پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات مقام معظم رهبرى در خطبه هاى نماز جمعه (عاشوراى 1416)

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين. نحمده و نستعينه و نؤمن به و نتوکل عليه و نستغفره و نصلّي و نسلّم علي حبيبه و نجيبه و خيرته في خلقه، حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته، بشير رحمته و نذير نقمته، سيّدنا و نبيّنا ابي القاسم محمّد و علي آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين المعصومين المطهّرين، الهداة المهديّين. سيّما بقيّةالله في الارضيين و صلّ علي ائمة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين. عن رسول الله (صلّي الله عليه وآله) انّه قال: «حسين منّي و انّا من حسين»  (عليه وعلي آله السّلام) انّه قال: «انّ الحسين مصباح الهدي و سفينة النّجاة».
 همه برادران و خواهران نمازگزار عزيز و نفْس خودم را به ترس از خدا و رعايت پرهيزکاري و اجتناب از گناهان و پرداختن به طلب رضاي خالق متعال جلّت عظمته توصيه مي کنم. اين روح و هدف زندگي است و همين است که براي ما در آن روزي که «لا ينفع مال و لابنون» ؛ همچنين در حيات دنيا، مايه سعادت و سپيدرويي خواهد شد.
امروز به مناسبت روز عاشورا نيّت کردم که درباره نهضت حسيني عليه الصّلاةوالسّلام سخن بگويم. چيز عجيبي است؛ که همه زندگي ما از ياد حسين عليه السّلام لبريز است؛ خدا را شکر. درباره نهضت اين بزرگوار هم زياد حرف زده شده است؛ اما در عين حال انسان هرچه دراين باره مي انديشد، ميدان فکر و بحث و تحقيق و مطالعه گسترده است. هنوز خيلي حرفها درباره اين حادثه عظيم و عجيب و بي نظير وجود دارد که ما بايد درباره آن فکر کنيم و براي هم بگوييم.
اگر اين حادثه را دقيق  در نظر بگيريد، شايد بشود گفت انسان مي تواند در حرکت چند ماهه حضرت ابي عبدالله عليه السّلام - از آن روزي که از مدينه خارج شد و به طرف مکه آمد، تا آن روزي که در کربلا شربت گواراي شهادت نوشيد - بيش از صد درس مهم بشمارد .نخواستم بگويم هزارها درس؛ مي شود گفت هزارها درس هست . ممکن است هر اشاره آن بزرگوار، يک درس باشد؛ اما اين که مي گويم بيش از صد درس، يعني اگر ما بخواهيم اين کارها را مورد مداقّه قرار دهيم، از آن مي شود صد عنوان و سرفصل به دست آورد که هر کدام براي يک امّت، براي يک تاريخ و يک کشور، براي تربيت خود و اداره جامعه و قرب به خدا، درس است.
به خاطر اين است که حسين بن علي اروحنافداه و فدااسمه وذکره، در دنيا مثل خورشيدي در ميان مقدّسين عالم، اين گونه مي درخشد. انبيا و اوليا و ائّمه و شهدا و صالحين را در نظر بگيريد! اگر آنها مثل ماه و ستاره گان  باشند، اين بزرگوار مثل خورشيد مي درخشد. واما، آن صد درسِ مورد اشاره به کنار ؛ يک درس اصلي در حرکت و قيام امام حسين عليه السلام وجود دارد که من امروز سعي خواهم کرد آن را، به شما عرض کنم. همه آنها حاشيه است و اين متن است.چرا قيام کرد؟ اين درس است.
 به امام حسين عليه السلام مي گفتند: شما در مدينه و مکه، محترّميد  و در يمن، آن همه شيعه هست. به گوشه اي برويد که با يزيد کاري نداشته باشيد، يزيد هم با شما کاري نداشته باشد! اين همه مريد، اين همه شيعيان؛ زندگي کنيد، عبادت و تبليغ کنيد! چرا قيام کرديد؟ قضيه چيست؟
 اين، آن سؤالِ اصلي است. اين، آن درسِ اصلي است. نمي گوييم کسي اين مطلب را نگفته است؛ چرا، انصافاً در اين زمينه، خيلي هم کار و تلاش کردند، حرف هم زياد زدند. حال اين مطلبي را هم که ما امروز عرض مي کنيم، به نظر خودمان يک برداشت و ديد تازه اي در اين قضيه است.
دوست دارند چنين  بگويند که حضرت خواست حکومت فاسد يزيد را کنار بزند و خود يک حکومت، تشکيل دهد. اين هدفِ قيام ابي عبدالله عليه السّلام بود. اين حرف، نيمه درست است؛ نمي گويم غلط است. اگر مقصود از اين حرف، اين است که آن بزرگوار براي تشکيل حکومت قيام کرد؛ به اين نحو که اگر ببيند نمي شود انسان به نتيجه برسد، بگويد نشد ديگر، برگرديم؛ اين غلط است.
بله؛ کسي که به قصد حکومت، حرکت مي کند، تا آن جا پيش مي رود که ببيند اين کار، شدني است. تا ديد احتمال شدنِ اين کار، يا احتمال عقلايي وجود ندارد، وظيفه اش اين است که برگردد. اگر هدف، تشکيل حکومت است، تا آن جا جايز است انسان برود که بشود رفت. آن جا که نشود رفت، بايد برگشت. اگر آن کسي که مي گويد هدف حضرت از اين قيام، تشکيل حکومت حَقّه علوي است مرادش اين است اين درست نيست؛ براي اين که مجموع حرکت امام، اين را نشان نمي دهد.
در نقطه مقابل، گفته مي شود: نه آقا، حکومت چيست؛ حضرت مي دانست که نمي تواند حکومت تشکيل دهد؛ بلکه اصلاً آمد تا کشته و شهيد شود! اين حرف هم مدّتي بر سرِزبانها خيلي شايع بود! بعضي با تعبيرات زيباي شاعرانه اي هم اين را بيان مي کردند. حتّي من ديدم بعضي از علماي بزرگ ما هم اين را فرموده اند. اين حرف که اصلاً حضرت، قيام کرد براي اين که شهيد شود، حرف جديدي نبوده است .گفت: چون با ماندن نمي شود کاري کرد، پس برويم با شهيد شدن، کاري بکنيم!
 اين حرف را هم، ما در اسناد و مدارک اسلامي نداريم که برو خودت را به کام کشته شدن بينداز. ما چنين چيزي نداريم. شهادتي را که ما در شرع مقدّس مي شناسيم و در روايات و آيات قرآن از آن نشان مي بينيم، معنايش اين است که انسان به دنبال هدف مقدّسي که واجب يا راجح است، برود و در آن راه، تن به کشتن هم بدهد. اين، آن شهادتِ صحيح اسلامي است. اما اين که آدم، اصلاً راه بيفتد براي اين که «من بروم کشته شوم» يا يک تعبير شاعرانه  چنيني که «خون من پاي ظالم را بلغزاند و او را به زمين بزند»؛ اينها آن چيزي نيست که مربوط بدان حادثه به آن عظمت است. در اين هم بخشي از حقيقت هست؛ اما هدفِ حضرت، اين نيست.
پس به طور خلاصه، نه مي توانيم بگوييم که حضرت قيام کرد براي تشکيل حکومت و هدفش تشکيل حکومت بود، و نه مي توانيم بگوييم حضرت براي شهيد شدن قيام کرد. چيز ديگري است که من سعي مي کنم در خطبه اوّل - که عمده صحبت من هم امروز، در خطبه اوّل و همين قضيه است - ان شاءالله اين را بيان کنم.
