پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات مقام معظم رهبرى در ديدار گروه كثيرى از جوانان استان اردبيل

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله ربّ العالمين. والصّلاة والسّلام علي سيّدنا ابي القاسم المصطفي محمّد و علي آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين. الهداة المهديّين. سيّما بقيّةالله في الأرضين
براي من يکي از شيرين ترين ديدارها و لحظات، ديدار با جوانان پاک نهاد و نوراني است. اين طبيعت باصفاي جوان و گوهر جواني است که فضا را معطّر و شاداب و پُرنشاط و سرشار از صفا مي کند. همه جا همين طور است؛ اما در بعضي از نقاط، جوانها نورانيّت و درخشندگي ديگري دارند. من شما جوانان عزيز استان اردبيل را اين گونه يافتم و اين طور ديدم. شما فرزندان عزيزي هستيد که آينده و سعادت و سرنوشتتان، تشکيل دهنده بزرگترين بخش اميد و ايمان ماست.
از اظهاراتي که نسبت به اين پدر پير خودتان ابراز کرديد، صميمانه متشکرم. اين جوان عزيز گفتند که ما اشک را ترجيح داديم؛ اما من چهره جوان شما را شاداب و پُرنشاط دوست دارم و بر چهره شما عزيزان، لبخند را ترجيح مي دهم. يک بيت از شاعر معاصر اردبيلي خودمان براي شما بخوانم. مي گويد:
گوزونده غم تب و تابين گوره نميرم يارب               گوزنده ژاله حُبابين گوره نميرم يارب
نشاط و شور بر چهره شما که مظهر صفا و لطافت جواني شماست، براي ما زيباتر است. با همين نشاط است که ايمان و پايه هاي اعتقادي مستحکم شما خواهد توانست سالهاي متمادي - دهها سال - شما جوانان را به سمت آرمانها حرکت بدهد.
من امروز مطالبي را که فکر کردم با شما در ميان بگذارم، به سه قسم تقسيم کردم:
قسم اوّل، چند جمله معنوي است؛ براي اين که همين فضاي لطيف روحاني - که شما خودتان آن را خلق کرده ايد - ادامه پيدا کند. يک جمله درباره مسأله ي سياسي امروز و هميشه انقلاب؛ يک جمله درباره نگاه به دين؛ يک نصيحت هم در پايان به همه جوانان - هم به شما، هم به جواناني که بعداً اين سخن را خواهند شنيد - عرض خواهم کرد.
آن جمله معنوي را از شيخ صفي الدّين اردبيلي اقتباس کردم؛ همين عارفِ عالمِ مفسّر و داناي معارف دين که قرنهاست در شهر شما خفته است. از شيخ صفي الدّين پرسيدند: شيخنا! پيغمبر فرموده است که من هر روز هفتاد بار استغفار مي کنم؛ چرا؟ پيغمبر که گناه نمي کرد؛ و حتّي خدا در سوره ي فتح در مورد ترک اولاي پيغمبر فرمود: «ليغفرلک الله ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر» ؛ او که بار وزر و وبالي بر دوش ندارد؛ استغفار چرا؟ شيخ در جواب گفت: پيغمبر با مجاهدت خود، با ذکر و با تلاش عظيم معنوي خود، هر روز مرحله اي از مراحل قرب به خدا را طي مي کرد. پيغمبر هم با اين که انسان کامل است، متوقّف نيست؛ اما ساحت قدس قرب الهي پايان ندارد. او هم بايد هر روز يک مرحله پيش برود و هر روز يک مرحله جلو مي رفت. پيغمبر وقتي به مرحله ديروز نگاه مي کرد، آن را به صورت حجابي، بُعدي و دوري اي مشاهده مي کرد؛ لذا از دوري ديروز استغفار مي کرد. هر روز يک مرحله نو مي گشود و از حضور در مرحله قبلي - که نسبت به موضع امروز، دوري بود - از خدا آمرزش مي طلبيد.
اين درس بزرگي است؛ عمق معنا و بطن اين سخن مثل اقيانوسهاست. يک لحظه توقّف در راه کمال انساني جايز نيست. در اين اقيانوس عظيم که بعضي از ما در آغاز راه تا قوزک پا و بعضي تا زانوانمان وارد شديم، کساني «دل به دريا زده» شنا مي کنند و کساني مرحله ها پيش رفتند، خود را نوراني کرده اند، از فراز مادّيات عالم و از فراز خواستهاي حقير و آرزوهاي کوچک پرواز مي کنند. دنيا را نديده نمي گيرند، اما دنيا را هدف قرار نمي دهند. آن بلندپروازان اين آسمان لايتناهي هم هر روز براي پروازي بلندتر، همّت تازه تري را به خرج مي دهند.
جوانها همان طور که جسمشان نشاط و تازگي و نيرو دارد، روحشان هم سرشار از نشاط است. اين موجود را -  با قدرت فکر او، با قدرت خِرد او، با توان جسمي او، با توان عصبي او، با نيروهاي ناشناخته وجود او - خداي متعال خلق کرده است تا از اين طبيعت، از اين خور و خواب و از اين دنياي مادّي، همچون وسيله اي استفاده کند و خود را به مقامات قرب الهي برساند.
نبايد تصوّر کرد که اين نگاه، نگاه منزوي و منعزلِ از دنياست؛ نه. راه قرب الهي از وسط همين مادّيات عبور مي کند؛ اما در مادّيات متوقّف نمي شود. گناه بزرگ بشريتي که خود را در مادّيت غرق کرده است، اين نيست که به دنيا پرداخته است؛ گناه او اين است که فراتر از خواستهاي مادّي، آرماني را، ستاره درخشاني را، هدف و سرمنزل بلندي را تصوّر نکرده است.
شما جوانان - پسران و دختران - در آغاز راهيد؛ هم توان داريد، هم قدرت انتخاب داريد و مي توانيد اين راه را طي کنيد؛ و اين راه در جمهوري اسلامي و در هر نظام اسلامي و الهي، پيش پاي انسانها باز است. راه معنويّت و صفا، کوچه بن بست نيست. از همين جا وارد مسأله دوم مي شوم.
