بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
خيلى خوشامديد برادران و خواهران عزيز! اميدواريم انشاءاللَّه اين دورهى جديد مجلس براى كشور، براى يكايك خود شما در آرزوهائى كه هر انسان مؤمنى با توجه به حضور در محضر الهى دلبستهى به آنهاست، مبارك و منشأ خير باشد.
ايام ماه مبارك رجب است. اولين چيزى كه در اين ايام و بعد در ايام ماه مبارك شعبان، بالاخره در پلهى سوم و بالاتر در ماه مبارك رمضان بايد مورد توجه يكايك ما قرار بگيرد - هر جا هستيم - اصلاح خود و زدودن غفلتها و ظلمتها از دل خود بايد باشد؛ اصل اين است. همهى اين ماجراها و كشمكشهائى كه در زندگى بشر، در بعثت انبياء، در مبارزات اجتماعى و سياسى و نظامىاى كه پيغمبران الهى با دشمنان خدا داشتند - رنجها، محنتها، شادىها، پيروزىها، شكستها، همه و همه - مقدمهى اين است كه انسان بتواند در هنگام عبور از اين مرزى كه ناگزير بايد از آن عبور كرد - يعنى مرز زندگى مادى و حيات اخروى و دائمى - شادمان باشد، خرسند باشد، حسرتزده نباشد؛ همهى حرفها براى اين است. اگر گفتهاند اخلاق خوب داشته باشيد، اگر گفتهاند عمل به اين مقررات داشته باشيد، اگر گفتهاند مبارزه كنيد، اگر گفتهاند عبادت كنيد، همه براى اين است كه اين مادهى خامى را كه به ما سپرده شده است، به كيفيت مطلوب و محصول بهينه برسانيم و از اين دروازه خارج كنيم؛ براى اين است كه اين صفحهى سفيدى كه به ما سپردند تا آن را با اعمال خود منقش كنيم، با نقش زيبائى، با نقش مطلوبى از آب در بياوريم و روى دست بگيريم و برويم. همه چيز آنجاست، سرنوشت آنجاست؛ اينها مقدمه است. در اين اردوگاهى كه ما امروز در آن مشغول تمرين هستيم، براى اينكه تا يك جائى اين تمرين به كار ما بيايد، بايد سعيمان بر اين باشد كه در اين اردوگاه از حداكثر فرصتها استفاده كنيم؛ نگذاريم غنيمتى از دست برود، سرمايهاى سوخت و سوز بشود و چيزى در مقابل آن عائد نشود.
اينى كه فرمودند: «انّ الانسان لفى خسر»، خسر يعنى همين؛ يعنى سرمايهسوز شدن، از دست رفتن سرمايه. همهى ما هر لحظه در حال از دست دادن سرمايه هستيم. سرمايه چيست؟ عمر ماست. لحظه به لحظه من و شما داريم اين سرمايه را از دست ميدهيم. امروز ما نسبت به ديروز بخش ديگرى از سرمايه را باز از دست دادهايم. در اين عمر چند ده ساله مثلاً، لحظه به لحظه در حال سوختنِ اين شمع است؛ در حال نابود شدنِ اين سرمايه است. خوب، در مقابل او چه به دست مىآوريم؟ اين مهم است. «الّا الّذين ءامنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر». اگر ايمان بود، عمل صالح بود - كه بخشى از عمل صالح هم كه مهمتر است، اين است كه تواصى به حق بود، تواصى به صبر بود - آن وقت اين سرمايه رفته است، اما چيز بهترى جاى آن را خواهد گرفت. مثل اينكه شما پولتان را برميداريد، ميرويد بازار؛ از بازار كه مىآئيد بيرون، اين پول از دست رفته است و ديگر توى جيب شما نيست؛ مهم اين است كه در مقابلش چه با خودتان آورديد؛ از اين بازار دست خالى برنگشته باشيد. ماه رجب فرصت خوبى است؛ ماه دعاست، ماه توسل است، ماه توجه است، ماه استغفار است. دائم هم بايد استغفار كنيم. هيچ كس هم خيال نكند كه من از استغفار مستغنىام. پيغمبر خدا ميفرمايد كه: «انّه ليغان على قلبى و انّى لأستغفر اللَّه فى كلّ يوم سبعين مرّة». بلاشك پيغمبر هم حداقل روزى هفتاد مرتبه استغفار ميكرد. استغفار براى همه است؛ بخصوص ماها كه در اين تحركات مادى، در اين دنياى مادى غرقيم و آلودهايم. استغفار بخشى از اين آلودگى را پاكيزه ميكند و از بين ميبرد. ماه استغفار است؛ انشاءاللَّه فرصت را مغتنم بشماريم. حلول اين ماه را به شما تبريك عرض ميكنيم. انشاءاللَّه كه بر ما و شما اين ماه مبارك باشد و از اين ماه وقتى وارد ماه شعبان ميشويم، بخشى از كار را به توفيق الهى انجام داده باشيم.
لازم است تشكر هم عرض بكنيم خدمت نمايندگان محترم از اظهار محبت و اعلام حمايتى كه كرديد بعد از اين عرايض متواضعانهى ما در نماز جمعه. يكپارچگى در اعلام مواضع اساسى در كشور خوب است؛ بخصوص آنجائى كه انسان مىبيند دشمنانى در مقابلند، گوشها را تيز كردند، چشمها را خيره كردند، ببينند ضعفى، نُكسى، ترديدى در طرف مقابل هست تا بلافاصله بر اساس آن فرصتيابى كنند و حمله كنند. بخصوص اينطور مواقع، صداى واحد خيلى لازم است، خيلى مهم است.
چند نكته را من در باب مجلس خدمت آقايان عرض بكنم؛ البته اينها را شماها علىالقاعده ميدانيد. تذكر است ديگر، اينها تذكره است. گاهى در شنيدن اثرى است كه در دانستن نيست. انسان چيزهائى را ميداند؛ اما باز هم بشنود، خوب است. بحمداللَّه اين مجلس از لحاظ كارشناسى، از لحاظ معرفت و ميزان فكرى و علمى، مجلس خوبى است، مجلس بالائى است؛ از اين جهت ما خوشحاليم و به خودمان ميباليم.
يك تذكر اين است كه مجلس قوهى مفكرهى كشور است. فكر در لباس قانون تجلى ميكند، بعد در سراسر وجود كشور سريان و جريان پيدا ميكند. چيزى كه دائم بايد در نظر باشد، اين است كه ببينيم فكر اين قوهى مفكره اولاً نسبتش با ارزشهاى اساسى انقلاب چيست - چون اين شاخهاى روئيده بر بدنهى عظيم و قد كشيده و مستحكم انقلاب است ديگر - ثانياً نسبتش با جامعه، با مشكلات كشور و با نيازهاى مردم چيست. يك نگاه به مبدأ، يك نگاه به منتها؛ يك نگاه به خاستگاه، يك نگاه به هدف؛ اين بايد روشن باشد. اگر اين شد، آن وقت قوانين، هم اصيل خواهد بود، درست خواهد بود، صحيح خواهد بود، هم كارآمد خواهد بود. اگر اوّلى نباشد، قانون مثل شاخهى از درخت بريده است؛ اصالت خود را از دست خواهد داد و ديگر قانون اصيلى نيست. اگر دومى نباشد، قانون اصيل است، مشروعيت دارد، اما مقبوليت ندارد. اگر منطبق بر خواستهاى جامعه و نيازهاى فورى و بهروز و نيز نيازهاى بلندمدت جامعه نباشد، آن وقت ديگر مقبوليت نخواهد داشت به حسب هر مقدارى كه در آن جهت كمبود دارد. اين يك نكته است كه بايد در نظر باشد.
حالا مثلاً فرموديد كه به سياستهاى ذيل اصل 44 قانون اساسى توجه است. ببينيد، اين خودش يك شاخص است. اگر سياستهاى اصل 44 را قبول داريم، فرض كنيد قانونى بگذرانيم كه با اين سياستها نخواند، چطور اين مردود است از نظر شما؟ عين همين مسئله در شكل كلان مربوط به اصل ارزشهاى انقلاب است، اصل مبانى انقلاب است. مبانى انقلاب را بايد مرور كرد؛ فراموش نكنيد. اينى كه گفته بشود ما در نظرات امام - فرض بفرمائيد حالا تعبير «ترديد» نميكنند، اما حرفهائى ميزنند كه معنايش همان ترديد است - ترديد كنيم، اين درست نيست. وصيتنامهى امام، جمعبندى شدهى فرمايشات امام (رضوان اللَّه تعالى عليه) مبانى انقلاب ماست، اصول انقلاب ماست. امام مرد بزرگى بود، آگاه بود. اينها را دائماً در نظر داشته باشيد. قانون، موضعگيرى و حركت بر اين اساس باشد. ممكن است يك نفر يك جور بفهمد، يك نفر يك جور ديگر بفهمد - اين اشكالى ندارد - اما بايد هدف اين باشد، محور اين باشد.