بنده به نظرم اين طور مي رسد: کساني که گفته اند «هدف، حکومت بود»، يا «هدف، شهادت بود»، ميان هدف و نتيجه، خَلط کرده اند. نخير؛ هدف، اينها نبود. امام حسين عليه السّلام، هدف ديگري داشت؛ منتها رسيدن به آن هدف ديگر، حرکتي را مي طلبيد که اين حرکت، يکي از دو نتيجه را داشت: «حکومت،» يا «شهادت». البته حضرت براي هر دو هم آمادگي داشت. هم مقدّمات حکومت را آماده کرد و مي کرد؛ هم مقدّمات شهادت را آماده کرد و مي کرد. هم براي اين توطين نفس مي کرد، هم براي آن. هرکدام هم مي شد، درست بود و ايرادي نداشت؛ اما هيچ کدام هدف نبود،بلکه دو نتيجه بود. هدف، چيز ديگري است.
هدف چيست؟ اوّل آن هدف را به طور خلاصه در يک جمله عرض مي کنم؛ بعد مقداري توضيح مي دهم.
اگر بخواهيم هدف امام حسين عليه السّلام را بيان کنيم، بايد اين طور بگوييم که هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجام دادن يک واجب عظيم از واجبات دين که آن واجب عظيم را هيچ کس قبل از امام حسين - حتّي خود پيغمبر - انجام نداده بود. نه پيغمبر اين واجب را انجام داده بود، نه اميرالمؤمنين، نه امام حسن مجتبي.
واجبي بود که در بناي کلّي نظام فکري و ارزشي و عملي اسلام، جاي مهمّي دارد. با وجود اين که اين واجب، خيلي مهم و بسيار اساسي است، تا زمان امام حسين، به اين واجب عمل نشده بود - عرض مي کنم که چرا عمل نشده بود - امام حسين بايد اين واجب را عمل مي کرد تا درسي براي همه تاريخ باشد. مثل اين که پيغمبر حکومت تشکيل داد؛ تشکيل حکومت درسي براي همه تاريخ اسلام شد و فقط حکمش را نياورد. يا پيغمبر، جهاد في سبيل الله کرد و اين درسي براي همه تاريخ مسلمين و تاريخ بشر - تا ابد - شد. اين واجب هم بايد به وسيله امام حسين عليه السّلام انجام مي گرفت تا درسي عملي براي مسلمانان  و براي طول تاريخ باشد.
حالا چرا امام حسين اين کار را بکند؟ چون زمينه انجام اين واجب، در زمان امام حسين پيش آمد. اگر اين زمينه در زمان امام حسين پيش نمي آمد؛ مثلاً در زمان امام علي النقّي عليه السّلام پيش مي آمد، همين کار را امام علي النّقي مي کرد و حادثه عظيم و ذبح عظيم تاريخ اسلام، امام علي النقي عليه الصّلاةوالسّلام مي شد. اگر در زمان امام حسن مجتبي يا در زمان امام صادق عليهما السّلام هم پيش مي آمد، آن بزرگواران عمل مي کردند. در زمان قبل از امام حسين، پيش نيامد؛ بعد از امام حسين هم در تمام طول حضور ائمه تا دوران غيبت، پيش نيامد!
پس هدف، عبارت شد از انجام اين واجب، که حالا شرح مي دهم اين واجب چيست. آن وقت به طور طبيعي انجام اين واجب، به يکي از دو نتيجه مي رسد: يا نتيجه اش اين است که به قدرت و حکومت مي رسد؛ اهلاً و سهلاً، امام حسين حاضر بود. اگر حضرت به قدرت هم مي رسيد، قدرت را محکم مي گرفت و جامعه را مثل زمان پيغمبر و اميرالمؤمنين اداره مي کرد. يک وقت هم انجام اين واجب، به حکومت نمي رسد، به شهادت مي رسد. براي آن هم امام حسين حاضر بود.
خداوند امام حسين، و ديگر اءمه بزرگوار راطوري آفريده بود که بتوانند بار سنگينِ آن چنان شهادتي را هم که براي اين امر پيش مي آمد، تحمّل کنند، و تحمّل هم کردند. البته داستان مصائب کربلا، داستان عظيم ديگري است. حال اندکي قضيه را توضيح دهم. برادران و خواهران نمازگزارِ عزيز! پيغمبر اکرم و هر پيغمبري وقتي که مي آيد، يک مجموعه احکام مي آورد. اين احکامي را که پيغمبر مي آورد، بعضي فردي است و براي اين است که انسان خودش را اصلاح کند. بعضي اجتماعي است و براي اين است که دنياي بشر را آباد و اداره کند و اجتماعات بشر را به پا بدارد. مجموعه احکامي است که به آن نظام اسلامي مي گويند.
خوب؛ اسلام بر قلب مقدّسِ پيغمبر اکرم نازل شد؛ نماز را آورد، روزه، زکات، انفاقات، حج، احکام خانواده، ارتباطات شخصي، جهاد في سبيل الله، تشکيل حکومت، اقتصاد اسلامي، روابط حاکم و مردم و وظايف مردم در مقابل حکومت را آورد. اسلام، همه اين مجموعه را بر بشريّت عرضه کرد؛ همه را هم پيغمبر اکرم بيان فرمود.
«ما من شي ء يقربکم من الجنّة و يباعدکم من النّار الّا و قد نهيتکم عند و امرتکم به» ؛ پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله، همه آن چيزهايي را که مي تواند انسان و يک جامعه انساني را به سعادت برساند، بيان فرمود. نه فقط بيان، بلکه آنها را عمل و پياده کرد. خوب؛ در زمان پيغمبر، حکومت اسلامي و جامعه اسلامي تشکيل شد، اقتصاد اسلامي پياده شد، جهاد اسلامي برپا و زکات اسلامي گرفته شد؛ يک کشور و يک نظام اسلامي شد. مهندس اين نظام و راهبر اين قطار در اين خط، نبي اکرم و آن کسي است که به جاي او مي نشيند.
خط هم روشن و مشخّص است. بايد جامعه اسلامي و فرد اسلامي از اين خط، بر روي اين خط و در اين جهت و از اين راه حرکت کند؛ که اگر چنين حرکتي هم انجام گيرد، آن وقت انسانها به کمال مي رسند؛ انسانها صالح و فرشته گون مي شوند، ظلم در ميان مردم از بين مي رود؛ بدي، فساد، اختلاف، فقر و جهل از بين مي رود. بشر به خوشبختي کامل مي رسد و بنده کامل خدا مي شود.
اسلام اين نظام را به وسيله نبي اکرم آورد و در جامعه آن روز بشر پياده کرد. در کجا؟ در گوشه اي که اسمش مدينه بود و بعد هم به مکه و چند شهر ديگر توسعه داد.
سؤالي در اين جا باقي مي ماند و آن اين که: اگر اين قطاري را که پيغمبر اکرم برروي اين خط به راه انداخته است، دستي، يا حادثه اي آمد و را از خط خارج کرد، تکليف چيست؟ اگر جامعه اسلامي منحرف شد؛ اگر اين انحراف به جايي رسيد که خوف انحرافِ کلّ اسلام و معارف اسلام بود، تکليف چيست؟
دو نوع  انحراف داريم. يک وقت مردم فاسد مي شوند - خيلي وقتها چنين چيزي پيش مي آيد - اما احکام اسلامي از بين نمي رود؛ ليکن يک وقت مردم که فاسد مي شوند، حکومتها هم فاسد مي شوند، علما و گويندگان دين هم فاسد مي شوند! از آدمهاي فاسد، اصلاً دين صحيح صادر نمي شود. قرآن و حقايق را تحريف مي کنند؛ خوبها را بد، بدها را خوب، منکر را معروف و معروف را منکر مي کنند! خطّي را که اسلام - مثلاً - به اين سمت کشيده است، صدوهشتاد درجه به سمت ديگر عوض مي کنند! اگر جامعه و نظام اسلامي به چنين چيزي دچار شد، تکليف چيست؟
 البته پيغمبر فرموده بود که تکليف چيست؛ قرآن هم فرموده است: «من يرتد منکم عن دينه فسوف يأتي الله بقوم يحبّهم و يحبّونه»  تا آخر - و آيات زياد و روايات فراوان ديگر و همين روايتي که از قول امام حسين برايتان نقل مي کنم.