اين حرکت و اين راه، دشمناني دارد؛ مانعها و عايقهايي دارد؛ هم در محدوده درون خود انسان، هم در محدوده زندگي اجتماعي و هم در آفاق وسيع سياسي. من در صحبتهاي خود بارها از دشمن اسم آورده ام و راجع به دشمن صحبت کرده ام. بعضي نسبت به اين رويکرد، حسّاسيت نشان دادند؛ گفتند يا فهماندند که شما چرا مرتّب به دشمن مي پردازيد. من در جواب آنها هميشه گفته ام و اکنون هم مي گويم که اگر فرض کنيم دشمني بر سر هر راهي وجود دارد، خردمندانه نيست که انسان دشمن را نبيند و وجود او را عدم فرض کند. اگر فرض کنيم که دشمن در کمين ما نيست، اين لزوماً به اين معنا نيست که او در کمين ما نباشد. اگر دشمني فرض مي شود، بايد او را شناخت و از او برحذر بود. ما در زمينه مسأله سياسي بزرگ کشورمان - يعني پيدايش نظام نو، نظام بي سابقه، نظامي که داراي پيام و سخن تازه اي است؛ يعني نظام جمهوري اسلامي - از روز اوّل تا به حال با دشمناني مواجه بوده ايم. اگر ما چشم خودمان را بر اين دشمنها ببنديم، اين دشمنها از بين نمي روند. اگر ما به خودمان تلقين کنيم که او دشمن ما نيست، او از دشمني منصرف نخواهد شد؛ بايد دشمن را شناخت.
بعضي گفتند: شما توهّمِ توطئه مي کنيد؛ توطئه اي وجود ندارد! من در پاسخ، نشانه هاي توطئه و نشانه هاي خصومت را از اوّل انقلاب تا امروز در يک فهرست طولاني معرفي مي کنم و نشان مي دهم. چطور توطئه عليه ما نيست؟! در اوّل پيروزي انقلاب، آشکارا با انقلاب مخالفت شد؛ در سطح سرويسهاي امنيتي، مجامع سياسي، تشکلهاي سياسي برخي کشورها و عمدتاً در آن مناطقي که اين انقلاب و تشکيل اين نظام در اين کشور، منافع آنها را از بين برده بود. اين سلسله تا امروز ادامه دارد.
ما امروز به معناي حقيقي کلمه در دنيا دشمن داريم. آيا مي توانيم دشمن را از دشمني منصرف کنيم؟ اين يک سؤال است. آيا مي توانيم با دشمن مقابله کنيم؟ اين هم سؤال ديگري است. پاسخ به اين سؤالها را بايد داد. هر انسانِ صاحبِ آگاهي از مسائل سياسي عالم، مي تواند پاسخ اين سؤالها را با تأمّلي نه چندان دشوار پيدا کند.
بحث من بر سر اين نيست که ما حالا بياييم دشمن را به طور مشخص با نشانه ها و با خصوصيات معرفي کنيم؛ نه. شناسايي دشمن دشوار نيست. آنچه مسلّم است، اين است که يک نظام سلطه جهاني وجود دارد که امروز در رأس آن، رژيم امريکاست. در گذشته ديگراني بودند، ممکن است در آينده هم قدرتهاي ديگري باشند. امروز امريکا منافع خودش را در دنيا تعريف کرده - پنهاني هم نيست - در مقالاتشان نوشته اند؛ در تحليلهاي سياسيشان، منافع خودشان را تعريف کرده اند. منافع آنها عبارت است از ايجاد دنياي يک قطبي؛ يعني در رأس مجموعه کشورهاي عالم، دولتي به نام دولت امريکاست و در بدنه، انواع و اقسام دولتها هستند؛ بعضي داراي قدرت علمي و پيشرفتهاي علمي و داراي توان نظامي اند؛ بايد با آنها به نحوي ساخت و در معارضه با آنها، منافع آنها را بر منافع خود ترجيح داد - اين تحليل امريکايي است - دولتهايي هم هستند که از اقتدار نظامي يا اقتدار اقتصادي برخوردار نيستند؛ اسمهايي براي آنها گذاشته مي شود: کشورهاي در حال توسعه، کشورهاي - در اصطلاح قبلي - جهان سوم. از همه ي فرصتهاي اينها که مي توان براي توسعه اقتدار امريکا استفاده کرد، بايد استفاده کرد. اگر به انرژي آنها احتياج داريم - نفت آنها، گاز آنها - بايد راه را به سمت نفت و گاز آنها به هر کيفيّتي باز کرد. اگر به بازار مصرف آنها احتياج داريم، به هرکيفيّتي که ممکن است، بايد اين راه را به سوي بازار مصرف آنها باز کرد. اگر به حضور سياسي و اقتصادي در ميان آنها نياز است، بايد اين راه را گشود. اگر دولتهاي مزاحمي در آن کشورها بر سرِ کارند، بايد آن دولتها را کنار زد. اگر انديشه هاي مزاحمي در آن کشورها وجود دارد، بايد آن انديشه ها را از فضاي ذهني جامعه زدود. اگر شخصيتهايي در آن کشورها هستند که مي شود آنها را خريد، بايد خريد. اگر نيروهايي در آن کشورها هستند که مي شود از آنها به عنوان نيروي فشار عليه دولتهايي که با اين سياست مخالفند، استفاده کرد، بايد خرج کرد و به کار برد. اين سياست استکباري است. امروز امريکا اين سياست را دارد. يک روز انگليس داشت؛ آن روزي که در شرق و غرب دنيا حاکميت پادشاهي انگليس تثبيت شده بود؛ در آسيا، در شبه قارّه هند، در استراليا، در کانادا و در جاهاي ديگر. قبل از آن هم روسيه تزاري نسبت به همان منطقه محدودي که روي آن نفوذ و فشار داشت، اين سياست را اعمال مي کرد. البته امروز ابزارها مدرنتر و وسايل پيشرفته تر شده است.