يك نكتهى ديگر اين است كه قانون جنبهى الزامآور و حاكميتى و ولايتى دارد. شما با قانون داريد اعمال ولايت ميكنيد بر جامعه، اعمال اقتدار ميكنيد بر جامعه؛ لذا قانون الزامآور است. اينها به جاى خود محفوظ و درست. يعنى طرف شما در جامعه كه آحاد مردم - از جمله خود شما - هستند، در زير اقتدار قانون قرار ميگيرند؛ قانون بر آنها اعمال ولايت ميكند؛ اين جنبهى واضح قانون است. يك جنبهى ديگرى وجود دارد و آن، تأثير فرهنگى و تربيتى قانون در جامعه است. هر قانونى كه شما بگذرانيد، ولو به حسب ظاهر اين قانون ارتباط با مسائل تربيتى و فرهنگى هم ندارد - يك قانون اقتصادى فرض بفرمائيد - اين يك اثر مستقيم يا غير مستقيم فرهنگى و اخلاقى و تربيتى بر روى مردم دارد. رفتارها و خلقيات و تربيتها اثر متقابل دارند؛ هم اخلاق در رفتار تأثير ميگذارد، هم رفتار بر اخلاق تأثير ميگذارد. شما ببينيد: «ثمّ كان عاقبة الّذين اسائوا السّوئ». كار بد كه ميكنيم، روى دل ما اثر ميگذارد، روى اخلاق ما اثر ميگذارد، گاهى روى برداشتها و تلقىهاى ما اثر ميگذارد؛ دلبستگى كه پيدا ميكنيم، اين دلبستگى روى ذهنيات ما اثر ميگذارد. اعمال و رفتار از يك طرف، و اخلاق و تربيت از يك طرف؛ اينها تأثير متقابل دارند.
قانون هم همين جور است ديگر. شما هر قانونى بگذاريد، مربوط به حمل و نقل جادهاى باشد، مربوط به گمرك باشد، مربوط به اقتصاد باشد، مربوط به سياست خارجى باشد، هرچه باشد، يك آثار تربيتى و اخلاقى هم دارد؛ به اين جنبه از قانون توجه بشود. اگر ما قانونى ميگذاريم كه روح قانونپذيرى را در مردم تقويت ميكند، اين خوب است؛ اگر بعكس، قانونى ميگذاريم كه روح قانونشكنى و بىاعتنائى به قانون را در مردم به وجود مىآورد - ولو به طور غير مستقيم - اين مرجوح است. اگر قانونى ميگذاريم كه روح قناعت را در مردم تقويت ميكند، اين خوب است؛ اگر بعكس، روح اسراف را در مردم تقويت ميكند، اين بد است. اگر روح ديندارى را در مردم تقويت ميكند، اين خوب است؛ اگر روح لااباليگرى را در مردم تقويت ميكند، اين بد است. به اين جنبه توجه كنيد: تأثير متقابل حقوق و اخلاق؛ ملازمات مسائل حقوقى و مسائل اخلاقى. اينها مسائل بسيار مهمى است.
البته اين جنبهى نظرىِ مسئله است، يعنى اِعمال جنبهى نظرى قضيه است؛ در كنار اين، آن جنبهى عملى و خارجى قضيه هم مورد توجه آقايان باشد. يعنى شما كه ميخواهيد رعايت اخلاق اسلامى را در قوانينتان مورد توجه قرار بدهيد، خوب است كه عملاً هم جلسات اخلاقى و معرفتى داشته باشيد. انسان خالى ميشود. در بحبوحهى كار، انسان تهى ميشود. يك مقدارى بايد در وسط اين گرماگرمِ كارهاى اجرائى، آسمانى شد، خدائى شد، بالا رفت، سبك شد و دوباره برگشت. بنده يك وقتى مثال ميزدم به اين آبى كه از آسمان مىآيد پاكيزه و طاهر و طيب، بعد توى اين استخرها و توى اين درياها و درياچهها آلوده ميشود؛ بعد از آلوده شدن، باز تبخير ميشود، ميرود بالا؛ دوباره پاكيزه ميشود، برميگردد. برويم بالا و پاكيزه شويم و برگرديم. من و شما خيلى احتياج داريم.
ما از دورانى كه در قم بوديم، يك رفيقى داشتيم كه از لحاظ معنوى خيلى من به او دلبستگى داشتم؛ از جلسات ايشان - جلسات دوستانهى دو نفرى، سه نفرى كه مىنشستيم با هم گعدههاى طلبگى ميكرديم - من خيلى بهره ميبردم؛ از معنويات او، از خلقيات او، از گفتارها و رفتارهاى معرفتى او. ايشان را سالها نديده بوديم؛ چون رفته بود نجف و ما هم كه اينجاها مشغول بوديم، سرگرم بوديم. بعد از آنكه من رئيس جمهور شده بودم، ايشان به ايران آمده بود. يك وقت تصادفاً ايشان را ديدم، گفتم رفيق! من الان به تو احتياجم بيشتر از آن وقت است. من حالا رئيس جمهورم؛ آن وقت يك طلبهى معمولى بودم. قرار گذاشتيم كه هر هفتهاى، دو هفتهاى يك بار بيايد پيش ما؛ و همين جور هم بود تا از دنيا رفت؛ رحمة اللَّه عليه. ما نياز داريم. هر كدام مسئوليتمان بيشتر است، نيازمان بيشتر است. «آنان كه غنىترند، محتاجترند» به اين جلسات اخلاقى، به اين جلسات معنوى.
يكى از كارهاى خوبى كه در مجلس از اول پايهگذارى شد، تلاوت قرآن در اول جلسات رسمى مجلس بود. اخيراً هم در زمان رياست آقاى دكتر حداد عادل يك سنت خوب ديگرى به آن اضافه شد و آن خواندن ترجمهى قرآن بود - كه نميدانم حالا هم سارى و جارى است يا نه - كه خيلى خوب است. اين قرآن نبايد فقط حالت شكلى پيدا كند؛ بايد گوش كنيم، از كلمات قرآن بهره ببريم. دلمان را بدهيم به قرآن. هر كلمهاى از اين كلمات قرآن ميتواند يك انقلابى در دلهاى ما به وجود بياورد؛ البته براى كسى كه مأنوس با قرآن باشد. به حسب تجربه، آدمى كه مأنوس با قرآن نباشد، بهرهى زيادى هم از قرآن نميبرد. «ايّكم زادته هذه ايمانا». آيهاى كه مىآمد، منافقين ميگفتند ها چى شد؟ ايمانتان زياد شد؟ چيزى از قرآن نميفهميدند. اگر انس با قرآن باشد و دل دادن به قرآن باشد، انسان آن وقت مىبيند از هر كلمهى قرآن يك قطرهى مصفا و پاكيزهاى نوش جان ميكند؛ نورى به دل انسان ميتابد. به اين قرآن و به اين تلاوت توجه بشود؛ بخصوص كه حالا براى كسانى كه احتياج به ترجمه دارند، با ترجمه هم همراه است. جلسات اخلاقى و جلسات معرفتى باشد؛ كسانى بيايند ما را نصيحت كنند؛ چيزهائى را كه ميدانيم هم به ما بگويند. همان طور كه عرض كردم، در شنيدن گاهى اثرى است كه در دانستن نيست. خيلى چيزها را ما ميدانيم، اما يادمان نيست؛ وقتى ميگويند، دل ما بيدار ميشود.