امام حسين عليه السلام، اين روايت پيغمبر  را براي مردم خواند. پيغمبر فرموده بود؛ اما آيا پيغمبر مي توانست به اين حکم الهي عمل کند؟ نه؛ چون اين حکم الهي وقتي قابل عمل است که جامعه منحرف شده باشد. اگر جامعه، منحرف شد، بايد کاري کرد. خدا حکمي در اين جا دارد. در جوامعي که انحراف به حدّي پيش مي آيد که خطر انحراف اصل اسلام است، خدا تکليفي دارد. خدا انسان را در هيچ قضيه اي بي تکليف نمي گذارد.
پيغمبر، اين تکليف را فرموده است - قرآن و حديث گفته اند - اما پيغمبر که نمي تواند به اين تکليف عمل کند.
چرا نمي تواند؟ چون اين تکليف را آن وقتي مي شود عمل کرد که جامعه، منحرف شده باشد. جامعه در زمان پيغمبر و زمان اميرالمؤمنين که، به آن شکل منحرف نشده است. در زمان امام حسن که معاويه در رأس حکومت است، اگرچه خيلي از نشانه هاي آن انحراف، پديد آمده است، اما هنوز به آن حدّي نرسيده است که خوف تبديل کلّي اسلام وجود داشته باشد.
شايد بشود گفت در برهه اي از زمان، چنين وضعيتي هم پيش آمد؛ اما در آن وقت، فرصتي نبود که اين کار انجام گيرد - موقعيت مناسبي نبود - اين حکمي که جزو مجموعه احکام اسلامي است، اهميّتش از خود حکومت کمتر نيست؛ چون حکومت، يعني اداره جامعه. اگر جامعه بتدريج از خط، خارج و خراب و فاسد شد و حکم خدا تبديل شد؛ اگر ما آن حکم تغيير وضع و تجديد حيات - يا به تعبير امروزِ انقلاب، اگر آن حکم انقلاب - را نداشته باشيم، اين حکومت به چه دردي مي خورد؟
پس اهميت آن حکمي که مربوط به برگرداندن جامعه منحرف به خطّ اصلي است، از اهميت خود حکمِ حکومت کمتر نيست. شايد بشود گفت که اهميتش از جهاد با کفّار بيشتر است. شايد بشود گفت اهميتش از امر به معروف و نهي از منکر معمولي در يک جامعه اسلامي بيشتر است. حتّي شايد بشود گفت اهميت اين حکم از عبادات بزرگ الهي و از حج بيشتر است. چرا؟ به خاطر اين که در حقيقت اين حکم، تضمين کننده زنده شدن اسلام است؛ بعد از آن که مُشرف به مردن است، يا مرده و از بين رفته است.
خوب؛ چه کسي بايد اين حکم را انجام دهد؟ چه کسي بايد اين تکليف را به جا بياورد؟
يکي از جانشينان پيغمبر، وقتي در زماني واقع شود که آن انحراف، به وجود آمده است. البته به شرط اين که موقعيت مناسب باشد؛ چون خداي متعال، به چيزي که فايده ندارد تکليف نکرده است. اگر موقعيت مناسب نباشد، هرکاري بکنند، فايده اي ندارد و اثر نمي بخشد. بايد موقعيت مناسب باشد.
البته موقعيت مناسب بودن هم معناي ديگري دارد؛ نه اين که بگوييم چون خطر دارد، پس موقعيت مناسب نيست؛ مراد اين نيست. بايد موقعيت مناسب باشد؛ يعني انسان بداند اين کار را که کرد، نتيجه اي بر آن مترتّب مي شود؛ يعني ابلاغ پيام به مردم خواهد شد، مردم خواهند فهميد و در اشتباه نخواهند ماند. اين، آن تکليفي است که بايد يک نفر انجام مي داد.
در زمان امام حسين عليه السّلام، هم آن انحراف به وجود آمده، هم آن فرصت پيدا شده است. پس امام حسين بايد قيام کند؛ زيرا انحراف پيدا شده است. براي اين که بعد از معاويه کسي به حکومت رسيده است که حتّي ظواهر اسلام را هم رعايت نمي کند! شُرب خَمر و کارهاي خلاف مي کند. تعرّضات و فسادهاي جنسي را واضح انجام مي دهد. عليه قرآن حرف مي زند. علناً شعر برخلاف قرآن و بر رّد دين مي گويد و علناً مخالف با اسلام است! منتها چون اسمش رئيس مسلمانهاست، نمي خواهد اسم اسلام را براندازد. او عامل به اسلام، علاقه مند و دلسوز به اسلام نيست؛ بلکه با عمل خود، مثل چشمه اي که از آن مرتب آب گنديده تراوش مي کند و بيرون مي ريزد و همه دامنه را پر مي کند، از وجود او آب گنديده مي ريزد و همه جامعه ي اسلامي را پر خواهد کرد! حاکم فاسد، اين گونه است ديگر؛ چون حاکم، در رأس قلّه است و آنچه از او تراوش کند، در همان جا نمي ماند - برخلاف مردم عادّي - بلکه مي ريزد و همه قلّه را فرا مي گيرد!
مردم عادّي، هرکدام جاي خودشان را دارند. البته هر کس که بالاتر است؛ هر کس که موقعيت بالاتري در جامعه دارد، فساد و ضررش بيشتر است. فساد آدمهاي عادّي، ممکن است براي خودشان، يا براي عدّه اي دور و برشان باشد؛ اما آن کسي که در رأس قرار گرفته است، اگر فاسد شد، فساد او مي ريزد و همه فضا را پر مي کند؛ همچنان که اگر صالح شد، صلاح او مي ريزد و همه دامنه را فرا مي گيرد.
 چنين کسي با آن فساد، بعد از معاويه، خليفه مسلمين شده است! خليفه پيغمبر! از اين انحراف بالاتر؟! زمينه هم آماده است. زمينه آماده است، يعني چه؟ يعني خطر نيست. چرا؛ خطر که هست. مگر ممکن است  کسي که در رأس قدرت است، در مقابل انسانهاي معارض، براي آنها خطر نيافريند؟ جنگ است ديگر. شما مي خواهي او را از تخت قدرت پايين بکشي و او بنشيند تماشا کند! بديهي است که او هم به شما ضربه مي زند. پس خطر هست.
اين که مي گوييم موقعيت مناسب است، يعني فضاي جامعه اسلامي، طوري است که ممکن است پيام امام حسين به گوش انسانها در همان زمان و در طول تاريخ برسد. اگر در زمان معاويه، امام حسين مي خواست قيام کند، پيام او دفن مي شد. اين به خاطر وضع حکومت در زمان معاويه است. سياستها به گونه اي بود که مردم نمي توانستند حقّانيت سخن حق را بشنوند. لذا همين بزرگوار، ده سال در زمان خلافت معاويه، امام بود، ولي چيزي نگفت؛ کاري، اقدامي و قيامي نکرد؛ چون موقعيت آن جا مناسب نبود.