آيا اين سياست فقط عليه نظام جمهوري اسلامي است؟ نه. اين سياستِ همه جايي است. ما در جمهوري اسلامي با اين سياست مواجهيم، دولتهاي ديگر هم مواجهند؛ منتها دولتها متفاوتند. بعضي از دولتها و دولتمردان، مصلحت خودشان را در اين مي دانند که در مقابل اين خواسته هاي افزون طلبانه تسليم شوند؛ بعضي از دولتها برايشان منافع ملتها مطرح نيست و بعضي از دولتها از نفوذ و سلطه دستگاههاي خبري و جاسوسي امريکا با همه وجود مي ترسند.
من در دوره رياست جمهوري در اجلاس غيرمتعهدها شرکت کردم و يک نطق بسيار پُرشور در آن جا ايراد کردم - حدود صد و يک کشور آن جا جمع بودند - بعد غالباً سران کشورها آمدند و - به قول ما - طيّب الله گفتند و تأييد کردند. در بين آنها که غالباً کشورهاي جهان سومي و آفريقايي و آسيايي بودند، يک رئيس جمهوري آفريقايي که نسبتاً هم جوان و بسيار فعّال بود، آمد و گفت: اين حرفهايي که شما زديد، همه حرفهاي ما هم هست. در سازمان وحدت آفريقا و در جاهاي ديگر، ما هم عيناً همين حرفها را داريم. فرق ما و شما اين است که شما جرأت مي کنيد اين حرفها را بر زبان مي آوريد، ولي ما از امريکا مي ترسيم! اتفاقاً بعد از چندي همان بيم و ترسي که اين جوان داشت، تحقّق هم پيدا کرد. چون ضدّ استکباري بود، عليه او کودتا کردند و او را کشتند. بعد از يکي، دو سال اين اتفاق افتاد.
بعضي از کشورها مي ترسند؛ بعضي از کشورها ملاحظه مي کنند؛ سران بسياري از کشورها از اين سياست سلطه طلبي امريکا دلشان خون است؛ راهي ندارند؛ ارتباطشان با مردم قطع است و پشتيباني مردمي ندارند که بتوانند بايستند؛ مجبورند همصدايي کنند. بعضي هم وابسته اند؛ خود امريکاييها آنها را سرِ کار آورده اند. رژيم پهلوي نه اين که اين سياست را نمي فهميد، نه اين که نمي دانست؛ خوب مي فهميد که امريکا در اين کشور چه مي خواهد؛ منتها چه کسي مي خواست با اين مقابله کند؟ شاه را خود امريکاييها سرِ کار آورده بودند؛ کودتاي مرداد سال 32 به وسيله امريکاييها در ايران راه افتاد و محمّدرضا را که از ايران گريخته بود، برگرداندند و پادشاه کردند. او مي تواند با امريکا مبارزه کند؟!
بسياري از اين کشورهايي که مي بينيد - من نمي خواهم اسم بياورم - امروز در مقابل افزون طلبي و زياده خواهي امريکا تسليم مي شوند. کساني هستند که سرانشان راضي نيستند؛ منتها يا شجاعت و جسارت لازم را ندارند، يا پشتيباني ملي را ندارند، يا منافعشان اجازه نمي دهد، يا به مقامشان چسبيده اند. ما در جمهوري اسلامي هيچيک از اين مشکلات را نداريم. ما انقلاب و نظاممان اساساً بر عليه امريکا شکل گرفت.
درست است که انقلاب اسلامي ايران رژيم پهلوي را از بين برد، اما اين مبارزه، فقط مبارزه با رژيم پهلوي نبود؛ مبارزه با حضور امريکا و با سلطه و نفوذ امريکاييها بود که تا مغز استخوان اين ملت نفوذ کرده بودند. لذا از اوّل هم همه دنيا فهميدند که در صف مقدّم دشمنان اين نظام و اين انقلاب، امريکاست. حالا ما چشم خودمان را ببنديم، سر خودمان را کلاه بگذاريم و بگوييم: نه، امريکا با ما دشمن نيست؟! چه کار کرده که نشان بدهد دشمن نيست؟ اموال ما را بلوکه نکرده است؟ الان ميلياردها دلار متعلّق به اين ملت در امريکا بلوکه است. اموال و ابزار فراواني در رژيم گذشته از امريکا خريده بودند و هنوز منتقل نشده بود که انقلاب شد. اينها در انباري نگهداري مي شود؛ ما چند سال دنبال کرديم که آنها را برگردانيم، قبول نکردند. اموال ما را که در انبارهاي آنهاست، به ما ندادند؛ با اين که پولش را گرفته بودند؛ و جالب اين است که انبارداري هم براي خودشان حساب کردند و شروع کردند از طلبهاي ما کم کردن! يک دشمن چه کار کند که آدم باور کند او «دشمن» است؟!
جنگ هشت ساله عليه ما شروع شد. البته چند نفر از سران کشورهاي منطقه خاورميانه و بيرون خاورميانه در طول سالهاي متمادي به من گفته اند که حمله عراق به ايران، با هماهنگي قبلي بود و امريکاييها مي دانستند چه دارد اتفاق مي افتد؛ اين طور نبود که در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته باشند؛ بلکه تشويق و زمينه سازي هم کردند! البته من سندي ندارم؛ اما قرائن، همه همين را نشان مي دهد؛ کما اين که ما چيزهاي ديگري را بدون اين که سند مکتوبي داشته باشيم - قرائن شهادت مي داد - ادعا کرديم؛ بعد از چند سال که جنگ تمام شد، خودشان اعتراف کردند! مثلاً ما گفتيم که امريکاييها اطّلاعات ماهواره اي را از مراکز نظامي ما، از تحرّکات، از تجمّعات و از مواضع عدّه هاي نظامي ما مي گيرند و به عراق مي دهند - عراق که خودش وسيله نداشت - ما اين را آن وقت فهميديم؛ قرائن اين را نشان مي داد. بعد از گذشت چند سال که جنگ تمام شده بود، بعضي از مراکز غربي - چه اروپايي و چه امريکايي - خودشان همين را صريحاً گفتند! در واقع جنگ را زمينه سازي کردند، به وجود آوردند، تشويق کردند و در تمام دوران جنگ به صدّام حسين کمک کردند. آن روزي که معلوم شد برنده جنگ، جمهوري اسلامي خواهد بود، صريحاً ايستادند و گفتند: ما راضي نمي شويم که اين جنگ برنده داشته باشد! اگر بنا بود صدّام بيايد خوزستان را بگيرد - به قول خودش سه روزه تا تهران بيايد! - آن وقت برنده داشتن جنگ مانعي نداشت! بعد از جنگ هم در همه جاهايي که ممکن بود به عنوان يک ابرقدرت با اين نظام و با اين ملت دشمني کنند، دشمني کردند! با اين همه، ما چشممان را روي هم ببنديم؟! اين خردمندانه است؟! بگوييم نخير، ان شاءالله گربه است؟!
البته دشمن، فقط امريکا نيست؛ اسرائيل هم دشمن اصلي است؛ آن هم دلايل خاص خودش را دارد. اسرائيل -  همان طور که من بارها گفته ام - يعني يک وجود جعلي، يک ملت جعلي و يک ملت دروغين. از روسيه، از اروپاي شرقي، از امريکا، از کشورهاي اسلامي و از ايران خود ما چند ميليون يهودي را برده اند يک جا اسکان داده اند و اسم آنها را گذاشته اند يک ملت! آنها يک ملت نيستند؛ هر کدام مال يک ملتند. اگر به توفيق خدا دولت صهيونيستي متلاشي شود - که اين روز يقيناً در پيش است؛ حالا کي، نمي توانم بگويم؛ اما يقين دارم که چنين روزي پيش خواهد آمد - آن وقت شما جوانها ان شاءالله حتماً خواهيد ديد - ما ممکن است ببينيم، ممکن است نبينيم - اکثريت اين جمعيتي که امروز در اسرائيل هستند، از آن جا به مناطق خودشان خواهند رفت.
سؤال دوم مطرح مي شود: آيا امکان رفع اين دشمني هست يا نه؟ اين سؤال مهمي است. اگر انسان بتواند يک دشمن را - هرچه هم بدخواه و بددل - از دشمني منصرف کند، اين يک پيروزي است. آيا امکان رفع اين دشمني هست يا نه؟ من دو پاسخ به اين سؤال دارم:
يک پاسخ اين است: آن طور که من نگاه مي کنم، به طور طبيعي چنين امکاني را نمي بينم. البته اين يک نگاه سياسي است؛ ممکن است يک آدم سياسي ديگر عقيده ديگري داشته باشد؛ اما من در حدّ معرفت خودم، با شناختي که از اين کشور، از اين انقلاب و از اين ملت از يک سو، و شناختي که از استکبار، از حکومتهاي استکباري، از روابط دولتهاي استکباري با ملتهاي ضعيف، از گذشته تاريخ، از سرنوشت ملتها و از سخن متفکران سياسي دنيا در ياد دارم از سوي ديگر، اعتقاد ندارم به اين که اين دشمني از بين خواهد رفت. البته اگر بخواهم به دليل اشاره کنم، در يک جمله کوتاه مي توانم عرض کنم: دشمني امريکا از بين نخواهد رفت؛ چون حکومت اسلامي صرفاً ايجاد يک نظام و رژيم جديد در يک کشور نيست؛ ايجاد يک الگوست. عيب کار براي امريکاييها اين است.
يک وقت هست که در کشوري يک رژيم جديد سرِ کار مي آيد، با فلان دولت، با فلان سياست هم مخالف است؛ بالاخره مذاکره مي کنند، يک قدم اين عقب مي رود، يک قدم آن عقب مي رود و با هم مي سازند. در اين جا قضيه اين طور نيست. اين نظام به عنوان يک الگو براي ملتهاي مسلمان مطرح است. البته به رو نمي آورند، در روزنامه ها نمي نويسند و بخصوص آدمهاي عميق ترشان به شدّت کتمان مي کنند؛ اما اين حقيقتي است که امروز ملتهاي مسلمان در دنياي اسلام - در مصر، در شمال آفريقا، در خاورميانه و در منطقه شرقي ما - تب و تابي دارند؛ جوش و خروشي دارند و چشمشان به ايران است.
اين تجربه از نظر مسلمانهاي دنيا، تجربه موفّقي بود. شعارهايي که دشمنان ما مي دادند، اين بود که اين تجربه پنج سال هم دوام نمي آورد؛ مي گفتند دو سال هم دوام نمي آورد! بيست و يک سال است که از عمر نظام اسلامي مي گذرد و در دنيا همه اعتراف دارند که امروز از ده سال پيش، و ده سال پيش از اوّل انقلاب، به مراتب قويتر است؛ اعتماد مردمي و رابطه با مردم را حفظ کرده، تلاش فراوان کرده، استقلال خودش را حفظ کرده و شعارهايش را به ميزان زيادي تحقّق بخشيده است. البته تحقّق شعارها در هيچ جاي دنيا و در هيچ شرايطي، در زمانهاي کوتاه امکانپذير نيست؛ بخصوص با اين همه مخالفت و دشمني؛ ليکن پيشرفت خوبي کرده است؛ اين مي شود يک الگو؛ اين الگوي موفّقي است. اگر با اين کنار بيايند و اين را همين طور که هست، بپذيرند، در واقع براي کشورهاي ديگر پاي اين الگو مهر امضاء زده اند.
آنها حاضرند کنار بيايند، اما به شرط اين که جمهوري اسلامي، ديگر «جمهوري اسلامي» نباشد؛ «جمهوري» نباشد؛ «اسلامي» هم نباشد؛ نه متّکي به مردم و نه بر محور اسلام باشد. اگر اين طور شد، آن وقت با کمال ميل حاضرند جلو بيايند؛ در رأس حکومت هم هر که باشد! اگر يک روز انساني مثل من هم حاضر شود خودش را از اوج سعادت به حضيض ذلّت پرتاب کند و از همه آرمانهايش بگذرد و قبول کند که سر کار بماند - ولو اسلاميّت و مردمي بودن هم نباشد - آنها با او مي سازند! آنها با اشخاص به عنوان اشخاص طرف نيستند؛ با جهتها، با آرمانها و خطها طرفند. تا وقتي «جمهوري» است و «مردمي» است - آن هم مردم مسلمان پُرشور اين خطّه عظيم و ايران بزرگ - و تا وقتي بر محور اسلام است، من نمي بينم که بتوانند دشمني را متوقّف کنند.