یك نكتهى ديگر اين است كه مجلس جاى گفتگوست. سطح گفتگوها هم علىالقاعده بالاست؛ چون سطح فكر و علم و معرفت دوستان بحمداللَّه بالاست. اظهارنظر ميشود، مشورت ميشود، جاى مشاوره است. آنى كه من ميخواهم تأكيد كنم و به همهى شما برادران و خواهران عرض كنم، اين است كه روحيهى تحمل حرف مخالف را در مجلس بالا ببريد. يك چيزى برخلاف نظر شماست؛ خوب، بگويد؛ آسمان كه به زمين نمىآيد. گوش كنيد، بعد هم با استدلال آن را رد كنيد. اگر وقت رد كردن و جواب گفتن نداريد، برطبق آن رأى ندهيد، عمل نكنيد. اگر رفيقى، دوست و آشنائى داريد كه ميخواهيد ذهن او را روشن كنيد، خيلى خوب، آهسته به او بگوئيد. نگذاريد گفتنها و اظهار نظر كردنها ابتر و ناقص بماند. متأسفانه در مجالس ما از اوائل هم اين حالت بود كه يك عدهاى وسط صحبتى، وسط حرفى، پرخاشگرانه صدا را بلند كنند و حرف بزنند. من يادم هست زمان رياست جمهورى يك بار رفتم مجلس براى يك موضوعى، يك سخنرانى در مجلس داشتم؛ سخنرانى طولانى و مفصلى هم شد. يكى از نمايندگان كه با ما دوست هم بود، اما زاويه داشت ديگر - از لحاظ افكار سياسى، يك زاويهاى با ما داشت؛ كه آن وقتها ميدانيد يك مقدارى برخوردها تند و تيز بود - از آن ته مجلس هى شروع كرد با صداى بلند حرف زدن؛ به قول آقايان پارازيت دادن. من ميگفتم خوب، برادر عزيز! من حرفهايم را ميزنم، شما هم قبول نكن؛ اينكه اشكالى ندارد. ساكت ميشد، اما بعد از يك لحظهاى باز صدايش را بلند ميكرد. او را بعد ديدم، گفتم شما چرا اينجورى ميكنيد؟ خوب، حرف را گوش كنيد؛ بعد هم بيائيد شما بايستيد آنجا - مجلس است، مال شماست - حرف خودتان را بزنيد. من كه آمدم حرف بزنم، رئيس جمهورم، ميروم بيرون؛ مجلس در اختيار شماست؛ هرچه خواستيد، بگوئيد. گفت نه، نكتهاش اين است كه شما وقتى ميگوئيد، در دل بعضىها اثر ميگذاريد؛ من ميخواهم از همين اثر جلوگيرى كنم! خوب، اين يك روشى است؛ اما به نظر من روش مجلس شوراى اسلامىِ مجمع نخبگان جامعهى اسلامى نيست.
ما توى بحثهاى طلبگىِ خودمان هميشه عادت كرده بوديم. رسم بحثهاى طلبگى، حرف تو حرف آوردن است. يعنى يك نفر بنا ميكند استدلال كردن؛ وسط حرف او ميگويند نخير، اينجورى نيست؛ او ميگويد نخير، اينجورى نيست. بحثها غالباً هم به آخر نميرسد. شنفتيد بحثهاى طلبگى كه كتاب به هم ميزنند و اينها؟ اين ناشى از همين است. يواش يواش توى حوزه از سالها پيش اين عادت رائج شد كه در مباحثات، انسان گوش كند؛ حرفهائى كه به نظر انسان غلط، خلاف واقع، سست و ضعيف مىآيد، همهى اينها را گوش كند؛ بعد بگويد خيلى خوب، حالا شما گوش كن؛ اين حرفت جوابش اين است، اين حرفت خدشهاش اين است. بعضى از رفقاى ما، من ميديدم، مىبينم تا اين اواخر هم آن حالت را حفظ كردهاند؛ حرفهايشان را ميزنند، آدم گوش ميكند تا حرفها تمام ميشود؛ بعد كه انسان شروع ميكند به حرف زدن، باز آنها شروع ميكنند همين طور هى جواب دادن! اين باب يك مجلسى مثل مجلس شوراى اسلامى نيست.
بنابراين، هم به اين معنا كه انسان در مجلس حالت تحمل را بالا ببرد، هم به اينكه سعى شود اظهارنظرها از سر لجاجت نباشد، توجه شود. البته گفتنش آسان است، اما عملش سخت است. من واقعاً قبول دارم كه عملش هم سخت است. گاهى انسان از روى لجاجت، از روى ستيزهگرى و مخالفت با فلان زيدى يا فلان جريانى يا فلان گروهى اظهار نظرى ميكند؛ اين درست نيست. يعنى حرف زدن بر اساس لجاجت و بر اساس زورآزمائىِ شخصى و جناحى و اينها نبايد باشد. حرف هر كسى را، ولو آن كسى كه حرف ميزند، جزو جريان شما و گروه شما و جبههى شما و هرچه كه ميخواهيد اسمش را بگذاريد، نيست، گوش كنيد؛ اگر ديديد حرف درستى است، آن وقت «فيتّبعون احسنه». حكمت قرآنى را ملاحظه كنيد: «يستمعون القول فيتّبعون احسنه». بايد استماع كرد؛ بعد هرچه بهتر است، انسان قبول كند؛ ولو آن بهتر از زبان كسى در بيايد كه انسان او را دوست ندارد، قبول ندارد. اين خيلى حالت خوبى است. اگر اين پيش بيايد، خيلى خوب است؛ برخلاف اينكه انسان تا ديد اين كسى كه پا شده، جزو جناح مخالف است، جزو گروه منفى است از نظر من، از همان اول بنا بگذارد كه او را رد كند. اين به نظرم خيلى مسئلهى مهمى است. علمى و استدلالى و فكرشده عمل بشود، سالم و اخلاقى گفتگو و مشورت بشود، از سر لجاج نباشد، تحمل نظر مخالف وجود داشته باشد.
یك نكتهى ديگر اين است كه شما اين سه سالى كه در پيش داريد، با اين دولت جديد بناست مجتمعاً كشور را اداره كنيد؛ شما در يك جهت، دولت در يك جهت؛ شما مقنن، دولت مجرى؛ بايد با هم كار كنيد. بنا را بر مماشات، مدارا و روح همكارى بگذاريد. البته ما تذكراتى هم در اين زمينه دربارهى همين مسئلهى همكارى به دولت داريم و خواهيم گفت - در جلسات با عناصر محترم دولت و با مجموعهى دولت - او به جاى خود محفوظ؛ اما آن چيزى كه به شما ميخواهيم عرض كنيم، اين است كه بنا را بر اين بگذاريد كه با دولت همكارى بشود. دولت آن كسى است كه توى ميدان است. من هم توى مجلس بودم، مثل شماها نماينده بودم، هم توى دولت بودم؛ هر دو حالت را من درك كردم. خوب، بله، نماينده متوقع است كه من زحمت ميكشم، مىنشينم قانون ميگذارم، بايد به اين قانون عمل بشود؛ اين حرف درستى است، حرف حقى است؛ اما دولت هم حرف حقى دارد؛ دولت ميگويد من توى اين سنگلاخ، توى اين راه دشوار، توى اين سربالائىِ نفسگير، دارم با اين همه بار ميروم؛ يك جا گير ميكنم، كمكم كنيد؛ سختگيرى نكنيد. دولت، آن عنصر وسط ميدان است؛ وسط معركه است. توى اين دستهجات سينهزنى عَلمهائى حمل ميشود - ظاهراً اينجاها به آن ميگويند عَلم يا علامت؛ ما در مشهد به آن ميگوئيم جريده، يعنى همين علامتهاى بزرگ - كه گاهى ده شاخه، دوازده شاخه است و خيلى هم سنگين است. اين گردنكلفتهاى مشهد مأمور كشاندن اين جريده بودند؛ خيلى هم سخت بود. يادم هست اين جريدهها را توى بازار مىآوردند. يك جائى از بازار بود كه يك قدرى وسيعتر هم بود؛ آنجا بايد اين را دور ميزدند و نمايش ميدادند و كارهائى ميكردند. اين يك نفرى كه داشت جريده را حمل ميكرد، ده نفر، دوازده نفر از او پذيرائى ميكردند: يكى عرقش را پاك ميكرد، يكى آب توى دهنش ميكرد، يكى خداقوّت ميگفت، يكى گاهى شانهاش را مالش ميداد.