قبلش هم امام حسن عليه السّلام بود. ايشان هم قيام نکرد؛ چون موقعيت مناسب نبود. نه اين که امام حسين و امام حسن، اهل اين کار نبودند. امام حسن و امام حسين، فرقي ندارند. امام حسين و امام سجّاد، فرقي ندارند. امام حسين و امام علي النقّي و امام حسن عسکري عليهم السّلام فرقي ندارند. البته وقتي که اين بزرگوار، اين مجاهدت را کرده است، مقامش بالاتر از کساني است که نکردند؛ اما اينها از لحاظ مقام امامت يکسانند. براي هريک از آن بزرگواران هم که پيش مي آمد، همين کار را مي کردند و به همين مقام مي رسيدند.
خوب؛ امام حسين هم در مقابل چنين انحرافي قرار گرفته است. پس بايد آن تکليف را انجام دهد. موقعيت هم مناسب است؛ پس ديگر عذري وجود ندارد. لذا عبدالله بن جعفر و محمدبن حنفيه و عبدالله بن عباس - اينها که عامي نبودند، همه دين شناس، آدمهاي عارف، عالم و چيزفهم بودند - وقتي به حضرت مي گفتند که «آقا! خطر دارد، نرويد» مي خواستند بگويند وقتي خطري در سرراه تکليف است، تکليف، برداشته است. آنها نمي فهميدند که اين تکليف، تکليفي نيست که با خطر برداشته شود.
اين تکليف، هميشه خطر دارد. آيا ممکن است انسان، عليه قدرتي آن چنان مقتدر - به حسب ظاهر - قيام کند و خطر نداشته باشد؟! مگر چنين چيزي مي شود؟! اين تکليف، هميشه خطر دارد. همان تکليفي که امام بزگوار انجام داد. به امام هم مي گفتند «آقا! شما که با شاه درافتاده ايد، خطر دارد.» امام نمي دانست خطر دارد؟! امام نمي دانست که دستگاه امنيتي رژيم پهلوي، انسان را مي گيرد، مي کشد، شکنجه مي کند، دوستان انسان را مي کشد و تبعيد مي کند؟! امام اينها را نمي دانست؟!
 کاري که در زمان امام حسين انجام گرفت، نسخه کوچکش هم در زمان امام ما انجام گرفت؛ منتها آن جا به نتيجه شهادت رسيد، اين جا به نتيجه حکومت . اين همان است؛ فرقي نمي کند. هدف امام حسين با هدف امام بزرگوار ما يکي بود. اين مطلب، اساس معارف حسين است. معارف حسيني، بخش عظيمي از معارف شيعه است. اين پايه مهمي است و خود يکي از پايه هاي اسلام است.
 پس هدف، عبارت شد از بازگرداندن جامعه اسلامي به خطّ صحيح. چه زماني؟ آن وقتي که راه، عوضي شده است و جهالت و ظلم و استبداد و خيانتِ کساني، مسلمين را منحرف کرده و زمينه و شرايط هم آماده است.
البته دوران تاريخ، اوقات مختلفي است. گاهي شرايط آماده است و گاهي آماده نيست. زمان امام حسين آماده بود، زمان ما هم آماده بود. امام همان کار را کرد. هدف يکي بود. منتها وقتي انسان به دنبال اين هدف راه مي افتد و مي خواهد عليه حکومت و مرکز باطل قيام کند، براي اين که اسلام و جامعه و نظام اسلامي را به مرکز صحيح خود برگرداند، يک وقت است که وقتي قيام کرد، به حکومت مي رسد؛ اين يک شکل آن است - در زمان ما بحمدالله اين طور شد - يک وقت است که اين قيام، به حکومت نمي رسد؛ به شهادت مي رسد.
آيا در اين صورت، واجب نيست؟ چرا؛ به شهادت هم برسد واجب است. آيا در اين صورتي که به شهادت برسد، ديگر قيام فايده اي ندارد؟ چرا؛ هيچ فرقي نمي کند. اين قيام و اين حرکت، در هر دو صورت فايده دارد - چه به شهادت برسد، چه به حکومت - منتها هرکدام، يک نوع فايده دارد. بايد انجام داد؛ بايد حرکت کرد.
اين، آن کاري بود که امام حسين انجام داد. منتها امام حسين آن کسي بود که براي اوّلين بار اين حرکت را انجام داد. قبل از او انجام نشده بود؛ چون قبل از او - در زمان پيغمبر و اميرالمؤمنين - چنين زمينه و انحرافي به وجود نيامده بود، يا اگر هم در مواردي انحرافي بود، زمينه مناسب و مقتضي نبود. زمان امام حسين، هر دو وجود داشت. در باب نهضت امام حسين، اين اصلِ قضيه است.
 پس مي توانيم اين طور جمعبندي کنيم، بگوييم: امام حسين قيام کرد تا آن واجب بزرگي را که عبارت از تجديد بناي نظام و جامعه اسلامي، يا قيام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه اسلامي است، انجام دهد. اين از طريق قيام و از طريق امر به معروف و نهي از منکر است؛ بلکه خودش يک مصداق بزرگِ امر به معروف و نهي از منکر است. البته اين کار، گاهي به نتيجه حکومت مي رسد؛ امام حسين براي اين آماده بود. گاهي هم به نتيجه شهادت مي رسد؛ براي اين هم آماده بود.
ما به چه دليل اين مطلب را عرض مي کنيم؟ اين را از کلمات خود امام حسين به دست مي آوريم. من در ميان کلمات حضرت ابي عبدالله عليه السلام، چند عبارت را انتخاب کرده ام - البته بيش از اينهاست که همه، همين معنا را بيان مي کند - اوّل در مدينه؛ آن شبي که وليد حاکم مدينه، حضرت را احضار کرد و گفت: معاويه از دنيا رفته است و شما بايد با يزيد بيعت کنيد! حضرت به او فرمود: باشد تا صبح، «ننظر و تنظرون اينا احق بالبيعة و الخلافه»  برويم فکر کنيم، ببينيم ما بايد خليفه شويم، يا يزيد بايد خليفه شود! مروان فرداي آن روز، حضرت را در کوچه هاي مدينه ديد، گفت: يا اباعبدالله، تو  خودت را به کشتن مي دهي! چرا با خليفه بيعت نمي کني؟ بيا بيعت کن، خودت را به کشتن نده؛ خودت را به زحمت نينداز!
 حضرت در جواب او، اين جمله را فرمود: «انالله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السّلام، اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» ؛ ديگر بايد با اسلام، خداحافظي کرد و بدرود گفت؛ آن وقتي که حاکمي مثل يزيد بر سر کار بيايد و اسلام به حاکمي مثل يزيد، مبتلا گردد! قضيه شخص يزيد نيست؛ هرکس مثل يزيد باشد. حضرت مي خواهد بفرمايد که تا به حال هرچه بود، قابل تحمّل بود؛ اما الان پاي اصل دين و نظام اسلامي در ميان است و با حکومت کسي مثل يزيد، نابود خواهد شد. به اين که خطر انحراف، خطر جدّي است، اشاره مي کند. مسأله، عبارت از خطر براي اصلِ اسلام است.
حضرت ابي عبدالله عليه السّلام، هم هنگام خروج از مدينه، هم هنگام خروج از مکه، صحبتهايي با محمّدبن حنفيه داشت. به نظر من مي رسد که اين وصيّت، مربوط است به هنگامي که مي خواست از مکه خارج شود. در ماه ذيحجّه هم که محمدبن حنفيه به مکه آمده بود، صحبتهايي با حضرت داشت. حضرت به برادرش محمد بن حنفيه، چيزي را به عنوان وصيّت نوشت و داد.