پاسخ دوم: اگر فرض کنيم که رفع دشمني ممکن باشد، فقط با اقتدار و عزّت و استقلال ايران ممکن است؛ نه با ذلّت، نه با احتياج. اگر ايران اسلامي به همّت شما جوانها و به همّت اين نسلِ رو به رشد امروز، مدارج علمي را طي کند و از لحاظ صنعت و صنعت برتر، فنآوري و فنآوري برتر و علمي که امروز مورد نياز است، بتواند سهم وافري را به خودش اختصاص دهد که نتوانند به او زور بگويند؛ بتواند قدرت نظامي خودش و پايه هاي اقتصادي کشور را مستحکم کند، بتواند اين محروميتها را برطرف کند، بتواند از منابع سرشار و غني اين کشور در همه جا بهره برداري کند، بتواند معرفت سياسي را در آحاد مردم بالا ببرد، آن وقت ممکن است دشمني آنها کم شود. بنابراين اگر ممکن باشد، آن روز ممکن خواهد بود.
اين که بعضي بردارند طبق ميل دل کارشناسان سياي امريکا، دم از نزديکي و مذاکره و ارتباط بزنند و فضا را عادّي سازي کنند، اين بزرگترين توهين و خيانت به اين مردم است. اگر قرار است سخن از رفع دشمني دشمنان سوگند خورده بر زبان آورد، بايد آن روزي باشد که اين کشور از لحاظ اقتصادي پايه هاي خودش را مستحکم کرده باشد؛ محروميتها را رفع کرده باشد؛ اين نسبت بيکاري را از بين برده باشد؛ آينده جوانها را روشن کرده باشد؛ جوان تحصيل کرده و فارغ التحصيل دغدغه معاش و دغدغه کار نداشته باشد؛ از لحاظ مسائل فرهنگي اين کشور بتواند هنرمنداني تربيت کند که بر طبق منافع و مصالح ملي، سينماي کشور را اداره کنند؛ هنر کشور را اداره کنند؛ مطبوعات کشور را اداره کنند. اگر اين طور شد، آن وقت نوبت اين خواهد رسيد که براي رفع دشمني فکر کنيم؛ والّا در غير آن صورت، هرگونه نزديک شدن به دشمن، هرگونه نرمش نشان دادن در مقابل دشمن، تيز کردن آتش دشمني و ستمگري دشمن است.
سؤال سوم: آيا اکنون که ما با چنين دشمناني در اين سطح مواجهيم، امکان دفاع از خود، يا ضربه به دشمن، يا جلوگيري از ضربه دشمن را داريم يا نه؟ اين هم سؤال مهمي است. پاسخ من اين است که آري، داريم. نه اين که بخواهم شعار بدهم. امروز در ميان کشورهايي که من در اين منطقه مي شناسم - کشورهاي خاورميانه، کشورهاي خليج فارس، کشورهاي شرق آسيا، کشورهاي آسياي ميانه و تازه استقلال يافته - هيچ کشوري جز ايران اين توان را ندارد. البته کشورهاي بزرگي هم هستند که آنها هم به دلايل ديگري اين توانايي را دارند؛ اما دلايل ما ويژه خود ماست؛ ما کاملاً اين امکان را داريم.
يک فهرست طولاني از اين نقاط مثبت و از عناصر تشکيل دهنده اين حقيقت را مي شود شمرد؛ ليکن من به تعدادي از آنها اشاره مي کنم:
اولاً يک دليل بزرگ اين است که تا امروز ما توانسته ايم از خودمان دفاع کنيم. معروف است که مي گويند «قويترين دليل بر امکان هر شيئي، وقوع آن شي ء است». هيچ کس نبايد گمان کند که اين دشمنانِ سوگند خورده نمي خواستند با انقلاب و نظام اسلامي بجنگند؛ چرا مي خواستند؛ همه تلاششان را هم به کار بردند؛ اما ما زنده ايم و هستيم و قويتر هم شده ايم. امروز روحيه و نشاطمان از گذشته هم بيشتر است؛ تر و تازگي و طراوت عمومي و ملي مان هم از گذشته بيشتر است؛ اين دليل بر اين است که نتوانسته اند.
اما منهاي اين، چند دليل اساسي هست که من مايلم شما جوانها روي اينها فکر کنيد. يک دليل، آسيب پذيري دشمن است؛ يک دليل، استحکام بنيان جمهوري اسلامي است؛ يک دليل، عقبه عاطفي و احساسي اي است که جمهوري اسلامي به صورت طبيعي از آن برخوردار است.
 آسيب پذيري دشمن را مختصراً بگويم: امروز حتّي قدرتي مثل قدرت امريکا - که البته از لحاظ اقتصادي، از لحاظ ثروت ملي، از لحاظ پيشرفت علمي و نظامي در سطح بالاست - به شدّت آسيب پذير است و از درون تهديد مي شود. در تظاهرات امريکايي اين را نمي شود ديد؛ ما که از بيرون نگاه مي کنيم، نمي توانيم اين را درست ببينيم؛ اما انديشمندان و فيلسوفان سياسي خودِ امريکا اين هشدار را مي دهند و در کتابهاي متعدّد نوشته اند.
امروز را در امريکا تشبيه مي کنند به دهه 60 امريکا - از 1960 تا 1970؛ دهه جنگ ويتنام - و معتقدند دهه 1960، دهه تزلزل امريکا بود؛ دوراني که جنگ ويتنام بود و دانشگاههاي امريکا، خيابانهاي امريکا و محيطهاي مردمي امريکا در يک چالش دائمي با دولت بود. جنگ تمام شد، آن آتش هم تا حدودي فرو نشست؛ چون مظهري نداشت.
امروز و در دهه اوّلِ هزاره سوّم، مي گويند شرايط براي آنها، شرايط دهه 60 است؛ منتها ويراني از درون است -  ويراني اخلاقي است، ويراني ايماني است - نقطه تمرکز ايمان براي مردم و جوانها نيست. علم پيشرفت مي کند، آزمايشگاهها کار مي کنند، ساخت و ساز علمي و صنعتي و اتمي و غيره پيش مي رود؛ اما روزبه روز هويّت ملي ضعيفتر مي شود. اين را آنها مي گويند؛ اين آسيب پذيري مهمي است. انتظار نيست که ما اين را در ژستهاي رئيس جمهور امريکا مشاهده کنيم، يا در حرفهاي آنها اقرار به آن را بشنويم؛ اما واقعيتي است. اگر بخواهيم مظهر اين ضعف را در دنياي بيروني مشاهده کنيم، ضعف نفوذ امريکا در دنيا يکي از مظاهر آن است. تحريمهاي امريکا در دنيا با عکس العمل شديد مواجه مي شود. تصميمهاي امريکا در زمينه مسائل جمعي، با امتناع دولتهاي ديگر در اروپا و غير اروپا مواجه مي شود. انتخابهاي اقتصادي امريکا در مسائل جهاني، با چالش عظيم قدرتهاي مردمي و سياسي در دنيا مواجه مي شود.
نفوذ امريکا رو به افول است. بعد از دوران جنگ سرد، بعد از افول و انحلال شوروي، آنها ادّعا کردند که ما بايد رئيس امپراتوري بزرگ دنيا باشيم؛ اما دنيا حتّي به عنوان يک ابرقدرت نافذالکلمه هم ديگر از آنها حرف شنوي ندارد. شرکت نفتي قرارداد بسته با مناطق توليد گاز ايران را ممنوع کردند از اين که به کارش ادامه بدهد؛ بلافاصله يک شرکت فرانسوي جاي آن را گرفت. قانون گذراندند، فرياد کردند و نوشتند؛ فايده اي نکرد. مسأله اين گونه است. نفوذ سياسي امريکا افول کرده است؛ اين يکي از مظاهر عقب رفت قدرت امريکاست.
اينها آسيب پذيرند. نمونه اخيرِ همين چند روزه آن، مسأله «کمپ ديويد 2» است. ياسر عرفات و رئيس رژيم صهيونيستي را پانزده روز تمام بردند در «کمپ ديويد» نگه داشتند تا شايد بتوانند چيزي از آن در بياورند که براي امريکا يک تحرّک سياسي، يک تجديد حيات سياسي و يک مظهر نفوذ سياسي باشد. نتوانستند؛ اعتراف کردند که شکست خوردند. امريکاييها در قضيه «کمپ ديويد 2» شکست فضاحتباري خوردند؛ هيچ طرف تسليم آنها نشد. شکست در «کمپ ديويد 2» که مربوط به همين روزهاست، شکست يک حادثه امروزي نيست؛ اين شکست ايده امريکايي سازش خاورميانه است. اينها مظاهر و نمونه هاي آن است. بنابراين آسيب پذيري دشمن - آسيب پذيري رژيم امريکا - يک طرف قضيه است.
طرف ديگر قضيه، استحکام پايه هاي جمهوري اسلامي است. اين جا نظام سياسي به گونه اي است که بر ايمان و عقيده و دين و عواطف استوار است. اين رابطه اي که امروز بين اين خدمتگزار شما و شما جوانها  در اين منطقه و در ديگرِ مناطق کشور وجود دارد، اين پيوند مستحکمي که بين مسؤولان و مردم در سرتاسر کشور وجود دارد، يک چيز بديع و جديد و بي سابقه و بي نظيري است. هيچ جا اين طور نيست. اين پيوند، يک پيوند تعارف آميز نيست؛ يک پيوند ديني است؛ علت دشمني عميق آنها با اصل «ولايت فقيه» همين است. اصل «ولايت فقيه»، يعني ايجاد ميليونها رابطه ديني ميان دلهاي مردم با محور و مرکز نظام. بحث شخص در ميان نيست؛ بحث هويّت و معنا و شخصيت در ميان است؛ لذا مي بينيد که با آن دشمني مي کنند. البته اين دشمنيها فايده اي هم ندارد.
امروز بحمدالله نسل جديدي از متفکران اسلامي - نسل جوان متفکران اسلامي - در حوزه هاي علميه و در بعضي از دانشگاهها و مراکز ديگر به وجود آمده اند که علي رغم دشمن، مطالب را مي شکافند، تحليل و تبيين مي کنند. همان کاري که مي خواستند نشود، شد. شاخه هاي نوي نهال اسلامي روييده؛ کاري هم با آن نمي توانند بکنند. امروز در پاسخ شبهه هاي دشمن ساخته، سخنانِ راهگشا و شفابخش عرضه مي شود. اين رابطه همچنان خواهد ماند.
عنصر ديگري که اشاره کردم، عقبه سياسي جمهوري اسلامي است. شما ببينيد در کدام کشور ممکن است اين اتّفاق بيفتد که رهبر کشوري، رئيس جمهور کشوري به يک کشور ديگر برود، مردم آن جا آنچنان از او استقبال کنند که از رئيس و از رهبر خودشان استقبال نمي کنند. کجا چنين اتّفاقي مي افتد؟ ببينيد کجا را اين طور مي شناسيد. اين اتّفاق درباره ي رؤساي جمهوري اسلامي در کشورهاي ديگر، مکرّر و بارها اتفاق افتاده و مي افتد.
من در دوران رياست جمهوري به پاکستان رفتم. استقبالي که در پاکستان شد، حادثه اي عظيم بود. علي رغم اين که رسانه هاي جهاني مي خواستند چيزي در اين باره نگويند، مجبور شدند. در همه رسانه هاي جهاني، چند روز اظهار شگفتي از اين حادثه عظيم بود. ميليونها انسان در اسلام آباد و در لاهور و ديگر مناطقي که رفتيم، از ما استقبال کردند؛ همانند استقبالي که شما امروز در مشگين شهر و پريروز در اردبيل مشاهده کرديد.
رئيس جمهور ما به سودان رفت؛ رئيس جمهور ديگر ما به پاکستان رفت؛ چنين رفتاري را کردند. و امروز هرجا که مسلمانهاي آن جا - چه شيعه و چه سنّي - بخواهند آزادانه ابراز احساسات کنند، اگر از مسؤولان جمهوري اسلامي بروند، همين طور ابراز احساسات مي کنند. البته طبيعي است که خلقيّات ملتها مختلف است؛ بعضي شديدتر، بعضي ضعيفتر؛ اما اين عقبه سياسي در همه جا هست.
امريکا مي خواهد اين طرفداري کشورها را با پول بخرد و گيرش نمي آيد. در همان پاکستاني که گفتم - پاکستان زمان ضياءالحق بود که من رفتم - امريکاييها و بعضي رژيمهاي وابسته به امريکا در آن جا خرجهاي ميلياردي مي کردند؛ اما فايده اي نداشت. دو، سه سال بعد از رفتن من، يک رئيس جمهور امريکا مي خواست به پاکستان برود؛ مردم در آن منطقه جنوبي پاکستان تظاهرات کردند و او مجبور شد نرود! اين عقبه سياسي، خاص جمهوري اسلامي است.
راجع به اسرائيل هم مطلب واضحتر است. ببينيد عزيزان من! نهضت بيداري فلسطينيان و مبارزه با دولت غاصب، امروز نهضتي شده است که به اين آسانيها نمي شود شکستش داد. چيزي نيست که وابسته به کسي مثل عرفات باشد که بروند او را يا خسته کنند يا بخرند؛ نه. نهضت فلسطين به دست مردم و جوانهاي مؤمن افتاد. شکست در جنوب لبنان، بعد شکست مذاکرات سازش در «کمپ ديويد 2»، و در آينده شکستهاي فراوان براي اسرائيل - تحت تأثير حضور قوي و مؤمنانه جوانان فلسطيني و لبناني - ادامه خواهد داشت.
اين قلاّب نهضت ضد صهيونيستي در دهان اين کوسه ماهي خاورميانه افتاده، گير کرده و نمي توانند کاري بکنند. اين قلاّب وقتي به داخل دهان ماهي افتاد، ماهي هر حرکتي بکند، قلاّب او را بيشتر اسير خواهد کرد. هر کار بکنند، خواهند خورد: نرمش نشان دهند، به گونه اي مي خورند؛ سختي و شدّت نشان دهند، به گونه اي مي خورند؛ مذاکرات سازش را دنبال کنند، به گونه اي ضربه مي بينند؛ متوقّف و تعطيل کنند، به گونه اي ضربه مي بينند. اين قلاّب، گير کرده است. بنابراين، آنها آسيب پذيرند و نظام جمهوري اسلامي مستحکم است.
اين موضعگيريها، اين تحليلها و اين نگاه، ناشي از چيست؟ اگر بنده و نظام جمهوري اسلامي و دستگاههاي تصميم گير در جمهوري اسلامي، اين مواضع را اتّخاذ و اعلان مي کنند، ناشي از چيست؟ ناشي از يک رؤيت سياسي صرف است؟ نه. اين ناشي از نگاه دين است. اين جا، منتقل مي شوم به مسأله و بخش سوم.
عزيزان من! عدّه اي از روي کج فهمي يا از روي غرض، اين طور وانمود مي کنند که دين عبارت است از يک سلسله ممنوعيتها و محدوديتها - بکن، نکن؛ بخور، نخور - دين را اين گونه معرفي مي کنند. دين اين است؟! اين غيرمنصفانه ترين و عاميانه ترين نگاه نسبت به هر ديني، بخصوص دين اسلام است. معرفت روشن، شادابي ناشي از ايمان، حرکت برخاسته از معرفت، به کار انداختن روح خردمندي و آن وقت جهان بيني روشن و شفّاف نسبت به همه پديده هاي عالم؛ اين پايه دين است. دين در درجه اوّل، يک معرفت و يک شناخت است؛ شناخت نسبت به اين عالم، نسبت به انسان، نسبت به مسؤوليت، نسبت به مسير و راه و هدف؛ مجموعه اين معرفتها پايه دين است. دين، انسان را محور جهان مي داند؛ جهان را مجموعه و مظهري از صنع قدرت و لطف و رحمت الهي مي داند؛ در بناي جهان و مهندسي عظيم عالم وجود، دست قدرت و صنع خدا را دخيل و همه کاره مي داند.
 هرچه علم پيشرفت کند، پايه هاي ايمان ديني متسحکم تر خواهد شد. آن روزي که شما به يک ذرّه خاک يا ذرّه سنگ به صورت يک جسم بسيط نگاه مي کنيد و مي گوييد خدا اين را خلق کرده، يک نوع ايمان داريد؛ اما آن وقتي که تمام ملکولها و تمام ذرّات و عناصر اتمي موجود در اين جسم را مشاهده کرديد - نظم آن را، حرکت آن را، مهندسي پيچيده آن را، تأثيرات آن را، خواص آن را - و گفتيد خدا خالق اين است، معرفت و ايمان شما نوع ديگري خواهد بود.
هرچه علم بيشتر پيشرفت کند، هرچه کهکشانها بيشتر شناخته شود، هرچه درياها و صحراها و ذرّات، بيشتر در زير دقّت علم قرار گيرد، هرچه نيروهاي فشرده در وجود انسان بيشتر شناخته شود، ايمان به خدايي که آفريننده و فراهم کننده اين دستگاه عظيم و پيچيده است، پايگاه مستحکم تري پيدا خواهد کرد. ممکن است بعضي به يک کاغذ فشرده و مچاله شده به صورت يک زائده کوچک نگاه کنند؛ اما يکي ممکن است اين کاغذ را باز کند، چينهاي اين کاغذ را برطرف کند، به صورت صفحه بزرگي در بيايد؛ بعد خطوطي را که در آن هست، دانه دانه بخواند و کلمات آن را بفهمد. امروز قواي عظيمي را که در وجود محدود انسان هست، علم کشف مي کند؛ در سلسله اعصاب، در ذرّات وجود، در تمام ملکولهاي سرتاپاي اعضا و در مغز؛ که اعتراف مي کنند هنوز مغز انسان را به درستي نشناخته اند؛ قواي انسان را نشناخته اند و قدرت تمرکز انسان را به درستي نشناخته اند و ندانسته اند. وقتي انسان اينها را نگاه مي کند، ايمانش قويتر مي شود.
دين در آغاز، يک جهان بيني است. شناخت جهان به معناي اين که اين مهندسي عظيم، با دست صنع و قدرت لايزال الهي به وجود آمده است و انسان به عنوان يکه سواري است که مي تواند در اين محدوده عظيم، تلاش فکري کند؛ خرد را به کار اندازد؛ مناطق ناگشوده را فتح کند. به عنوان کسي است که مي تواند تکامل حقيقي خودش و رسيدنش به مرتبه قرب را در اين دنيا به دست آورد؛ و نگاه کردن به اشياي عالم، به عنوان ابزارهايي است که در دست انسان است براي اين تکامل. اين پايه است. بعد بر اساس اين، يک مجموعه بناي زندگي به وجود مي آيد؛ زندگي فرد، زندگي جمع. البته در زندگي فرد، تکليف هست؛ در زندگي جمع هم تکليف هست. تکليف، از «کلفَت» است؛ يعني سختي. هر تکليفي، نوعي سختي دارد. انسان مي تواند سختي ورزش را بر تن خودش هموار نکند. بسياري از اين ورزشکارها سختيهايي را تحمّل مي کنند. رفتن به قلّه سبلان، کوهنوردي، يا کشتي، يا بقيه رشته هاي ورزش، همه سختيهايي را دارد. يک نفر هم اين سختي را بر خودش هموار نمي کند؛ اما محصول آن ورزش هم ديگر گيرش نمي آيد؛ آن قدرت جسمي، آن توانايي عصبي، آن زيبايي اندام و بقيه چيزهايي که ممکن است از ورزش حاصل شود. تکاليف ديني نيز همين طور است: انسان ممکن است نماز نخواند، روزه هم نگيرد، صدقه هم ندهد، تلاش هم نکند؛ راحت تر خواهد بود؛ اين کلفَت را نخواهد داشت؛ اما آن محصولهايي را هم که براي زندگي و سرنوشت انسان لازم است، نخواهد داشت. نظام اسلامي، نظامي است که اساس آن بر تأمين خواستهاي جسمي، روحي، مادّي و معنوي انسان است. وقتي اين برداشت را از نظام اسلامي داريم، آن وقت براي ايجاد اين نظام و براي حفظ اين نظام، بزرگترين ارزش را در همه ي کارهاي ديني قائل مي شويم. لذا امام فرمودند: «حفظ نظام اسلامي از واجب ترين واجبات است»؛ حقيقت نيز همين است.
 من نمي خواهم صحبت را ادامه دهم؛ طولاني شد. شما هم جايتان تنگ است و اين جا هم گرم است. بخصوص از دختران عزيزم که در چادر هستند و گرماي بيشتري تحمّل مي کنند، حقيقتاً عذرخواهي مي کنم. اما مي خواهم يک جمله را به عنوان توصيه به شما و همه جوانها عرض کنم:
 عزيزان من! امروز کشور به نشاط شما، به نيروي شما، به ابتکار شما، به ايمان شما و به صفاي شما به شدّت نيازمند است. امروز جوانها بايد خردمندي خودشان را، معرفت و دانش خودشان را، ايمان خودشان را، همبستگي و يکپارچگي خودشان را هرچه ممکن است، تقويت کنند؛ درست همان مناطقي که دشمن مي خواهد تقويت نشود. دشمن مي خواهد دانش ما پيشرفت نکند؛ دانشگاههاي ما به جاي درس خواندن، به کارهاي ديگر بپردازند؛ ايمان نسل جوان تقويت نشود و جوان مؤمن تبديل شود به جوان هوسران. دشمن مي خواهد وحدت بين نيروهاي ما نباشد و برادران تبديل شوند به دشمنان. دشمن مي خواهد ما صفا و نورانيّت و معنويّت نداشته باشيم و جوان ما به يک عنصر مادّي و بي عاطفه تبديل شود؛ اين چيزي است که دشمن مي خواهد. امروز همه وظيفه دارند در مقابل اين حرکت کنند.
من در مورد وحدت و يکپارچگي اين يک جمله را عرض کنم: دوستي به من گفت بعضي از دستهاي سياسي در کشور سعي مي کنند ميدان سياست را هم مثل ميدان ورزش به «آبي پوش» و «قرمزپوش» تبديل کنند. يک عده «قرمزپوش»اند و يک عده «آبي پوش». بايد هم با هم در ميدان سياست رقابت داشته باشند. من گفتم در ميدان ورزش، «قرمزپوش» و «آبي پوش»، هر دو در تيم ملي شرکت مي کنند. وقتي هم که «قرمزپوش» و «آبي پوش» در تيم ملي شرکت کردند، يکي دروازه بان مي شود، يکي مدافع مي شود، يکي مهاجم مي شود؛ با هم همکاري مي کنند. اگر در ميدان سياست کساني «قرمزپوش» و کساني «آبي پوش» و کساني «سبزپوش» و کساني «زردپوش» شدند، بشوند؛ اما آن جايي که پاي تيم ملي در ميان است، آن جايي که منافع ملت و مواجهه با دشمن مطرح است، مواظب باشند اختلافات را کنار بگذارند و مثل يک تيم کار کنند. آن طور نباشد که در تيم ملي، آن جايي که منافع ملت مطرح است، به دروازه خودي گل بزنند! اگر اين مي شود، عيبي ندارد؛ نامها مختلف باشد، اما دلها يکي باشد. دلها يکي؛ بر محور دين، بر محور نظام، بر محور اسلام و بر محور منافع ملي باشد. اميدواريم که ان شاءالله اين گونه باشد.
 پروردگارا ! فضل و رحمت و نورانيّت روزافزون خودت را بر دلهاي اين جوانها نازل کن. پروردگارا ! نسل جوان کشور ما را آينده ساز عظمت و عزّت اين کشور قرار بده. پروردگارا ! مشکلات نسل جوان را برطرف کن. پروردگارا ! به مسؤولان ما اين فرصت، اين توفيق و اين آگاهي را بده که بتوانند مشکلات نسل جوان را به بهترين وجهي برطرف کنند. پروردگارا ! دعاي ولي عصر ارواحنا فداه را شامل حال جوانهاي ما قرار بده؛ همه آنان را در راه خود هدايت و دستگيري کن؛ همه شان را به آرزوهاي بزرگ و آرزوهاي انساني خودشان برسان.
 والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته