از حکومت جدا کند؛ مردم را از نظام جمهوري اسلامي جدا کند. مزدوراني را هم که در داخل فرستادند؛ عليه جمهوري اسلامي و عليه مقدّسات و عليه حقايق اين کشور قلمفرسايي کردند؛ براي اين که بتوانند مردم را از اين انقلاب جدا کنند. همّت آنها اين است: جدا کردن مردم از انقلاب و از حکومت. الان هم دو سه ماه است که همين طور شايعه انداخته اند. من در خطبه قبلي هم اشاره کردم: جنگ رواني درست کرده اند؛ دنيا را پر کرده اند که بله، امريکا حمله نظامي خواهد کرد!
من باور نمي کنم. البته ممکن است؛ ولي ما در مقابل همه چيز ايستاده ايم. ملت ايران ايستاده است. ملت ايران از هيچ چيز نمي ترسد. اما اگر فرض کنيم که در گروه حاکمه امروز کشور ايالات متّحده امريکا، مغزي وجود دارد که مي تواند فکر کند و مصلحت و مفسده را تشخيص دهد - که البته من در چنين چيزي شک دارم، اما اگر واقعاً فرض کنيم که يک فکر مصلحت انديشي وجود دارد و فکر مي کند - خواهد فهميد که اين کار، به ضرر امريکا و به نفع انقلاب است.
امروز هر حرکت خصمانه اي از سوي دشمن؛ هر کاري که نشان دهد که دشمنان ما - يعني امريکا و صهيونيستها در درجه اوّل - مي خواهند اين ملت را از اين انقلاب جدا کنند و مي خواهند به اين انقلاب ضربه بزنند، دل اين ملت را قرصتر، مشت او را فشرده تر، گام او را استوارتر، علاقه او را به نظام بيشتر و دشمني سرسختانه اش را با امريکا و صهيونيست، چند برابر خواهد کرد.
اگر کسي خيال مي کند که اين ملت را مي شود با تهديد ترساند، سخت در اشتباه است. اگر کسي خيال مي کند که مواضع مسؤولان اين کشور را مي توان با تهديد تغيير داد، سخت در اشتباه است. اگر مواضع کسي تغيير پيدا کند، از اين ملت و از اين انقلاب نيست. آن کسي که متعلّق به اين انقلاب، مبعوث و مطلوب اين انقلاب و محبوب اين مردم است، براي مصالح و خواست اين مردم، براي انقلابِ اين مردم - که برايش اين خونهاي پاک را بر زمين ريختند و اين مجاهدات بزرگ را انجام دادند - در مقابل دشمنان اين مردم مي ايستد و سر سوزني تسليم فشارهاي دشمنان اين ملت نمي شود.
 امروز خبر انقلاب ما عبارت از قدرت روزافزون اين نظام الهي و اين انقلاب، ايستادگي روزافزون اين مردم و ضعف و ناکامي روزافزون دشمنان است. خبر تازه ما و قضيه اين انقلاب، اين است و همين هم خواهد بود. همچنان که پيامبران به طور عام و بدون استثنا، بر دشمنانشان پيروز شدند؛ اين انقلاب هم بدون هيچ ترديدي بر دشمنانش پيروز خواهد شد.
امام ده سال در ميان اين مردم بود و رفت. امام نيست؛ اما پيروزي اين مردم، پيروزي امام است. وقتي مي گوييم که امام پيروز شد، لازم نيست معنايش اين باشد که امام تا ابدالدّهر در ميان اين مردم بماند؛ بلکه وقتي اين ملت و اين انقلاب پيروز شد، امام پيروز شده است. دشمن انقلاب که شکست خورد، دشمنِ امام شکست خورده است.
پيامبرانْ در بين راه از دنيا رفتند. در تيه چهل ساله بني اسرائيل که بعدش به قدرت و حکومت رسيدند، حضرت موسي از دنيا رفت، جناب هارون از دنيا رفت؛ اما نهضت موسي پيروز شد. افراد، ماها، مسؤولان، آدمهايي که در انقلاب مسؤوليتي بر دوششان است، مي روند. اشخاص به معناي انقلاب و نشان دهنده انقلاب نيستند. ماها مي رويم؛ آن که مي ماند، اين انقلاب است؛ آن که مي ماند، اين ملت است؛ آن که پيروز مي شود، کشور ايران اسلامي است و اين پيروزي در انتظار شماست.
 پروردگارا! به محمّد و آل محمّد تو را سوگند مي دهيم، چشم و دل اين ملت را هر چه زودتر به اين پيروزي روشن و منوّر بگردان. ذلّت و خِزي و رسوايي و شکست دشمنان اين ملت را به يکايک اين دلهاي مؤمن و اميدوار نشان بده. پروردگارا! ارواح مطهّر شهداي عزيزي را که امروز تشييع خواهند شد - اين شهداي بزرگواري که در روز تشييع و شهادت مولا و آقايشان اميرالمؤمنين، اين توفيق و سعادت را پيدا کردند که به وسيله جمع نمازگزار تشييع مي شوند - با شهداي کربلا و صدر اسلام محشور کن. پروردگارا! همه شهداي اين ملت را با مقرّبان و صلحا و اوليا محشور فرما. ان شاءاللَّه همه در تشييع اين عزيزان شرکت کنيد. هر يک از آنان، يک ستاره درخشانند.
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم.
اذاجاء نصراللَّه والفتح. و رأيت الناس يدخلون في دين اللَّه افواجاً. فسبح بحمد ربّک واستغفره انّه کان تواباً»
 والسّلام عليکم ورحمةاللَّه و برکاته