آن جا بعد از شهادت به وحدانيّت خدا و چه و چه، به اين جا مي رسد: «و اني لم اخرج اشرا ولا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً»؛ يعني کساني اشتباه نکنند و تبليغاتچيها تبليغ کنند که امام حسين هم مثل کساني که اين گوشه و آن گوشه، خروج مي کنند براي اين که قدرت را به چنگ بگيرند - براي خودنمايي، براي عيش و ظلم و فساد - وارد ميدان مبارزه و جنگ مي شود! کار ما از اين قبيل نيست؛ «و انّما خرجت لطلب الاصلاح في امّة جدّي» . عنوان اين کار، همين اصلاح است؛ مي خواهم اصلاح کنم. اين همان واجبي است که قبل از امام حسين، انجام نگرفته بوده است. اين اصلاح، از طريق خروج است - خروج، يعني قيام - حضرت در اين وصيّتنامه، اين را ذکر کرد - تقريباً تصريح به اين معناست - يعني اوّلاً مي خواهيم قيام کنيم و اين قيام ما هم براي اصلاح است؛ نه براي اين است که حتماً بايد به حکومت برسيم، نه براي اين است که حتماً بايد برويم شهيد شويم. نه؛ مي خواهيم اصلاح کنيم. البته اصلاح، کار کوچکي نيست. يک وقت شرايط، طوري است که انسان به حکومت مي رسد و خودش زمام قدرت را به دست مي گيرد؛ يک وقت نمي تواند اين کار را بکند - نمي شود - شهيد مي شود. در عين حال هر دو، قيامِ براي اصلاح است.
بعد مي فرمايد: «اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنکر و اسير بسيرة جدّي» ؛ اين اصلاح، مصداق امر به معروف و نهي از منکر است. اين هم يک بيان ديگر.
حضرت در مکه، دو نامه نوشته است که: يکي به رؤساي بصره و يکي به رؤساي کوفه است. در نامه حضرت به رؤساي بصره، اين طور آمده است: «و قد بعث رسولي اليکم بهذا الکتاب و انا ادعوکم الي کتاب الله و سنة نبّيه فان سنّة قد اميتت و البدعة قدا حييت فان تسمعوا قولي اهديکم الي سبيل الرّشاد» ؛ من مي خواهم بدعت را از بين ببرم و سنّت را احيا کنم؛ زيرا سنت را ميرانده اند و بدعت را زنده کرده اند! اگر دنبال من آمديد، راه راست با من است؛ يعني مي خواهم همان تکليف بزرگ را انجام دهم که احياي اسلام و احياي سنّت پيغمبر و نظام اسلامي است.
بعد در نامه به اهل کوفه فرمود: «فلعمري ما الامام الا الحاکم بالکتاب والقائم بالقسط الدّائن بدين الحقّ الحابس نفسه علي ذالک الله والسلام» ؛ امام و پيشوا و رئيس جامعه اسلامي نمي تواند کسي باشد که اهل فسق و فجور و خيانت و فساد و دوري از خدا و اينهاست. بايد کسي باشد که به کتاب خدا عمل کند. يعني در جامعه عمل کند؛ نه اين که خودش در اتاق خلوت فقط نماز بخواند؛ بلکه عمل به کتاب را در جامعه زنده کند، اخذ به قسط و عدل کند و حق را قانون جامعه قرار دهد.
«الداّئن بدين الحق»، يعني آيين و قانون و مقرّرات جامعه را حق قرار دهد و باطل را کنار بگذارد. «و الحابس نفسه علي ذالک للّه»؛ ظاهراً معناي اين جمله اين است که خودش را در خطّ مستقيم الهي به هر کيفيّتي حفظ کند و اسير جاذبه هاي شيطاني و مادّي نشود؛ والسّلام. بنابراين، هدف را مشخّص مي کند.
امام حسين از مکه خارج شد. آن حضرت در بين راه در هر کدام از منازل، صحبتي با لحنهاي مختلف دارد. در منزلي به نام «بيضه»، در حالي که حرّبن يزيد هم در کنار حضرت است - حضرت مي رود، او هم در کنار حضرت مي رود - به اين منزل رسيدند و فرود آمدند. شايد قبل از اين که استراحت کنند - يا بعد از اندکي استراحت - حضرت ايستاد و خطاب به لشکر دشمن، اين گونه فرمود:
«ايّهاالنّاس، انّ رسول الله (صلّي الله عليه وآله) قال: «من رأي سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله، ناکثاً لعهدالله، مخالفاً لسنّة رسول الله يعمل في عبادالله بالاثم والعدوان ثم لم يغيّر بقول و لا فعل کان حقّاً علي الله ان يدخله مدخله» ؛ يعني اگر کسي ببيند حاکمي در جامعه، بر سرِ کار است که ظلم مي کند، حرام خدا را حلال مي شمارد، حلال خدا را حرام مي شمارد، حکم الهي را کنار مي زند - عمل نمي کند - و ديگران را به عمل وادار نمي کند؛ يعني در ميان مردم، با گناه، با دشمني و با ظلم عمل مي کند - حاکمِ فاسدِ ظالمِ جائر، که مصداق کاملش يزيد بود - «و لم يغيّر بقول و لافعل»، و با زبان و عمل، عليه او اقدام نکند، «کان حقّاً علي الله ان يدخله مدخله»، خداي متعال در قيامت، اين ساکتِ بي تفاوتِ بي عمل را هم به همان سرنوشتي دچار مي کند که آن ظالم را دچار کرده است؛ يعني با او در يک صف و در يک جناح قرار مي گيرد. اين را پيغمبر فرموده است. اين که عرض کرديم پيغمبر، حکم اين مطلب را فرموده است، اين يکي از نمونه هاي آن است. پس پيغمبر مشخّص کرده بود که اگر نظام اسلامي، منحرف شد، بايد چه کار کرد. امام حسين هم به همين فرمايش پيغمبر، استناد مي کند.
پس تکليف، چه شد؟ تکليف، «يغيّر بقول و لافعل» شد. اگر انسان در چنين شرايطي قرار گرفت - البته در زماني که موقعيت مناسب باشد - واجب است در مقابل اين عمل، قيام و اقدام کند. به هر کجا مي خواهد برسد؛ کشته شود، زنده بماند، به حسب ظاهر موفق شود، يا نشود. هر مسلماني در مقابل اين وضعيت بايد قيام و اقدام کند. اين تکليفي است که پيغمبر فرموده است.
بعد امام حسين فرمود: «و انّي احق بهذا»؛ من از همه مسلمانان شايسته ترم به اين که اين قيام و اين اقدام را بکنم؛ چون من پسر پيغمبرم. اگر پيغمبر، اين تغيير، يعني همين اقدام را بر تک تک مسلمانان واجب کرده است، بديهي است حسين بن علي، پسر پيغمبر، وارث علم و حکمت پيغمبر، از ديگران واجبتر و مناسبتر است که اقدام کند و من به خاطر اين است که اقدام کردم. پس امام، علّت قيام خود را بيان مي کند.
در منزل «ازيد» که چهار نفر به حضرت ملحق شدند، بيان ديگري از امام حسين عليه السلام هست. حضرت فرمود: «اما والله انّي لأرجو ان يکون خيراً ما اراد الله بنا؛ قتلنا او ظفرنا». اين هم نشانه ي اين که گفتيم فرقي نمي کند؛ چه به پيروزي برسند، چه کشته بشوند، تفاوتي نمي کند. تکليف، تکليف است؛ بايد انجام بگيرد. فرمود: من اميدم اين است که خداي متعال، آن چيزي که براي ما در نظر گرفته است، خير ماست؛ چه کشته بشويم، چه به پيروزي برسيم. فرقي نمي کند؛ ما داريم تکليفمان را انجام مي دهيم.
در خطبه اوّلِ بعد از ورود به سرزمين کربلا فرمود: «قد نزل من الامر ما قد ترون ...»  بعد فرمود: «الا ترون الحق لايعمل به و الي الباطل لايتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء ربه حقا»  - تا آخر اين خطبه - خلاصه و جمعبندي کنم. پس امام حسين عليه السّلام براي انجام يک واجب، قيام کرد. اين واجب در طول تاريخ، متوجّه به يکايک مسلمانان است. اين واجب، عبارت است از اين که هر وقت ديدند که نظامِ جامعه اسلامي دچار يک فسادِ بنياني شده و بيم آن است که به کلّي احکام اسلامي تغيير يابد، هر مسلماني بايد قيام کند.
البته در شرايط مناسب؛ آن وقتي که بداند اين قيام، اثر خواهد بخشيد. جزو شرايط، زنده ماندن، کشته نشدن، يا اذيّت و آزار نديدن نيست. اينها جزو شرايط نيست؛ لذا امام حسين عليه السّلام قيام کرد و عملاً اين واجب را انجام داد تا درسي براي همه باشد.
خوب؛ ممکن است هرکسي در طول تاريخ و در شرايط مناسب، اين کار را بکند؛ البته بعد از زمان امام حسين، در زمان هيچ يک از ائمّه ديگر، چنين شرايطي پيش نيامد. خود اين تحليل دارد که چطور پيش نيامد؛ چون کارهاي مهم ديگري بود که بايد انجام مي گرفت و چنين شرايطي، در جامعه اسلامي، تا آخر دوران حضور و اوّل زمان غيبت، اصلاً محقّق نشد. البته در طول تاريخ، از اين گونه شرايط در کشورهاي اسلامي، زياد پيش مي آيد. امروز هم شايد در دنياي اسلام جاهايي است که زمينه هست و مسلمانان بايد انجام دهند. اگر انجام دهند، تکليفشان را انجام داده اند و اسلام را تعميم و تضمين کرده اند. بالاخره يکي، دو نفر شکست مي خورند.
وقتي اين تغيير و قيام و حرکت اصلاحي تکرار شود، مطمئنّاً فساد و انحراف، ريشه کن شده و از بين خواهد رفت. هيچ کس اين راه و اين کار را بلد نبود؛ چون زمان پيغمبر که نشده بود، زمان خلفاي اوّل هم که انجام نگرفته بود، اميرالمؤمنين هم که معصوم بود، انجام نداده بود. لذا امام حسين عليه السّلام از لحاظ عملي، درس بزرگي به همه تاريخ اسلام داد و در حقيقت، اسلام را هم در زمان خودش و هم در هر زمان ديگري بيمه کرد.
هرجا فسادي از آن قبيل باشد، امام حسين در آن جا زنده است و با شيوه و  عمل خود مي گويد که شما بايد چه کار کنيد. تکليف اين است؛ لذا بايد ياد امام حسين و ياد کربلا زنده باشد؛ چون ياد کربلا اين درس عملي را جلوِ چشم مي گذارد.
متأسّفانه در کشورهاي اسلامي ديگر، درس عاشورا آن چنان که بايد شناخته شده باشد، شناخته شده نيست. بايد بشود. در کشور ما شناخته شده بود. مردم در کشور ما امام حسين را مي شناختند و قيام امام حسين را مي دانستند. روح حسيني بود؛ لذا وقتي امام فرمود که محرّم ماهي است که خون بر شمشير پيروز مي شود، مردم تعجّب نکردند. حقيقت هم همين شد؛ خون بر شمشير، پيروز گرديد.
بنده يک وقت در سالها پيش، همين مطلب را در جلسه اي از جلسات براي جمعيتي عرض کردم - البته قبل از انقلاب - مثالي به ذهنم آمد، آن را در آن جلسه گفتم؛ آن مثال عبارت است از داستان همان طوطي که مولوي در مثنوي ذکر مي کند.
يک نفر يک طوطي در خانه داشت - البته مَثَل است و اين مَثَلها براي بيان حقايق است - زماني مي خواست به سفر هند برود. با اهل و عيال خود که خداحافظي کرد، با آن طوطي هم وداع نمود. گفت من به هند مي روم و هند سرزمين توست. طوطي گفت: به فلان نقطه برو، قوم و خويشها و دوستان من در آن جايند. آن جا بگو يکي از شما در منزل ماست. حالِ مرا براي آنها بيان کن و بگو که در قفس و در خانه ماست. چيز ديگري از تو نمي خواهم.
او رفت، سفرش را طي کرد و به آن نقطه رسيد. ديد بله، طوطيهاي زيادي روي درختان نشسته اند. آنها را صدا کرد، گفت: اي طوطيهاي عزيز و سخنگو و خوب! من پيغامي براي شما دارم؛ يک نفر از شما در خانه ماست، وضعش هم خيلي خوب است. در قفس به سر مي برد، اما زندگي خيلي خوب و غذاي مناسب دارد او به شما سلام رسانده است.
تا آن تاجر اين حرف را زد، يک وقت ديد آن طوطيها که روي شاخه هاي درختان نشسته بودند، همه بال بال زدند و روي زمين افتادند. جلو رفت، ديد مرده اند! خيلي متأسّف شد و گفت چرا من حرفي زدم که اين همه حيوان - مثلاً پنج تا، ده تا طوطي - با شنيدن اين حرف، جانشان را از دست دادند! اما گذشته بود و کاري نمي توانست بکند.
 تاجر برگشت. وقتي به خانه خودش رسيد، سراغ قفس طوطي رفت. گفت: پيغام تو را رساندم. گفت: چه جوابي دادند؟ گفت: تا پيغام تو را از من شنيدند، همه از بالاي درختان پر پر زدند، روي زمين افتادند و مردند!
تا اين حرف از زبان تاجر بيرون آمد، يک وقت ديد طوطي هم در قفس، پرپر زد و کف قفس افتاد و مرد! خيلي متأسّف و ناراحت شد. در قفس را باز کرد. طوطي مرده بود ديگر؛ نمي شد نگهش دارد. پايش را گرفت و آن را روي پشت بام، پرتاب کرد. تا پرتاب کرد، طوطي از وسط هوا بناي بال زدن گذاشت و بالاي ديوار نشست! گفت: از تو تاجر و دوست عزيز، خيلي ممنونم؛ تو خودت وسيله آزادي مرا فراهم کردي. من نمرده بودم؛ خودم را به مردن زدم و اين درسي بود که آن طوطيها به من ياد دادند! آنها فهميدند که من اين جا در قفس، اسير و زندانيم. با چه زباني به من بگويند که چه کار بايد بکنم تا نجات پيدا کنم؟ عملاً به من نشان دادند که بايد اين کار را بکنم، تا نجات يابم! - بمير تا زنده شوي! - من پيغام آنها را از تو گرفتم و اين درسي عملي بود که با فاصله مکاني، از آن منطقه به من رسيد. من از آن درس استفاده کردم.
بنده آن روز - بيست وچند سال پيش - به برادران و خواهراني که اين حرف را مي شنيدند، گفتم: عزيزان من! امام حسين به چه زباني بگويد که تکليف شما چيست؟ شرايط، همان شرايط است؛ زندگي، همان نوع زندگي است؛ اسلام هم همان اسلام است. خوب؛ امام حسين به همه نسلها عملاً نشان داد. اگر يک کلمه حرف هم از امام حسين نقل نمي شد، ما بايد مي فهميديم که تکليفمان چيست.
ملتي که اسير است، ملتي که در بند است، ملتي که دچار فساد سران است، ملتي که دشمنان دين بر او حکومت مي کنند و زندگي و سرنوشت او را در دست گرفته اند، بايد از طول زمان بفهمد که تکليفش چيست؛ چون پسر پيغمبر - امام معصوم - نشان داد که در چنين شرايطي بايد چه کار کرد.
با زبان نمي شد. اگر اين مطلب را با صد زبان مي گفت و خودش نمي رفت، ممکن نبود اين پيغام، از تاريخ عبور کند و برسد؛ امکان نداشت. فقط نصيحت کردن و به زبان گفتن، از تاريخ عبور نمي کند؛ هزار گونه توجيه و تأويل مي کنند. بايد عمل باشد؛ آن هم عملي چنين بزرگ، عملي چنين سخت، فداکاري اي با چنين عظمت و جانسوز که امام حسين انجام داد!
حقيقتاً آنچه که از صحنه روز عاشورا در مقابل چشم ماست، جا دارد که بگوييم در تمام حوادثي که از فجايع بشري سراغ داريم، هنوز تک و بي همتاست و نظيري ندارد. همان طور که پيغمبر فرمود، اميرالمؤمنين فرمود، امام حسن فرمود - بنابر آنچه که در روايات هست - «لايوم کيومک يا اباعبدالله» ؛ هيچ روزي مثل روز تو، مثل روز عاشوراي تو، مثل کربلا و مثل حادثه تو نيست.
 امروز هم روز عاشوراست و بنده مايلم که چند کلمه ذکر مصيبت کنم. همه جاي کربلا ذکر مصيبت است. همه حوادث عاشورا گريه آور و دردناک است. هر بخشي را که شما بگيريد؛ از ساعتي که وارد کربلا شد، صحبت امام حسين، حرف او، خطبه او، شعر خواندن او، خبر مرگ دادن او، صحبت کردن با خواهر، با برادران، با عزيزان، همه اينها مصيبت است، تا به شب و روز عاشورا و ظهر و عصر عاشورا برسد! من گوشه اي از آنها را حالا عرض مي کنم.
اين روزها، روزهاي روضه و گريه است؛ شما هم همه جا مي شنويد. بنده براي اين که خودم را مختصري در اين ميهماني عظيم حسيني وارد کرده باشم، اين چند کلمه را عرض مي کنم و چون اين ملت ما خيلي جوان در راه خدا داده است - شايد در بين اين جمعيت، هزاران نفر هستند که جوانانشان را از دست داده اند - فکر کردم که چند کلمه از جوانان امام حسين عرض کنم. ما به همه مي گوييم که از روي متن، روضه بخوانيد؛ حالا بنده مي خواهم متن کتاب «لهوفِ» ابن طاووس را برايتان بخوانم، تا ببينيم روضه متني چگونه است. بعضي مي گويند آدم نمي شود همان را که در کتاب نوشته است، بخواند؛ بايد بپرورانيم - بسازيم - خوب؛ گاهي آن هم اشکالي ندارد؛ اما ما حالا از روي کتاب، چند کلمه اي مي خوانيم.
علي بن طاووس، از علماي بزرگ شيعه در قرن ششم  هجري است؛ خانواده او همه اهل علم و دينند. همه آنها يا خيلي از آنها خوبند؛ بخصوص اين دو برادر - علي بن موسي بن جعفربن طاووس و احمدبن موسي بن جعفربن طاووس - اين دو برادر از علماي بزرگ، مؤلّفين بزرگ و ثُقات بزرگند. کتاب معروف «لهوف» از سيّد علي بن موسي بن جعفربن طاووس است. در تعبيرات منبريهاي ما عين عبارات اين کتاب - مثل روايت - خوانده مي شود؛ از بس متقن و مهم است. من از روي اين مي خوانم.
 مي گويد: «فلمّا لم يبق معه سوي اهل بيته»؛ يعني وقتي که همه اصحاب امام حسين به شهادت رسيدند و کسي غير از خانواده او باقي نماند، «خرج علي بن الحسين عليه السّلام»؛ علي اکبر از خيمه گاه خارج شد. «و کان من اصبح النّاس خلقاً»؛ علي اکبر يکي از زيباترين جوانان بود. «فاستأذن اباه في القتال»؛ پيش پدر آمد و گفت: پدر، اکنون اجازه بده تا من بروم بجنگم و جانم را قربانت کنم. «فاذن له»؛ هيچ مقاومتي نکرد و به او اجازه داد!
اين ديگر اصحاب و برادرزاده و خواهرزاده نيست که امام به او بگويد نرو - بايست - اين پاره تن و پاره جگر خود اوست! حال که مي خواهد برود، بايد امام حسين اجازه دهد. اين انفاق امام حسين است؛ اين اسماعيل حسين است که به ميدان مي رود. «فاذن له»؛ اجازه داد که برود. اما همين که علي اکبر به طرف ميدان راه افتاد، «ثمّ نظر اليه نظر يائس منه»؛ امام حسين نگاهي از روي نوميدي، به قدّ و قامت علي اکبر انداخت. «و ارخي عليه السّلام عينه و بکي، ثمّ قال اللّهم اشهد»؛ گفت: خدايا خودت شاهد باش. «فقد برز اليهم غلام اشبه النّاس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولک»؛ جواني را به جنگ و به کام مرگ فرستادم که از همه مردم، شبيه تر به پيغمبر بود؛ هم در چهره، هم در حرف زدن، هم در اخلاق؛ از همه جهت!
به به، چه جواني! اخلاقش هم به پيغمبر، از همه شبيه تر است. قيافه و حرف زدنش هم به پيغمبر و به حرف زدن پيغمبر، از همه شبيه تر است. شما ببينيد امام حسين، به چنين جواني چقدر علاقه مند است! به اين جوان، عشق مي ورزد؛ نه فقط به خاطر اين که پسر اوست. به خاطر شباهت، آن هم چنان شباهتي به پيغمبر! آن هم حسيني که در بغل پيغمبر بزرگ شده است. به اين پسر، خيلي علاقه دارد و رفتن اين پسر به ميدان جنگ، خيلي برايش سخت است. بالاخره رفت.
مرحوم ابن طاووس نقل مي کند که اين جوان به ميدان جنگ رفت و شجاعانه جنگيد. بعد نزد پدرش برگشت و گفت: پدرجان! تشنگي دارد مرا مي کشد؛ اگر آبي داري، به من بده. حضرت هم آن جواب را به او داد. برگشت و به طرف ميدان رفت. حضرت در جواب به او فرمود: برو بجنگ؛ طولي نخواهد کشيد که به دست جدّت سيراب خواهي شد. «فرجع الي موقف نضال»؛ علي اکبر به طرف ميدان جنگ برگشت.
مؤلّف اين کتاب، ابن طاووس است؛ آدم ثقه اي است. اين طور نيست که براي گريه گرفتن و مثلاً  گرم کردن مجلس بخواهد حرفي بزند؛ نه. عباراتش عبارات متقني است. مي گويد: «و قاتل اعظم القتال»؛ علي اکبر، بزرگترين جنگ را کرد؛ در نهايت شجاعت و شهامت جنگيد. بعد از آن که مقداري جنگيد، «فرماه منقذبن مرة العبدي لعنة الله»؛ يکي از افراد دشمن، آن حضرت را با تيري هدف گرفت. «فصرعه»؛ پس او را از روي اسب به زمين انداخت.
 «فنادا يا ابتاه عليک السّلام»؛ صداي جوان بلند شد: پدر، خداحافظ! «هذا جدّي يقرأک السّلام»؛ اين جدّم پيغمبر است که به تو سلام مي رساند. «و يقول عجل القدوم علينا»؛ مي گويد: فرزندم حسين! زود بيا، بر ما وارد شو - علي اکبر، همين يک کلمه را بر زبان جاري کرد - «ثم شهق شهقتاً فمات»؛ بعد آهي، يا فريادي کشيد و جان از بدنش بيرون رفت.
«فجاء الحسين عليه السّلام»؛ امام حسين تا صداي فرزند را شنيد، به طرف ميدان جنگ آمد؛ آن جايي که جوانش روي زمين افتاده است. «حتّي وقف عليه»؛ بالاي سر جوان خود رسيد. «و وضع خدّه علي خدّه»؛ صورتش را روي صورت علي اکبر گذاشت. «و قال قتل الله قوماً قتلوک ما اجرأهم علي الله»؛ حضرت، صورتش را روي صورت علي اکبر گذاشت و اين کلمات را گفت: خداوند بکشد قومي را که تو را کشت ...
قال الرّاوي: «و خرجت زينب بنت علي عليهماالسّلام»؛ راوي مي گويد: يک وقت ديديم که زينب از خيمه ها خارج شد. «فنادا يا حبيباه يابن اخاه»؛ صدايش بلند شد: «اي عزيز من؛ اي برادرزاده من!». «و جائت فأکبّت عليه»؛ آمد و خودش را روي پيکر بي جان علي اکبر انداخت. «فجاءالحسين عليه السّلام فأخذها و ردها الي النّساء»؛ امام حسين عليه السّلام آمد، بازوي خواهرش را گرفت، او را از روي جسد علي اکبر بلند کرد و پيش زنها فرستاد.
«ثمّ جعل اهل بيته صلوات الله وسلامه عليهم يخرج رجل منهم بعدالرجل»؛ دنباله اين قضيه را نقل مي کند که اگر بخواهيم اين عبارات را بخوانيم، واقعاً دل انسان از شنيدن اين کلمات، آب مي شود!
 من از اين عبارت ابن طاووس، مطلبي به ذهنم رسيد. اين که مي گويد: «فأکبّت عليه»، آنچه در اين جمله ابن طاووس است - که حتماً از روايات و اخبار صحيحي نقل کرده - نمي گويد که امام حسين خودش را روي بدن علي اکبر انداخت؛ امام حسين، فقط صورتش را روي صورت جوانش گذاشت. اما آن که خودش را از روي بي تابي روي بدن علي اکبر انداخت، حضرت زينب کبري است.
من در هيچ کتاب و هيچ مقتلي نديدم که اين زينب بزرگوار، اين عمّه سادات، اين عقيله بني هاشم، وقتي که دو پسر خودش، دو علي اکبر خودش هم در کربلا شهيد شدند - يکي «عون» و يکي «محمّد» - عکس العملي نشان داده باشد؛ مثلاً فريادي کشيده باشد، گريه بلندي کرده باشد، يا خودش را روي بدن آنها انداخته باشد! به نظرم رسيد اين مادران شهداي زمان ما، حقيقتاً  نسخه زينب را عمل و پياده مي کنند! بنده نديدم، يا کمتر مادري را ديدم - مادر يک شهيد، مادر دو شهيد، مادر سه شهيد - که وقتي انسان او را مي بيند، در او ضعف و عجز احساس کند!
مادران واقعاً شير زناني هستند که انسان مي بيند زينب کبري نسخه اصلي رفتار مادران شهداي ماست. دو پسر جوانش - عون و محمّد - شهيد شدند، حضرت زينب سلام الله عليها عکس العملي نشان نداد؛ اما دو جاي ديگر - غير از مورد پسران خودش - دارد که خودش را روي جسد شهيد انداخت؛ يکي همين جاست که بالاي سر علي اکبر آمد و بي اختيار خودش را روي بدن علي اکبر انداخت، يکي هم عصر عاشوراست؛ آن وقتي که خودش را روي بدن برادرش حسين انداخت و صدايش بلند شد: «يا رسول الله! هذا حسينک ململ بدماء»؛ اي پيغمبر خدا، اين حسين توست؛ اين عزيز توست؛ اين پاره تن توست! چه مصيبتهايي را تحمّل کردند! لاحول و لاقوة الّا بالله العلي العظيم.
 قبل از خطبه دوم، چند دعا بکنم؛ با اين چشمهاي اشکبار، خدا را بخوانيم. ظهر جمعه است، ان شاءالله خداي متعال، برکات و رحمتش را بر ما نازل کند.
پروردگارا! تو را به حسين و زينب عليهماالسّلام قسم مي دهيم که ما را جزو دوستان و ياران و دنباله روان آنان قرار بده.
پروردگارا! حيات و زندگي ما را زندگي حسيني و مرگ ما را مرگ حسيني قرار بده.
 پروردگارا! امام بزرگوار ما را که به اين راه هدايتمان کرد، با شهداي کربلا محشور کن. شهداي عزيز ما را با شهداي کربلا محشور کن.
پروردگارا! به کساني که در راه خدا، در راه اين انقلاب و در راه اسلام، از جان و عمر خود مايه گذاشتند؛ جانبازان عزيزمان، ايثارگران، آزادگان و کساني که هنوز در دست دشمن در اسارتند - هر تعدادي که هستند - از خزانه غيبت، رحمت و فضل خود را نازل کن.
پروردگارا! رحمت خود را بر اين امّت و ملت نازل کن؛ همه گرفتاريهاي اين ملت را به فضل و تدبير و حکمت خود برطرف کن.
پروردگارا! اين ملت بزرگ، اين ملت حسيني و عاشورايي را بر همه دشمنان کوچک و بزرگش پيروز کن؛ دشمنان او را مأيوس و ناکام کن.
پروردگارا! اسلام را در ميان ما روزبه روز زنده تر و شادابتر کن.
پروردگارا! اجر کساني که براي اين ملت و اين کشور، زحمت مي کشند و از هر لحاظ خدمتي مي کنند - مخصوصاً مسؤولين کشور که دلسوزانه خدمت مي کنند - به بهترين و وافرترين وجهي عطا کن.
پروردگارا! گذشتگان ما را بيامرز؛ مرضاي ما را شفا عنايت کن؛ پدر و مادر و ذوي الحقوق و اساتيد ما را مشمول رحمت و فضل خود قرار بده.
پروردگارا! همه کساني که حاجتي دارند و از ما التماسِ دعا کردند و خواستند که مسألت آنها را به درگاه خداي متعال بياوريم، متضرّعانه از تو مي خواهيم حاجاتشان را برآورده فرما.
 پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، امّت اسلامي را در هرجاي دنيا که هستند، سربلند کن؛ تکليف حسيني را به آنها تعليم بده؛ توفيق انجام اين تکليف را به آنها عنايت فرما.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، قلب امام زمان ما، ولي عصر ما اروحنافداه را از ما خشنود و راضي کن؛ ما را از ياران و مواليان آن بزرگوار قرار ده؛ توفيق و سعادت زيارت آن بزرگوار را به ما عنايت فرما.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، آن خيري که از تو خواستيم و نخواستيم، به ما عنايت کن و از هر شرّي به تو پناه برديم و پناه نبرديم، ما را از آن در امان بدار.
بسم الله الرّحمن الرّحيم
قل هوالله احد. الله الصّمد. لم يلد و لم يولد. و لم يکن له کفواً احد