كار اجرائى سخت است. من يادم هست افراد خدمت امام ميرفتند، ميگفتند كه آقا فلان جا اشكال دارد، بازرگانى چنين شده. خوب، هر بخشى از كشور نابسامانىها زياد است و هميشه هم هست؛ آن روز هم بود، خيلى هم بود. ميرفتند به امام شكايت ميكردند. بنده ديده بودم يا از بعضىها شنيده بودم كه امام حرفها را گوش ميكردند و بعد ميگفتند آقا كار سخت است. واقعش هم همين است. كار توى برنامهريزى و روى كاغذ و چارت و نمودارهاى گوناگون و فلان يك معنا دارد، اما كار در ميدان عمل يك معناى ديگرى دارد. همانى كه انسان روى كاغذ خيلى راحت ميكشد، در عمل خيلى سخت است.
اين كالكهاى جنگ را مىآوردند توى اتاق بنده، دوستانِ دستاندركار در مسائل جنگى هم جمع ميشدند؛ فرماندهان جنگ توضيح ميدادند كه نقشهى عمليات اين است، از اينجا ميرويم اينجا. من ميديدم بعضى از دوستان ما نگاه ميكردند، ميگفتند عجب، اينكه خيلى كار آسانى است. اين يك خط كوتاه مثلاً به قدر نصف چوب كبريت، حركت است. خوب، اين نصف چوب كبريت، يعنى مثلاً فرض كنيد ده كيلومترى كه بناست چند هزار نفر در اينجا درگير بشوند و تعداد خيلى زيادى كشته و مجروح بشوند. روى نقشه، نصف چوب كبريت راه است و به نظر ميرسد زحمتى هم ندارد؛ اما در عمل سخت است. غرض، مشكل است؛ بايد با دولت مدارا كرد.
نبايد بگذاريد كار به اصطكاك برسد. مردم هم واقعاً ديگر از اصطكاك خوششان نمىآيد. بعضى از دورههاى مجلس، دورههاى پراصطكاكى بود. بازخورد اين تشنجها در مجلس، بازخورد بسيار منفىاى بود. مردم هيچ خوششان نمىآيد. هر وقت مردم اين راديوى مجلس را باز ميكردند، يك دعوائى توى آن بود؛ يك حرف نيشدار و گزندهاى توى آن بود. مردم اين را دوست ندارند. مردم ميخواهند ماها كه اينجا در مسند مديريت كشور نشستيم، با همديگر مهربان باشيم، با هم كار كنيم، نسبت به هم صميمى باشيم. نه اينكه از گناهان و خطاهاى هم اغماض كنيم؛ ابداً - اينكه هيچ مطلوب نيست، اين ضد ارزش است - اما نوع برخوردها، نوع صميمى، نوع مهربانانه، نوع مؤمنانه و برادرانه بايد باشد.
يك مسئلهى ديگر هم - كه حالا دارد صحبت ما طولانى ميشود - مسئلهى فرهنگ قانونمدارى در كشور است. ما واقعاً احتياج داريم به اينكه قانون در تمام امور كشور، يك شاخص، يك محور، يك فصلالخطاب محسوب شود. اگر ما قانونمدار باشيم، واقعاً اين، زندگى مردم را روان خواهد كرد؛ درست مثل چراغهاى سبز و قرمز سر تقاطعها. ببينيد رعايت نكردن اين مسئله چقدر مشكل ايجاد ميكند. خوب، شما با اتومبيلتان رسيديد سر چهارراه. فرض كنيد يك دقيقه، دو دقيقه چراغ سبز بود و داشتند ميرفتند؛ تا شما رسيديد، قرمز شد. سخت است ديگر؛ بايد حالا مدتى اينجا بايستيد. ورود شما در اين منطقهى ممنوعه، براى خاطر آسايش خودتان و دل خودتان، موجب ميشود كه چند ده برابر شما گاهى آدم و اتومبيل در دو طرف مسير كارشان دچار اختلال بشود؛ آن كسى هم كه به عنوان پليس راهنمائى آن وسط ايستاده كه بايد كار را تنظيم كند، دچار مشكل بشود. خوب، قانون را رعايت كنيد تا اين همه مشكل به وجود نيايد. ببينيد، اين يك مثال واضحى است كه به طور روزمره با آن مواجهايم و لذا غالباً هم رعايت ميكنند. همهى جاها قانون همين است. اگر رعايت قانون شد، كارها روان ميشود؛ اگر بىقانونى آمد وسط ميدان - كه هر كسى هم براى بىقانونىِ خودش بالاخره يك توجيهى دارد؛ يكى ميگويد آقا اين قانون حق من را ضايع كرد، اين قانون نميدانم چنين بود، اين قانون چنان بود؛ اما اين توجيهها قابل قبول نيست - كارها مختل ميشود.
اگر بىقانونى رائج شد، كارها گره خواهد خورد؛ ترافيك سنگين خواهد شد، گرههاى ترافيكى به وجود مىآيد، كار مردم از بين ميرود، مصالح مردم پامال ميشود. همه بايستى به قانون احترام بگذارند. و من به شما عرض بكنم؛ اين مورد هم مثل موارد ديگر از چيزهائى است كه فرهنگ آن بايستى از نخبگان سرريز بشود به بدنهى جامعه. اگر شما كه جزو نخبگان هستيد، قانون را رعايت نكرديد، انتظار نداشته باشيد كه بدنهى جامعه قانون را رعايت كند. ادعاى نخبگى بكنيم - نخبگى سياسى، نخبگى علمى - اما در همان مورد كارِ خودمان به قانون بىاعتنائى كنيم.
در همين قضاياى جارى هم بنده مُصر بودم و هستم و خواهم بود بر اجراى قانون؛ يعنى يك قدم از قانون فراتر نخواهيم رفت؛ قانون كشورمان، قانون جمهورى اسلامى. مطمئناً نه نظام، نه اين مردم به هيچ قيمتى زير بار زور نخواهند رفت. نقطهى مقابل قانونگرائى و انقياد در مقابل قانون، ديكتاتورى است. اين هم دوستان حتماً ميدانند و بدانند - اگر نميدانند - كه در زمينهى روحىِ همهى ما يك ميل به ديكتاتورى وجود دارد؛ اين را بايد سركوب كنيد. همين طور كه عرض كرديم، اين فيلِ مستِ درون را با چكش قانون و دين و تعبد دائماً سر به راه نگه داريم. اگر خود ما علاج نكنيم، علاجش مشكل خواهد شد. اگر انقياد به قانون نبود، روح ديكتاتورى يواش يواش بروز خواهد كرد. در جوامع، ديكتاتورى همين جور به وجود مىآيد.
آخرين مطلب هم - كه البته اين را من مكرر گفتهام - اين است كه نمايندگان محترم در قانونگذارىها نگاهشان به كل كشور باشد. البته مصلحت منطقهى خودشان را حتماً بايد در نظر بگيرند - شكى نيست - ليكن آن مصلحت بايستى داخل بشود در مجموعهى نگاه به كل كشور؛ والّا اگر قرار باشد كه نمايندهى شرق براى شرق كار كند، ولو برعليه غرب؛ نمايندهى غرب به نفع غرب كار كند، ولو برعليه شرق، اينكه نميشود. نمايندهى شرق بودن يا نمايندهى شمال بودن يا نمايندهى جنوب بودن خاصيتش اين است كه در وضع قانون، نياز آن منطقه را شما ميدانيد و در قانون دخالت ميدهيد، نه اينكه قانون را فقط براى آن منطقه مينويسيد؛ قانون براى همه است. اين، نگاه عام به كشور در باب قانونگذارى.
يكى هم مسئلهى اسراف و اينهاست؛ اسراف در هزينهها، اسراف در سفرها؛ اينها هم چيزهائى است كه گاهى بعضى از نمايندگان محترم به من مينويسند يا ميگويند. خود شما بايد به اين نكته توجه كنيد، نگذاريد جورى بشود كه مجلس شوراى اسلامى آن حالت پارسائى و زهد را از دست بدهد؛ خيلى بايستى به اين مسئله توجه شود.
اميدواريم انشاءاللَّه خداوند متعال شما و ما را موفق كند به آنچه كه رضاى او در آن است؛ و اين دوران مسئوليت مايهى وزر و وبال ما نشود، انشاءاللَّه مايهى سعادت ما و تقرب ما به خداى متعال بشود و در پيشگاه ولىعصر (ارواحنا فداه) مقبول قرار بگيرد؛ انشاءاللَّه مشمول دعاى آن بزرگوار بشويم و روح مطهر امام بزرگوارمان و شهدا از ما راضى باشد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
خيلى خوشامديد برادران و خواهران عزيز! اميدواريم انشاءاللَّه اين دورهى جديد مجلس براى كشور، براى يكايك خود شما در آرزوهائى كه هر انسان مؤمنى با توجه به حضور در محضر الهى دلبستهى به آنهاست، مبارك و منشأ خير باشد.
ايام ماه مبارك رجب است. اولين چيزى كه در اين ايام و بعد در ايام ماه مبارك شعبان، بالاخره در پلهى سوم و بالاتر در ماه مبارك رمضان بايد مورد توجه يكايك ما قرار بگيرد - هر جا هستيم - اصلاح خود و زدودن غفلتها و ظلمتها از دل خود بايد باشد؛ اصل اين است. همهى اين ماجراها و كشمكشهائى كه در زندگى بشر، در بعثت انبياء، در مبارزات اجتماعى و سياسى و نظامىاى كه پيغمبران الهى با دشمنان خدا داشتند - رنجها، محنتها، شادىها، پيروزىها، شكستها، همه و همه - مقدمهى اين است كه انسان بتواند در هنگام عبور از اين مرزى كه ناگزير بايد از آن عبور كرد - يعنى مرز زندگى مادى و حيات اخروى و دائمى - شادمان باشد، خرسند باشد، حسرتزده نباشد؛ همهى حرفها براى اين است. اگر گفتهاند اخلاق خوب داشته باشيد، اگر گفتهاند عمل به اين مقررات داشته باشيد، اگر گفتهاند مبارزه كنيد، اگر گفتهاند عبادت كنيد، همه براى اين است كه اين مادهى خامى را كه به ما سپرده شده است، به كيفيت مطلوب و محصول بهينه برسانيم و از اين دروازه خارج كنيم؛ براى اين است كه اين صفحهى سفيدى كه به ما سپردند تا آن را با اعمال خود منقش كنيم، با نقش زيبائى، با نقش مطلوبى از آب در بياوريم و روى دست بگيريم و برويم. همه چيز آنجاست، سرنوشت آنجاست؛ اينها مقدمه است. در اين اردوگاهى كه ما امروز در آن مشغول تمرين هستيم، براى اينكه تا يك جائى اين تمرين به كار ما بيايد، بايد سعيمان بر اين باشد كه در اين اردوگاه از حداكثر فرصتها استفاده كنيم؛ نگذاريم غنيمتى از دست برود، سرمايهاى سوخت و سوز بشود و چيزى در مقابل آن عائد نشود.
اينى كه فرمودند: «انّ الانسان لفى خسر»، خسر يعنى همين؛ يعنى سرمايهسوز شدن، از دست رفتن سرمايه. همهى ما هر لحظه در حال از دست دادن سرمايه هستيم. سرمايه چيست؟ عمر ماست. لحظه به لحظه من و شما داريم اين سرمايه را از دست ميدهيم. امروز ما نسبت به ديروز بخش ديگرى از سرمايه را باز از دست دادهايم. در اين عمر چند ده ساله مثلاً، لحظه به لحظه در حال سوختنِ اين شمع است؛ در حال نابود شدنِ اين سرمايه است. خوب، در مقابل او چه به دست مىآوريم؟ اين مهم است. «الّا الّذين ءامنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر». اگر ايمان بود، عمل صالح بود - كه بخشى از عمل صالح هم كه مهمتر است، اين است كه تواصى به حق بود، تواصى به صبر بود - آن وقت اين سرمايه رفته است، اما چيز بهترى جاى آن را خواهد گرفت. مثل اينكه شما پولتان را برميداريد، ميرويد بازار؛ از بازار كه مىآئيد بيرون، اين پول از دست رفته است و ديگر توى جيب شما نيست؛ مهم اين است كه در مقابلش چه با خودتان آورديد؛ از اين بازار دست خالى برنگشته باشيد. ماه رجب فرصت خوبى است؛ ماه دعاست، ماه توسل است، ماه توجه است، ماه استغفار است. دائم هم بايد استغفار كنيم. هيچ كس هم خيال نكند كه من از استغفار مستغنىام. پيغمبر خدا ميفرمايد كه: «انّه ليغان على قلبى و انّى لأستغفر اللَّه فى كلّ يوم سبعين مرّة». بلاشك پيغمبر هم حداقل روزى هفتاد مرتبه استغفار ميكرد. استغفار براى همه است؛ بخصوص ماها كه در اين تحركات مادى، در اين دنياى مادى غرقيم و آلودهايم. استغفار بخشى از اين آلودگى را پاكيزه ميكند و از بين ميبرد. ماه استغفار است؛ انشاءاللَّه فرصت را مغتنم بشماريم. حلول اين ماه را به شما تبريك عرض ميكنيم. انشاءاللَّه كه بر ما و شما اين ماه مبارك باشد و از اين ماه وقتى وارد ماه شعبان ميشويم، بخشى از كار را به توفيق الهى انجام داده باشيم.
لازم است تشكر هم عرض بكنيم خدمت نمايندگان محترم از اظهار محبت و اعلام حمايتى كه كرديد بعد از اين عرايض متواضعانهى ما در نماز جمعه. يكپارچگى در اعلام مواضع اساسى در كشور خوب است؛ بخصوص آنجائى كه انسان مىبيند دشمنانى در مقابلند، گوشها را تيز كردند، چشمها را خيره كردند، ببينند ضعفى، نُكسى، ترديدى در طرف مقابل هست تا بلافاصله بر اساس آن فرصتيابى كنند و حمله كنند. بخصوص اينطور مواقع، صداى واحد خيلى لازم است، خيلى مهم است.
چند نكته را من در باب مجلس خدمت آقايان عرض بكنم؛ البته اينها را شماها علىالقاعده ميدانيد. تذكر است ديگر، اينها تذكره است. گاهى در شنيدن اثرى است كه در دانستن نيست. انسان چيزهائى را ميداند؛ اما باز هم بشنود، خوب است. بحمداللَّه اين مجلس از لحاظ كارشناسى، از لحاظ معرفت و ميزان فكرى و علمى، مجلس خوبى است، مجلس بالائى است؛ از اين جهت ما خوشحاليم و به خودمان ميباليم.
يك تذكر اين است كه مجلس قوهى مفكرهى كشور است. فكر در لباس قانون تجلى ميكند، بعد در سراسر وجود كشور سريان و جريان پيدا ميكند. چيزى كه دائم بايد در نظر باشد، اين است كه ببينيم فكر اين قوهى مفكره اولاً نسبتش با ارزشهاى اساسى انقلاب چيست - چون اين شاخهاى روئيده بر بدنهى عظيم و قد كشيده و مستحكم انقلاب است ديگر - ثانياً نسبتش با جامعه، با مشكلات كشور و با نيازهاى مردم چيست. يك نگاه به مبدأ، يك نگاه به منتها؛ يك نگاه به خاستگاه، يك نگاه به هدف؛ اين بايد روشن باشد. اگر اين شد، آن وقت قوانين، هم اصيل خواهد بود، درست خواهد بود، صحيح خواهد بود، هم كارآمد خواهد بود. اگر اوّلى نباشد، قانون مثل شاخهى از درخت بريده است؛ اصالت خود را از دست خواهد داد و ديگر قانون اصيلى نيست. اگر دومى نباشد، قانون اصيل است، مشروعيت دارد، اما مقبوليت ندارد. اگر منطبق بر خواستهاى جامعه و نيازهاى فورى و بهروز و نيز نيازهاى بلندمدت جامعه نباشد، آن وقت ديگر مقبوليت نخواهد داشت به حسب هر مقدارى كه در آن جهت كمبود دارد. اين يك نكته است كه بايد در نظر باشد.
حالا مثلاً فرموديد كه به سياستهاى ذيل اصل 44 قانون اساسى توجه است. ببينيد، اين خودش يك شاخص است. اگر سياستهاى اصل 44 را قبول داريم، فرض كنيد قانونى بگذرانيم كه با اين سياستها نخواند، چطور اين مردود است از نظر شما؟ عين همين مسئله در شكل كلان مربوط به اصل ارزشهاى انقلاب است، اصل مبانى انقلاب است. مبانى انقلاب را بايد مرور كرد؛ فراموش نكنيد. اينى كه گفته بشود ما در نظرات امام - فرض بفرمائيد حالا تعبير «ترديد» نميكنند، اما حرفهائى ميزنند كه معنايش همان ترديد است - ترديد كنيم، اين درست نيست. وصيتنامهى امام، جمعبندى شدهى فرمايشات امام (رضوان اللَّه تعالى عليه) مبانى انقلاب ماست، اصول انقلاب ماست. امام مرد بزرگى بود، آگاه بود. اينها را دائماً در نظر داشته باشيد. قانون، موضعگيرى و حركت بر اين اساس باشد. ممكن است يك نفر يك جور بفهمد، يك نفر يك جور ديگر بفهمد - اين اشكالى ندارد - اما بايد هدف اين باشد، محور اين باشد.
يك نكتهى ديگر اين است كه قانون جنبهى الزامآور و حاكميتى و ولايتى دارد. شما با قانون داريد اعمال ولايت ميكنيد بر جامعه، اعمال اقتدار ميكنيد بر جامعه؛ لذا قانون الزامآور است. اينها به جاى خود محفوظ و درست. يعنى طرف شما در جامعه كه آحاد مردم - از جمله خود شما - هستند، در زير اقتدار قانون قرار ميگيرند؛ قانون بر آنها اعمال ولايت ميكند؛ اين جنبهى واضح قانون است. يك جنبهى ديگرى وجود دارد و آن، تأثير فرهنگى و تربيتى قانون در جامعه است. هر قانونى كه شما بگذرانيد، ولو به حسب ظاهر اين قانون ارتباط با مسائل تربيتى و فرهنگى هم ندارد - يك قانون اقتصادى فرض بفرمائيد - اين يك اثر مستقيم يا غير مستقيم فرهنگى و اخلاقى و تربيتى بر روى مردم دارد. رفتارها و خلقيات و تربيتها اثر متقابل دارند؛ هم اخلاق در رفتار تأثير ميگذارد، هم رفتار بر اخلاق تأثير ميگذارد. شما ببينيد: «ثمّ كان عاقبة الّذين اسائوا السّوئ». كار بد كه ميكنيم، روى دل ما اثر ميگذارد، روى اخلاق ما اثر ميگذارد، گاهى روى برداشتها و تلقىهاى ما اثر ميگذارد؛ دلبستگى كه پيدا ميكنيم، اين دلبستگى روى ذهنيات ما اثر ميگذارد. اعمال و رفتار از يك طرف، و اخلاق و تربيت از يك طرف؛ اينها تأثير متقابل دارند.
قانون هم همين جور است ديگر. شما هر قانونى بگذاريد، مربوط به حمل و نقل جادهاى باشد، مربوط به گمرك باشد، مربوط به اقتصاد باشد، مربوط به سياست خارجى باشد، هرچه باشد، يك آثار تربيتى و اخلاقى هم دارد؛ به اين جنبه از قانون توجه بشود. اگر ما قانونى ميگذاريم كه روح قانونپذيرى را در مردم تقويت ميكند، اين خوب است؛ اگر بعكس، قانونى ميگذاريم كه روح قانونشكنى و بىاعتنائى به قانون را در مردم به وجود مىآورد - ولو به طور غير مستقيم - اين مرجوح است. اگر قانونى ميگذاريم كه روح قناعت را در مردم تقويت ميكند، اين خوب است؛ اگر بعكس، روح اسراف را در مردم تقويت ميكند، اين بد است. اگر روح ديندارى را در مردم تقويت ميكند، اين خوب است؛ اگر روح لااباليگرى را در مردم تقويت ميكند، اين بد است. به اين جنبه توجه كنيد: تأثير متقابل حقوق و اخلاق؛ ملازمات مسائل حقوقى و مسائل اخلاقى. اينها مسائل بسيار مهمى است.
البته اين جنبهى نظرىِ مسئله است، يعنى اِعمال جنبهى نظرى قضيه است؛ در كنار اين، آن جنبهى عملى و خارجى قضيه هم مورد توجه آقايان باشد. يعنى شما كه ميخواهيد رعايت اخلاق اسلامى را در قوانينتان مورد توجه قرار بدهيد، خوب است كه عملاً هم جلسات اخلاقى و معرفتى داشته باشيد. انسان خالى ميشود. در بحبوحهى كار، انسان تهى ميشود. يك مقدارى بايد در وسط اين گرماگرمِ كارهاى اجرائى، آسمانى شد، خدائى شد، بالا رفت، سبك شد و دوباره برگشت. بنده يك وقتى مثال ميزدم به اين آبى كه از آسمان مىآيد پاكيزه و طاهر و طيب، بعد توى اين استخرها و توى اين درياها و درياچهها آلوده ميشود؛ بعد از آلوده شدن، باز تبخير ميشود، ميرود بالا؛ دوباره پاكيزه ميشود، برميگردد. برويم بالا و پاكيزه شويم و برگرديم. من و شما خيلى احتياج داريم.
ما از دورانى كه در قم بوديم، يك رفيقى داشتيم كه از لحاظ معنوى خيلى من به او دلبستگى داشتم؛ از جلسات ايشان - جلسات دوستانهى دو نفرى، سه نفرى كه مىنشستيم با هم گعدههاى طلبگى ميكرديم - من خيلى بهره ميبردم؛ از معنويات او، از خلقيات او، از گفتارها و رفتارهاى معرفتى او. ايشان را سالها نديده بوديم؛ چون رفته بود نجف و ما هم كه اينجاها مشغول بوديم، سرگرم بوديم. بعد از آنكه من رئيس جمهور شده بودم، ايشان به ايران آمده بود. يك وقت تصادفاً ايشان را ديدم، گفتم رفيق! من الان به تو احتياجم بيشتر از آن وقت است. من حالا رئيس جمهورم؛ آن وقت يك طلبهى معمولى بودم. قرار گذاشتيم كه هر هفتهاى، دو هفتهاى يك بار بيايد پيش ما؛ و همين جور هم بود تا از دنيا رفت؛ رحمة اللَّه عليه. ما نياز داريم. هر كدام مسئوليتمان بيشتر است، نيازمان بيشتر است. «آنان كه غنىترند، محتاجترند» به اين جلسات اخلاقى، به اين جلسات معنوى.
يكى از كارهاى خوبى كه در مجلس از اول پايهگذارى شد، تلاوت قرآن در اول جلسات رسمى مجلس بود. اخيراً هم در زمان رياست آقاى دكتر حداد عادل يك سنت خوب ديگرى به آن اضافه شد و آن خواندن ترجمهى قرآن بود - كه نميدانم حالا هم سارى و جارى است يا نه - كه خيلى خوب است. اين قرآن نبايد فقط حالت شكلى پيدا كند؛ بايد گوش كنيم، از كلمات قرآن بهره ببريم. دلمان را بدهيم به قرآن. هر كلمهاى از اين كلمات قرآن ميتواند يك انقلابى در دلهاى ما به وجود بياورد؛ البته براى كسى كه مأنوس با قرآن باشد. به حسب تجربه، آدمى كه مأنوس با قرآن نباشد، بهرهى زيادى هم از قرآن نميبرد. «ايّكم زادته هذه ايمانا». آيهاى كه مىآمد، منافقين ميگفتند ها چى شد؟ ايمانتان زياد شد؟ چيزى از قرآن نميفهميدند. اگر انس با قرآن باشد و دل دادن به قرآن باشد، انسان آن وقت مىبيند از هر كلمهى قرآن يك قطرهى مصفا و پاكيزهاى نوش جان ميكند؛ نورى به دل انسان ميتابد. به اين قرآن و به اين تلاوت توجه بشود؛ بخصوص كه حالا براى كسانى كه احتياج به ترجمه دارند، با ترجمه هم همراه است. جلسات اخلاقى و جلسات معرفتى باشد؛ كسانى بيايند ما را نصيحت كنند؛ چيزهائى را كه ميدانيم هم به ما بگويند. همان طور كه عرض كردم، در شنيدن گاهى اثرى است كه در دانستن نيست. خيلى چيزها را ما ميدانيم، اما يادمان نيست؛ وقتى ميگويند، دل ما بيدار ميشود.
یك نكتهى ديگر اين است كه مجلس جاى گفتگوست. سطح گفتگوها هم علىالقاعده بالاست؛ چون سطح فكر و علم و معرفت دوستان بحمداللَّه بالاست. اظهارنظر ميشود، مشورت ميشود، جاى مشاوره است. آنى كه من ميخواهم تأكيد كنم و به همهى شما برادران و خواهران عرض كنم، اين است كه روحيهى تحمل حرف مخالف را در مجلس بالا ببريد. يك چيزى برخلاف نظر شماست؛ خوب، بگويد؛ آسمان كه به زمين نمىآيد. گوش كنيد، بعد هم با استدلال آن را رد كنيد. اگر وقت رد كردن و جواب گفتن نداريد، برطبق آن رأى ندهيد، عمل نكنيد. اگر رفيقى، دوست و آشنائى داريد كه ميخواهيد ذهن او را روشن كنيد، خيلى خوب، آهسته به او بگوئيد. نگذاريد گفتنها و اظهار نظر كردنها ابتر و ناقص بماند. متأسفانه در مجالس ما از اوائل هم اين حالت بود كه يك عدهاى وسط صحبتى، وسط حرفى، پرخاشگرانه صدا را بلند كنند و حرف بزنند. من يادم هست زمان رياست جمهورى يك بار رفتم مجلس براى يك موضوعى، يك سخنرانى در مجلس داشتم؛ سخنرانى طولانى و مفصلى هم شد. يكى از نمايندگان كه با ما دوست هم بود، اما زاويه داشت ديگر - از لحاظ افكار سياسى، يك زاويهاى با ما داشت؛ كه آن وقتها ميدانيد يك مقدارى برخوردها تند و تيز بود - از آن ته مجلس هى شروع كرد با صداى بلند حرف زدن؛ به قول آقايان پارازيت دادن. من ميگفتم خوب، برادر عزيز! من حرفهايم را ميزنم، شما هم قبول نكن؛ اينكه اشكالى ندارد. ساكت ميشد، اما بعد از يك لحظهاى باز صدايش را بلند ميكرد. او را بعد ديدم، گفتم شما چرا اينجورى ميكنيد؟ خوب، حرف را گوش كنيد؛ بعد هم بيائيد شما بايستيد آنجا - مجلس است، مال شماست - حرف خودتان را بزنيد. من كه آمدم حرف بزنم، رئيس جمهورم، ميروم بيرون؛ مجلس در اختيار شماست؛ هرچه خواستيد، بگوئيد. گفت نه، نكتهاش اين است كه شما وقتى ميگوئيد، در دل بعضىها اثر ميگذاريد؛ من ميخواهم از همين اثر جلوگيرى كنم! خوب، اين يك روشى است؛ اما به نظر من روش مجلس شوراى اسلامىِ مجمع نخبگان جامعهى اسلامى نيست.
ما توى بحثهاى طلبگىِ خودمان هميشه عادت كرده بوديم. رسم بحثهاى طلبگى، حرف تو حرف آوردن است. يعنى يك نفر بنا ميكند استدلال كردن؛ وسط حرف او ميگويند نخير، اينجورى نيست؛ او ميگويد نخير، اينجورى نيست. بحثها غالباً هم به آخر نميرسد. شنفتيد بحثهاى طلبگى كه كتاب به هم ميزنند و اينها؟ اين ناشى از همين است. يواش يواش توى حوزه از سالها پيش اين عادت رائج شد كه در مباحثات، انسان گوش كند؛ حرفهائى كه به نظر انسان غلط، خلاف واقع، سست و ضعيف مىآيد، همهى اينها را گوش كند؛ بعد بگويد خيلى خوب، حالا شما گوش كن؛ اين حرفت جوابش اين است، اين حرفت خدشهاش اين است. بعضى از رفقاى ما، من ميديدم، مىبينم تا اين اواخر هم آن حالت را حفظ كردهاند؛ حرفهايشان را ميزنند، آدم گوش ميكند تا حرفها تمام ميشود؛ بعد كه انسان شروع ميكند به حرف زدن، باز آنها شروع ميكنند همين طور هى جواب دادن! اين باب يك مجلسى مثل مجلس شوراى اسلامى نيست.
بنابراين، هم به اين معنا كه انسان در مجلس حالت تحمل را بالا ببرد، هم به اينكه سعى شود اظهارنظرها از سر لجاجت نباشد، توجه شود. البته گفتنش آسان است، اما عملش سخت است. من واقعاً قبول دارم كه عملش هم سخت است. گاهى انسان از روى لجاجت، از روى ستيزهگرى و مخالفت با فلان زيدى يا فلان جريانى يا فلان گروهى اظهار نظرى ميكند؛ اين درست نيست. يعنى حرف زدن بر اساس لجاجت و بر اساس زورآزمائىِ شخصى و جناحى و اينها نبايد باشد. حرف هر كسى را، ولو آن كسى كه حرف ميزند، جزو جريان شما و گروه شما و جبههى شما و هرچه كه ميخواهيد اسمش را بگذاريد، نيست، گوش كنيد؛ اگر ديديد حرف درستى است، آن وقت «فيتّبعون احسنه». حكمت قرآنى را ملاحظه كنيد: «يستمعون القول فيتّبعون احسنه». بايد استماع كرد؛ بعد هرچه بهتر است، انسان قبول كند؛ ولو آن بهتر از زبان كسى در بيايد كه انسان او را دوست ندارد، قبول ندارد. اين خيلى حالت خوبى است. اگر اين پيش بيايد، خيلى خوب است؛ برخلاف اينكه انسان تا ديد اين كسى كه پا شده، جزو جناح مخالف است، جزو گروه منفى است از نظر من، از همان اول بنا بگذارد كه او را رد كند. اين به نظرم خيلى مسئلهى مهمى است. علمى و استدلالى و فكرشده عمل بشود، سالم و اخلاقى گفتگو و مشورت بشود، از سر لجاج نباشد، تحمل نظر مخالف وجود داشته باشد.
یك نكتهى ديگر اين است كه شما اين سه سالى كه در پيش داريد، با اين دولت جديد بناست مجتمعاً كشور را اداره كنيد؛ شما در يك جهت، دولت در يك جهت؛ شما مقنن، دولت مجرى؛ بايد با هم كار كنيد. بنا را بر مماشات، مدارا و روح همكارى بگذاريد. البته ما تذكراتى هم در اين زمينه دربارهى همين مسئلهى همكارى به دولت داريم و خواهيم گفت - در جلسات با عناصر محترم دولت و با مجموعهى دولت - او به جاى خود محفوظ؛ اما آن چيزى كه به شما ميخواهيم عرض كنيم، اين است كه بنا را بر اين بگذاريد كه با دولت همكارى بشود. دولت آن كسى است كه توى ميدان است. من هم توى مجلس بودم، مثل شماها نماينده بودم، هم توى دولت بودم؛ هر دو حالت را من درك كردم. خوب، بله، نماينده متوقع است كه من زحمت ميكشم، مىنشينم قانون ميگذارم، بايد به اين قانون عمل بشود؛ اين حرف درستى است، حرف حقى است؛ اما دولت هم حرف حقى دارد؛ دولت ميگويد من توى اين سنگلاخ، توى اين راه دشوار، توى اين سربالائىِ نفسگير، دارم با اين همه بار ميروم؛ يك جا گير ميكنم، كمكم كنيد؛ سختگيرى نكنيد. دولت، آن عنصر وسط ميدان است؛ وسط معركه است. توى اين دستهجات سينهزنى عَلمهائى حمل ميشود - ظاهراً اينجاها به آن ميگويند عَلم يا علامت؛ ما در مشهد به آن ميگوئيم جريده، يعنى همين علامتهاى بزرگ - كه گاهى ده شاخه، دوازده شاخه است و خيلى هم سنگين است. اين گردنكلفتهاى مشهد مأمور كشاندن اين جريده بودند؛ خيلى هم سخت بود. يادم هست اين جريدهها را توى بازار مىآوردند. يك جائى از بازار بود كه يك قدرى وسيعتر هم بود؛ آنجا بايد اين را دور ميزدند و نمايش ميدادند و كارهائى ميكردند. اين يك نفرى كه داشت جريده را حمل ميكرد، ده نفر، دوازده نفر از او پذيرائى ميكردند: يكى عرقش را پاك ميكرد، يكى آب توى دهنش ميكرد، يكى خداقوّت ميگفت، يكى گاهى شانهاش را مالش ميداد.
كار اجرائى سخت است. من يادم هست افراد خدمت امام ميرفتند، ميگفتند كه آقا فلان جا اشكال دارد، بازرگانى چنين شده. خوب، هر بخشى از كشور نابسامانىها زياد است و هميشه هم هست؛ آن روز هم بود، خيلى هم بود. ميرفتند به امام شكايت ميكردند. بنده ديده بودم يا از بعضىها شنيده بودم كه امام حرفها را گوش ميكردند و بعد ميگفتند آقا كار سخت است. واقعش هم همين است. كار توى برنامهريزى و روى كاغذ و چارت و نمودارهاى گوناگون و فلان يك معنا دارد، اما كار در ميدان عمل يك معناى ديگرى دارد. همانى كه انسان روى كاغذ خيلى راحت ميكشد، در عمل خيلى سخت است.
اين كالكهاى جنگ را مىآوردند توى اتاق بنده، دوستانِ دستاندركار در مسائل جنگى هم جمع ميشدند؛ فرماندهان جنگ توضيح ميدادند كه نقشهى عمليات اين است، از اينجا ميرويم اينجا. من ميديدم بعضى از دوستان ما نگاه ميكردند، ميگفتند عجب، اينكه خيلى كار آسانى است. اين يك خط كوتاه مثلاً به قدر نصف چوب كبريت، حركت است. خوب، اين نصف چوب كبريت، يعنى مثلاً فرض كنيد ده كيلومترى كه بناست چند هزار نفر در اينجا درگير بشوند و تعداد خيلى زيادى كشته و مجروح بشوند. روى نقشه، نصف چوب كبريت راه است و به نظر ميرسد زحمتى هم ندارد؛ اما در عمل سخت است. غرض، مشكل است؛ بايد با دولت مدارا كرد.
نبايد بگذاريد كار به اصطكاك برسد. مردم هم واقعاً ديگر از اصطكاك خوششان نمىآيد. بعضى از دورههاى مجلس، دورههاى پراصطكاكى بود. بازخورد اين تشنجها در مجلس، بازخورد بسيار منفىاى بود. مردم هيچ خوششان نمىآيد. هر وقت مردم اين راديوى مجلس را باز ميكردند، يك دعوائى توى آن بود؛ يك حرف نيشدار و گزندهاى توى آن بود. مردم اين را دوست ندارند. مردم ميخواهند ماها كه اينجا در مسند مديريت كشور نشستيم، با همديگر مهربان باشيم، با هم كار كنيم، نسبت به هم صميمى باشيم. نه اينكه از گناهان و خطاهاى هم اغماض كنيم؛ ابداً - اينكه هيچ مطلوب نيست، اين ضد ارزش است - اما نوع برخوردها، نوع صميمى، نوع مهربانانه، نوع مؤمنانه و برادرانه بايد باشد.
يك مسئلهى ديگر هم - كه حالا دارد صحبت ما طولانى ميشود - مسئلهى فرهنگ قانونمدارى در كشور است. ما واقعاً احتياج داريم به اينكه قانون در تمام امور كشور، يك شاخص، يك محور، يك فصلالخطاب محسوب شود. اگر ما قانونمدار باشيم، واقعاً اين، زندگى مردم را روان خواهد كرد؛ درست مثل چراغهاى سبز و قرمز سر تقاطعها. ببينيد رعايت نكردن اين مسئله چقدر مشكل ايجاد ميكند. خوب، شما با اتومبيلتان رسيديد سر چهارراه. فرض كنيد يك دقيقه، دو دقيقه چراغ سبز بود و داشتند ميرفتند؛ تا شما رسيديد، قرمز شد. سخت است ديگر؛ بايد حالا مدتى اينجا بايستيد. ورود شما در اين منطقهى ممنوعه، براى خاطر آسايش خودتان و دل خودتان، موجب ميشود كه چند ده برابر شما گاهى آدم و اتومبيل در دو طرف مسير كارشان دچار اختلال بشود؛ آن كسى هم كه به عنوان پليس راهنمائى آن وسط ايستاده كه بايد كار را تنظيم كند، دچار مشكل بشود. خوب، قانون را رعايت كنيد تا اين همه مشكل به وجود نيايد. ببينيد، اين يك مثال واضحى است كه به طور روزمره با آن مواجهايم و لذا غالباً هم رعايت ميكنند. همهى جاها قانون همين است. اگر رعايت قانون شد، كارها روان ميشود؛ اگر بىقانونى آمد وسط ميدان - كه هر كسى هم براى بىقانونىِ خودش بالاخره يك توجيهى دارد؛ يكى ميگويد آقا اين قانون حق من را ضايع كرد، اين قانون نميدانم چنين بود، اين قانون چنان بود؛ اما اين توجيهها قابل قبول نيست - كارها مختل ميشود.
اگر بىقانونى رائج شد، كارها گره خواهد خورد؛ ترافيك سنگين خواهد شد، گرههاى ترافيكى به وجود مىآيد، كار مردم از بين ميرود، مصالح مردم پامال ميشود. همه بايستى به قانون احترام بگذارند. و من به شما عرض بكنم؛ اين مورد هم مثل موارد ديگر از چيزهائى است كه فرهنگ آن بايستى از نخبگان سرريز بشود به بدنهى جامعه. اگر شما كه جزو نخبگان هستيد، قانون را رعايت نكرديد، انتظار نداشته باشيد كه بدنهى جامعه قانون را رعايت كند. ادعاى نخبگى بكنيم - نخبگى سياسى، نخبگى علمى - اما در همان مورد كارِ خودمان به قانون بىاعتنائى كنيم.
در همين قضاياى جارى هم بنده مُصر بودم و هستم و خواهم بود بر اجراى قانون؛ يعنى يك قدم از قانون فراتر نخواهيم رفت؛ قانون كشورمان، قانون جمهورى اسلامى. مطمئناً نه نظام، نه اين مردم به هيچ قيمتى زير بار زور نخواهند رفت. نقطهى مقابل قانونگرائى و انقياد در مقابل قانون، ديكتاتورى است. اين هم دوستان حتماً ميدانند و بدانند - اگر نميدانند - كه در زمينهى روحىِ همهى ما يك ميل به ديكتاتورى وجود دارد؛ اين را بايد سركوب كنيد. همين طور كه عرض كرديم، اين فيلِ مستِ درون را با چكش قانون و دين و تعبد دائماً سر به راه نگه داريم. اگر خود ما علاج نكنيم، علاجش مشكل خواهد شد. اگر انقياد به قانون نبود، روح ديكتاتورى يواش يواش بروز خواهد كرد. در جوامع، ديكتاتورى همين جور به وجود مىآيد.
آخرين مطلب هم - كه البته اين را من مكرر گفتهام - اين است كه نمايندگان محترم در قانونگذارىها نگاهشان به كل كشور باشد. البته مصلحت منطقهى خودشان را حتماً بايد در نظر بگيرند - شكى نيست - ليكن آن مصلحت بايستى داخل بشود در مجموعهى نگاه به كل كشور؛ والّا اگر قرار باشد كه نمايندهى شرق براى شرق كار كند، ولو برعليه غرب؛ نمايندهى غرب به نفع غرب كار كند، ولو برعليه شرق، اينكه نميشود. نمايندهى شرق بودن يا نمايندهى شمال بودن يا نمايندهى جنوب بودن خاصيتش اين است كه در وضع قانون، نياز آن منطقه را شما ميدانيد و در قانون دخالت ميدهيد، نه اينكه قانون را فقط براى آن منطقه مينويسيد؛ قانون براى همه است. اين، نگاه عام به كشور در باب قانونگذارى.
يكى هم مسئلهى اسراف و اينهاست؛ اسراف در هزينهها، اسراف در سفرها؛ اينها هم چيزهائى است كه گاهى بعضى از نمايندگان محترم به من مينويسند يا ميگويند. خود شما بايد به اين نكته توجه كنيد، نگذاريد جورى بشود كه مجلس شوراى اسلامى آن حالت پارسائى و زهد را از دست بدهد؛ خيلى بايستى به اين مسئله توجه شود.
اميدواريم انشاءاللَّه خداوند متعال شما و ما را موفق كند به آنچه كه رضاى او در آن است؛ و اين دوران مسئوليت مايهى وزر و وبال ما نشود، انشاءاللَّه مايهى سعادت ما و تقرب ما به خداى متعال بشود و در پيشگاه ولىعصر (ارواحنا فداه) مقبول قرار بگيرد؛ انشاءاللَّه مشمول دعاى آن بزرگوار بشويم و روح مطهر امام بزرگوارمان و شهدا از ما راضى باشد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته