پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات در ديدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم‌ (۱)
 اولاً خوشامد عرض ميكنيم؛ ثانياً تبريك عرض ميكنيم اين عيد سعيد را. و با حضور شما و نفسهاى گرم شما و برنامه‌هاى خوبى كه اجرا كرديد، روز ما را عيد كرديد؛ اميدواريم ان‌شاءالله دلهاى شما هميشه شاد، هميشه متذكّر، هميشه در حال سِير به مقامات عالى‌تر باشد.
 يك جمله درباره‌ى امام بزرگوار و عالِم آل محمّد حضرت علىّ‌بن‌موسى‌الرّضا (عليه آلاف التّحيّة و الثّناء) عرض بكنيم. مقامات معنوى و روحانيّت اين وجودات مقدّسه، حقيقتاً از درك عقلانى ما هم بيشتر است، چه برسد به توصيف زبانىِ ما؛ لكن در مقابل چشم ما و چشم تاريخ، زندگى اين بزرگواران يك درس عملى و جاودان و غيرقابل انكار است. اگر ما در مواردى به زندگى ائمّه (عليهم‌السّلام) ميپردازيم، سياستهاى آنها را، تدبيرهاى آنها را، شرح حال آنها را مورد تكيه قرار ميدهيم، نه به اين معنا است كه اين بخش، اهمّ و اعظم بخشهاى زندگى آن بزرگواران است؛ نه، آن عالَم معنا و آن قرب الى‌الله و آن معرفت و محبّتى كه موج ميزند در آن دلهاى بى‌نظير، يك داستان ديگرى است. لكن آنچه جلوى چشم ما است، زندگى اين بزرگواران است كه بايد از آنها درس گرفت.
 عمر مبارك امام رضا (سلام‌الله‌عليه) تقريباً پنجاه و پنج سال بوده است - يعنى از سال ۱۴۸ كه سال شهادت امام صادق (عليه‌السّلام) است تا سال ۲۰۳ - تمام زندگى اين بزرگوار با همه‌ى اين عظمتها و عمقها و ابعاد گوناگونى كه ميشود براى آن ذكر كرد و تصوير كرد، در همين مدّت عمر نسبتاً كوتاه انجام گرفته است. از اين مدّت پنجاه و پنج سال، نزديك به بيست سال - تقريباً نوزده سال - مدّت امامت اين بزرگوار است؛ امّا همين مدّت كوتاه را كه ملاحظه ميكنيد، تأثيرى كه در واقعيّت دنياى اسلام گذاشت و به گسترش و عمقى كه به معناى حقيقىِ اسلام و پيوستن به اهل‌بيت (عليهم‌السّلام) و آشنا شدن با مكتب اين بزرگواران انجاميد، يك داستان عجيبى است، يك درياى عميقى است. آن وقتى كه حضرت به امامت رسيدند، دوستان و نزديكان و علاقه‌مندان حضرت ميگفتند كه: علىّ‌بن‌موسى در اين فضا چه كار ميتواند انجام بدهد - اين فضاى شدّت اختناقِ هارونى كه در روايت دارد كه ميگفتند: وَ سَيفُ هارونَ تَقطُرُ دَما؛ خون ميچكد از شمشير هارون - اين جوان در اين شرايط، در ادامه‌ى جهاد امامان شيعه و در مسئوليّت عظيمى كه برعهده‌اش است، ميخواهد چه بكند؟ اين اولِ امامت علىّ‌بن‌موسى‌الرّضا (عليه‌السّلام) است. بعد از اين نوزده سال يا بيست سال كه پايان دوران امامت و شهادت علىّ‌بن‌موسى‌الرّضا است، وقتى شما نگاه ميكنيد، مى‌بينيد كه همان تفكّر ولايت اهل‌بيت و پيوستگى به خاندان پيغمبر آن‌چنان گسترشى در دنياى اسلام پيدا كرده كه دستگاه ظالم و ديكتاتور بنى‌عبّاس از مواجهه‌ى با آن عاجز است؛ اين را علىّ‌بن‌موسى‌الرّضا انجام داده. شنيده‌ايد شما كه دعبل به مروْ، به خراسان آمد و آن اشعار معروف را در مدح امام رضا انشاء كرد و انشاد كرد؛ بعد هم جايزه‌اى گرفت؛ و حالا فرض بفرماييد چند روزى هم در مروْ و در ساير شهرهاى خراسان ماند، بعد هم راه افتاد رفت به طرف بغداد و كوفه و همان جاهايى كه ميخواست برود. در ميان راه دزدها به كاروانى كه دعبل در آن بود حمله كردند و غارت كردند اين كاروان را. كاروانى‌ها نشسته بودند تماشا ميكردند، اموالشان همه به غارت رفته بود، رئيس دزدها هم نشسته بود بالاى بلندى روى يك سنگى، او هم با تبختر تماشا ميكرد اين زندانى‌ها و اسراى كاروانى و اين اموالى را كه گرفته بودند و جمع ميكردند و مى‌بستند و ضبط ميكردند. دعبل شنيد كه رئيس دزدها دارد با خودش زمزمه ميكند، يك شعرى را ميخواند؛ گوش كرد، ديد شعر خودش است. يك بيت از همان قصيده‌اى را كه فرضاً يك ماه پيش، يك ماه و نيم پيش در مرو سروده - «أرَى فَيئَهُم فى غَيرِهِم»(۲) تا آخر - رئيس دزدها در بين راه، در نزديكى مثلاً رى و عراق، اين شعر را دارد از حفظ ميخواند. دعبل خوشحال شد، بلند شد گفت كه اين شعرى كه ميخوانى، مال كيست؟ گفت: اين شعر مال دعبل خزاعى است. گفت: خب، دعبل خزاعى منم! رئيس دزدها وقتى كه ديد اين شخص دعبل خزاعى است، بلند شد او را در آغوش گرفت، بوسيد، گفت: به بركت حضور اين شخص در اين كاروان، همه‌ى اموال را پس بدهيد. همه‌ى اموال را پس دادند، كاروانى‌ها را احترام كردند، راه انداختند، رفتند. خب، اين حادثه‌ى كوچكى است در تاريخ، امّا معناى بزرگى دارد. شعرى كه در باب علىّ‌بن‌موسى‌الرّضا در مروْ سروده ميشود؛ بعد از حدود يك ماه، يك ماه و نيم - كمتر، بيشتر - در رى و عراق از زبان يك راهزن، آن هم به صورت حفظ شده، تكرار ميشود. معناى اين چيست؟ معنايش اين است كه زمينه آن‌چنان براى ترويج اهل‌بيت و براى نام مبارك امام رضا مساعد است كه اين شعر - كه آن روز شعر يكى از مؤثّرترين و نافذترين رسانه‌ها بوده - در يك مدّت كوتاهى دست به دست ميچرخد تا ميرسد به يك آدمى كه مثلاً يك راهزنى در وسط بيابان است. اين نشان‌دهنده‌ى حركت عظيمى است كه در دوران امامت علىّ‌بن‌موسى‌الرّضا (سلام‌الله‌عليه) براى ترويج مكتب اهل‌بيت انجام گرفته؛ محبّت آنها همه‌گير شده است؛ حضور آنها و وجود آنها در جامعه‌ى اسلامى به اعماق دلهاى مردم نفوذ پيدا كرده است. اينكه شما مى‌بينيد امامزاده‌هاى بزرگوار بلند شدند، راه افتادند، آمدند اينجا، غير از جنبه‌ى عزا و غمناك قضيّه كه شهادت اينها در بين راه است، يك جنبه‌ى مثبت و پرمعنا دارد؛ معناى اين، درخواست مردم، تقاضاى مردم، زمينه‌ى پذيرش و قبول مردم نسبت به اهل‌بيت است. ميدانيد وقتى ميگوييم «اهل‌بيت»، يعنى اين مكتب، اين معنا و لبّى كه اهل‌بيت از اسلام معرّفى ميكردند؛ يعنى يك كار عميقاً فرهنگى و معنوى و يك كار بزرگ اعتقادى.
 اين حركت امام رضا (عليه‌السّلام) است؛ تا بالاخره مأمون طىّ همان قضايايى كه شنيده‌ايد و تكرار شده است و ميدانيد، احساس ميكند كه ناچار است علىّ‌بن‌موسى‌الرّضا (عليه‌السّلام) را - كه با نيّتهاى خاصّ خودش، آن بزرگوار را از مدينه كشانده بود، آورده بود، به خود نزديك كرده بود و قصد كشتن آن بزرگوار را هم نداشت - برخلاف آنچه تدبير كرده بود، به شهادت برساند؛ كار قضاء الهى و اراده‌ى الهى و تدبير الهى - كه پاره‌ى تن پيغمبر در اين نقطه‌ى دوردست از مدينه مدفون بشود كه خود اين يك تدبير الهى است، يك مهندسى الهى است - به وسيله‌ى دشمنان اهل‌بيت انجام بگيرد.
 كار براى اهداف بلند را اين‌جورى بايد انجام داد؛ نگاه به بلندمدّت را با اين انگيزه‌ها، با اين نيّتها، با اين اميدها بايد انجام داد؛ سپاه در يك چنين موضعى قرار دارد. بحث اين نيست كه يك حكومت جديدى بعد از انقلاب سر كار آمد، يك عدّه طرفدار دارد، يك عدّه مخالف دارد، يك عدّه هم طبعاً سرباز و مراقب و نيروى مسلّح دارد، اين نيست مسئله؛ مسئله بالاتر از اين حرفها است؛ مسئله‌ى انقلاب اسلامى - كه شما سپاه پاسداران انقلاب اسلامى هستيد - مسئله‌اى فراتر از اين حرفها است. حالا من اول در باب تجربه‌ى سپاه در اين سالهاى متمادى يك جمله عرض بكنم، بعد بپردازم به مطلبى كه مورد نظرم است كه به شما برادران عزيز عرض بكنم.
 كارنامه‌ى سپاه در اين سى و چند سال، يك كارنامه‌ى درخشان است؛ اين كلمه را به عنوان يك كلمه‌ى متعارف و معمول و جارى‌شونده‌ى بر زبان در خيلى جاها عرض نميكنم، واقع قضيّه اين است. كارنامه‌ى سپاه در اين مدّت در واقع نمايشگر تجربه‌ى يك ملّت است؛ يعنى اعماق شخصيّت و هويّت ملّت ايران را ميتوان در اين كارنامه مشاهده كرد؛ چون سپاه با ايمان و عقيده وارد ميدان شد. ميدانِ چه؟ ميدان «مجاهدت و مقاومت». باهوش‌ترين و قوى‌ترين فرماندهان نظامى را تربيت كرد؛ اين كسانى كه در سنين جوانى و كمتر از سى سال، طرّاحان و به تعبير فرنگى‌ها استراتژيست‌هاى برجسته‌ى ميدان جنگ در سپاه شدند، هيچ دانشگاه نظامى نديده بودند؛ اين تربيت سپاه بود، تربيت اين فضا بود كه فضاى نورانى است، تربيت اين سازمان بناگذاشته شده‌ى بر مبناى ايمان و عقيده بود؛ آن شخصيّتهاى برجسته را - كه هرگز ملّت ما و تاريخ ما اسم آنها را فراموش نخواهد كرد - تربيت كرد؛ اين هنر سپاه است. اين در زمينه‌ى جنگ؛ علاوه‌ى بر اين باتدبيرترين و قوى‌ترين و بهترين مديران كشور را هم در زمينه‌ى غير نظامى، باز مى‌بينيم سپاه تربيت كرده و تحويل داده؛ صادرات انسانىِ سپاه به مجموعه‌ى دستگاه‌هاى حاكميّتى نظام جمهورى اسلامى يك فهرست طولانى و افتخارآميز است؛ كارنامه‌ى سپاه اين است.
 يكى از بخشهاى مهمّ كارنامه‌ى سپاه، انقلابى زيستن و انقلابى ماندن سپاه است؛ يعنى حوادث، جريانات نتوانست اين تشكيلات مستحكم و قوى‌بنيه را از مسير اصلى و درست، به بهانه‌ى اينكه دنيا تغيير كرده، زندگى تغيير كرده، منحرف كند؛ بهانه‌هايى كه ميشنويد و مى‌بينيد كه مى‌آورند، براى وادادگى بهانه مى‌آورند، براى پشيمانى بهانه مى‌آورند؛ بهانه هم اين است كه دنيا تغيير كرده، همه چيز عوض شده. خب، يك چيزهايى عوض نميشود؛ از اولِ تاريخ تا امروز حُسن عدالت و عدالت‌طلبى انسان تغيير نكرده، زشتىِ ظلم تغيير نكرده، حُسن استقلال ملّى و عزّت ملّى تغيير نكرده، اينها و بسيارى از اصول ديگر كه تغييرپذير نيست. اينكه دنيا تغيير كرده، بهانه نميشود براى اينكه ما رفتار خودمان، هدف خودمان، آرمان خودمان را عوض كنيم؛ وقتى آرمان عوض شد، راه عوض ميشود؛ وقتى هدف نهايى عوض شد، ديگر معنى ندارد كه شما در راه قبلى حركت كنيد، ميرويد به سمت هدف جديد كه راه جديدى است، راه ديگرى است. يكى از مهمترين نقاط قوت سپاه ايستادگى و استقرار و ثبات‌قدم در اين راه نورانى است. اين حالا درباره‌ى سپاه؛ البتّه در باب سپاه خيلى ميشود حرف زد، خيلى حرف زده‌ايم، خيلى حرف زده‌اند، خيلى حرفهاى نزده هم هست كه حالا در اين زمينه بيش از اين عرض نميكنيم.
 آنچه كه مهم است اين است - اين را من ميخواهم عرض بكنم - سپاه، پاسدار انقلاب اسلامى است؛ نميخواهم بگويم اين پاسدارى به معناى اين است كه در همه‌ى عرصه‌ها - عرصه‌ى علمى، عرصه‌ى فكرى، عرصه‌ى فرهنگى، عرصه‌ى اقتصادى - سپاه بايد بيايد پاسدارى كند؛ نه، منظورم اين نيست؛ لكن مقصود اين است كه سپاه به عنوان يك موجود زنده بايد بداند كه از چه ميخواهد پاسدارى كند؛ اين انقلاب چيست. لزومى ندارد حتماً سپاه در عرصه‌ى سياسى برود به پاسدارى بپردازد، امّا بايد عرصه‌ى سياسى را بشناسد. اين خلط مبحثى كه بعضى ميكنند بايد بدقّت روشن بشود؛ نميشود يك مجموعه‌اى به عنوان بازوى نگاهبان و پاسدار انقلاب در كشور تعريف بشود، امّا در زمينه‌ى جريانهاى گوناگون سياسى - بعضى انحرافى، بعضى غيرانحرافى، بعضى وابسته به اينجا و آنجا - چشمِ بسته و ناآگاه و نابينا داشته باشد، اين معنى ندارد؛ بايد بداند كه از چه ميخواهد دفاع كند. اينكه ما بياييم چالش انقلاب را فرو بكاهيم به چالشهاى سياسى و خطّى و جناحى و مقابله‌ى زيد و عمرو با يكديگر، اين سهل‌نگرى است، مسامحه است، سهل‌انگارى است؛ چالش انقلاب اينها نيست. اينكه يك خطّ سياسى، يك جريان سياسى با يك جريان سياسى ديگر دعوا دارند، يا زيدى با عمرواى اختلاف دارد، اينها چالش انقلاب نيست؛ چالش اساسى انقلاب عبارت است از اينكه انقلاب يك نظم جديدى را براى بشريّت ارائه كرده. نميگوييم انقلاب از اول با مخاطب قرار دادن كلّ بشر آمد؛ نه، انقلاب اسلامىِ «ايران» بود، متوجّه مسائل ايران بود، متوجّه ايجاد تغييرات بنيادى در ايران بود؛ امّا زبان اين انقلاب و پيام اين انقلاب پيامى بود و زبانى بود كه نميتواند و نميتوانست - به طبع حال - در مرزهاى ايران منحصر بماند؛ يك مفهوم جهانى، يك حقيقت جهانى، يك حقيقت بشرى به وسيله‌ى انقلاب پيام داده شد كه هر كسى در دنيا آن را بشنود احساس ميكند كه به اين پيام دلبسته است. آن پيام چيست؟ اگر بخواهيم آن پيام را در شكل اجتماعى و انسانى آن در يك جمله بيان بكنيم: مقابله‌ى با نظام سلطه است؛ اين پيام انقلاب است. نظام سلطه، نظام تقسيم دنيا به ظالم و به مظلوم است؛ منطق انقلاب كه منطق اسلام است، «لا تَظلِمونَ وَ لا تُظلَمون»(۳) است؛ نبايد ظلم كنيد و نبايد بگذاريد به شما ظلم بشود. كيست در همه‌ى صفحه‌ى بشرى و عرصه‌ى وجود انسان كه از اين پيام خرسند نباشد، به اين پيام دلبسته نشود؟ نه ظلم كن، نه ظلم بشو. اين درست نقطه‌ى مقابل نظم حاكم بر جهان است از بعد از پيدا شدن تمدّن جديد صنعتى و شيوع ابزارهاى صنعتى و به تبع آن، شيوع فرهنگ سلطه در عالم. هر دستگاهى در دنيا كه وابسته‌ى به نظام سلطه باشد، با اين پيام مخالف است. آن كسانى كه خودشان سلطه‌گرند - يعنى دولتهاى جبّار، شبكه‌هاى اقتصادى مكنده‌ى ثروتهاى ملّى، ثروتهاى ملّتها - با اين پيام مخالفند، چون ظلم ميكنند. دولتهاى زيردست و فرودستى كه بر ملّتهاى فقير يا ثروتمند حكومت ميكنند و تابع آن نظام سلطه‌ى جهانى هستند، خودشان اقتدارى ندارند، سلطه‌اى ندارند، امّا تابع آنها هستند، دنبال آنها راه مى‌افتند، مخالف اين پيامند. فلان دولتى كه سياستهاى نظام سلطه را، سياستهاى فرضاً آمريكا را يا يك روزى سياستهاى انگليس را موبه‌مو در كشور خود اجرا ميكند، اين با پيام «لا تَظلِمونَ وَ لا تُظلَمون» به طور طبيعى مخالف است؛ كمپانى‌هاى بين‌المللى و چند ملّيّتى و تك ملّيّتى و جمع كنندگان ثروتهاى عمومى [با اين‌] مخالفند؛ آن سياستهايى كه در دنيا سه عنصرِ جنگ و فقر و فساد را گسترش ميدهند، با اين مخالفند. جنگهاى دنيا در اين برهه‌ى اخير، در اين دو سه قرن اخير، غالباً تحت تأثير نفوذ نظام سلطه بوده؛ يا خودشان با كسى جنگ داشتند يا دو گروه را به جنگ هم انداختند براى اينكه سود ببرند. فقر هم كار آنها است، بسيارى از اين كشورهاى فقيرى كه مردم آن در فقر زندگى ميكنند و از منابع طبيعى خودشان نميتوانند بهره‌بردارى كنند، گناه فقر آنها به گردن اينها است. اينها خيلى از كشورها را بر اثر سلطه‌ى سياسى، از موجودى دانش خودشان هم تهى كردند. اين كتاب جواهر لعل نهرو - نگاهى به تاريخ جهان - را بخوانيد؛ در بخشى كه دخالت و نفوذ انگليسها در هند را بيان ميكند، تصوير ميكند، تشريح ميكند - او آدمى است هم امين، هم مطّلع - ميگويد صنعتى كه در هند بود، علمى كه در هند بود، از اروپا و انگليس و غرب كمتر نبود و بيشتر بود. انگليسها وقتى وارد هند شدند، يكى از برنامه‌هايشان اين بود كه جلو گسترش صنعت بومى را بگيرند. خب، بعد كار هند به آنجا ميرسد كه ده‌ها ميليون آن وقتها، صدها ميليون در دوره‌هاى بعد، فقير و گدا و خيابانْ‌خواب و گرسنه‌ى به معناى واقعى داشته باشد؛ آفريقا همين‌جور است؛ بسيارى از كشورهاى آمريكاى لاتين همين‌جورند. پس نظام سلطه علاوه بر اينكه جنگ‌افروز است، فقرآفرين است. اين ثروتهاى عظيمى كه شما مى‌بينيد در قلّه‌هاى ثروت - اين ثروتمندان درجه يك دنيا - جمع شده، همان «ما رَأيتُ نِعمَةً مَوفورَة، اِلّا وَ فى جانِبِها حَقٌّ مُضَيَّع» است. وقتى نفت يك كشور را غارت ميكنند، محصول كشاورزى يك كشور را غارت ميكنند، چاى يك كشور را غارت ميكنند، تجارت يك كشور را در دست خودشان ميگيرند كه مردم خود آن كشور از آن محروم بمانند، توليد را، صنعت را و بقيّه‌ى شئون پيشرفت ملّى را از يك ملّت سلب ميكنند، خب ملّت فقير ميشود. پس، هم جنگ كار آنها است، هم فقر كار آنها است، هم فساد كار آنها است. گسترش فساد در دنيا و برافروختن آتش ميل جنسى - كه يك امر طبيعى است و قابل برافروخته شدن و شعله‌ور شدن در همه‌ى انسانها - كار آنها است؛ كه هر كدام از اينها داستان جداگانه و مفصّلى است.
 خب، نظام سلطه جنگ را، فقر را، فساد را گسترش ميدهد، با همان سازوكار مشخّص تقسيم دنيا به ظالم و مظلوم. اسلام - يعنى انقلاب اسلامى كه برگرفته‌ى از همان مفاهيم اسلامى است - مى‌آيد ميگويد: لا تَظلِمونَ وَ لا تُظلَمون، يعنى همه‌ى اين عوامل را نفى ميكند؛ چالش اصلى اينجا است؛ دعواى اصلى اينجا است؛ دعواى با انقلاب اينها است؛ بقيّه‌ى حرفها بهانه است. تحريم، جنگ داخلى، ايجاد كودتا، بقيّه‌ى چيزهايى كه در اين سالها [بوده‌]، مسئله‌ى انرژى هسته‌اى، همه را در اين چهارچوب بايد نگاه كرد، بايد ديد: يك انقلابى مى‌آيد برخلاف تصور همه‌ى دنيا پيروز ميشود، دولت تشكيل ميدهد و آن دولت ماندگار ميشود و ميماند - برخلاف تصور همه‌ى دنيا كه خيال ميكردند جمهورى اسلامى ظرف شش ماه، يك سال، دو سال، بعد يك خرده تخفيف دادند، ظرف سه چهار سال، بايد از بين ميرفت - روزبه‌روز قوى‌تر شد، روزبه‌روز «اَصلُها ثابِتٌ وَ فَرعُها فِى السَّماء. تُؤتى اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِاِذنِ رَبِّها»(۴) شد، تبديل شد به يك قدرت منطقه‌اى، تبديل شد به يك كشور اثرگذار در مسائل كلان جهانى؛ با اين مخالفند، با اين دشمنند.
 بحث سلاح هسته‌اى را مطرح ميكنند. خب، ما سلاح هسته‌اى را نه به‌خاطر زيد و عمرو، نه به خاطر آمريكا و غير آمريكا، به‌خاطر عقيده‌مان قبول نداريم؛ هيچ كس نبايد داشته باشد. وقتى ما ميگوييم شما نداشته باش، معنايش اين است كه خودمان هم قاطعاً ميگوييم نبايد داشته باشيم و نخواهيم داشت؛ امّا مسئله‌ى آنها مسئله‌ى ديگرى است؛ آنها حرفى ندارند كه برخى از كشورها هم فرضاً به‌وجود بيايند [كه‌] انحصار آنها را به هم بزنند، البتّه نميخواهند انحصارشان به هم بخورد، امّا قيامتى هم بر پا نميكنند؛ در مورد ايران اسلامى و جمهورى اسلامى قيامت بپا ميكنند؛ چرا؟ چون داشتن يك چنين توانى، يك چنين قدرتى، پشتوانه‌ى اين نظامِ «لا تَظلِمونَ وَ لا تُظلَمون» است؛ چالش اصلى اينجا است؛ اين را بايد شناخت، اين را بايد ديد، در اين چهارچوب بايستى رويكردهاى آمريكا و غرب و فلان كشور وابسته‌ى به اينها و فلان جريان وابسته و دلبسته‌ى به اينها را تفسير و تحليل كرد؛ انقلاب اسلامى اين است.
 هيچ كس در چشم اين دشمنان منفورتر از چهره‌ى درخشان و آفتاب فروزان امام بزرگوار ما نبود؛ برايش احترام قائل بودند، امّا از ته دل دشمنش بودند؛ به‌خاطر اينكه ايستاده بود، به‌خاطر اينكه امام با دو خصوصيّت بى‌نظير «بصيرت كامل» و «قاطعيّت تمام» - هم خوب ميديد و درست ميفهميد، هم قاطع مى‌ايستاد - سدّى بود در مقابل پيشرفت اينها و در مقابل ناخن زدن و نيش زدن و ضربه زدن اينها؛ لذا با او دشمن بودند. البتّه عرض كرديم برايش احترام هم قائل بودند، ميفهميدند عظمت او را، امّا هرچه عظيم‌تر، از چشم آنها مبغوض‌تر؛ امروز هم همين‌جور است؛ هر كسى كه در پايبندى به اين ارزش اصولى و اصلى، يعنى ارزشى كه هويّت سياسى انقلاب را معيّن ميكند - لا تَظلِمونَ وَ لا تُظلَمون - پايبندتر باشد و بفهمد كه فهرست مشكلات توليدشده و ايجادشده‌ى دشمنان عليه نظام اسلامى در اين چهارچوب ميگنجد - هركسى با يك چنين بينشى و با ايستادگى در اين راه باشد - همان‌قدر براى آنها مبغوض است. البتّه عالَم ديپلماسى، عالَم لبخند زدن است؛ لبخند هم ميزنند، مذاكره هم ميكنند، درخواست مذاكره هم ميكنند، خودشان هم ميگويند. به يكى از اين سياستمداران غربى چند روز پيش از اين گفته بودند شما كه ميخواهيد مذاكره بكنيد با ايران، خب دشمن است ايران؛ گفته بود خب، آدم با دشمن مذاكره ميكند ديگر! يعنى اقرار به دشمنى با ايران؛ صريح ميگويند. علت دشمنى اشخاص نيستند، علت دشمنى اين حقيقت و اين هويّت است. همه‌ى آنچه كه ميگويند در اين چهارچوب بايد تفسير و تحليل بشود، در اين چهارچوب بايد فهميده بشود.
 ما مخالف با حركتهاى صحيح و منطقى ديپلماسى هم نيستيم؛ چه در عالم ديپلماسى ، چه در عالم سياستهاى داخلى. بنده معتقد به همان چيزى هستم كه سالها پيش اسم‌گذارى شد «نرمش قهرمانانه»؛ نرمش در يك جاهايى بسيار لازم است، بسيار خوب است؛ عيبى ندارد، اما اين كشتى‌گيرى كه دارد با حريف خودش كشتى ميگيرد و يك جاهايى به دليل فنّى نرمشى نشان ميدهد، فراموش نكند كه طرفش كيست؛ فراموش نكند كه مشغول چه كارى است؛ اين شرط اصلى است؛ بفهمند كه دارند چه‌كار ميكنند، بدانند كه با چه كسى مواجهند، با چه كسى طرفند، آماج حمله‌ى طرف آنها كجاى مسئله است؛ اين را توجّه داشته باشند.
 خب، پاسدار انقلاب اسلامى هستيد؛ معناى پاسدار انقلاب اسلامى اين نيست كه در همه‌ى عرصه‌ها و ميدانها بايستى برود حضور پيدا كند [و] يك وظيفه‌اى بر دوش او است؛ نه، وظيفه‌ى مشخّصى است، معيّنى است، مضبوطى است كه در بيانات اين فرمانده‌ى محترم و عزيز ما هم منعكس بود امروز، همان نگاه به گستره‌ى فعّاليّت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، درست است، بنده تأييد ميكنم؛ لكن سپاه اولاً بايستى همواره بداند كه چه كار ميخواهد بكند، از چه چيزى ميخواهد پاسدارى كند؛ ثانياً ثبات قدم خود را كه مؤلّفه‌ى اصلى هويّت پُرافتخار سپاه است، فراموش نبايد بكند؛ اين را همه، در همه‌ى سطوح توجّه داشته باشند.
 مكرّر عرض كرده‌ايم كار سپاه متّكى به معنويّت است؛ معنويّت منافات با پيشرفتهاى علمى و ابتكارات گوناگون علمى و عملى و شيوه‌هاى نو و سازماندهى‌هاى هوشمندانه ندارد. نه اينكه خيال كنيم وقتى چشم انسان به معنويّت است، به ظواهر [نپردازد]؛ نخير، بهترين و هنرمندانه‌ترين شيوه‌هاى رزمى را در صدر اسلام، پيغمبر اكرم و اميرالمؤمنين و مسلمانها در عرصه‌هاى جنگ از خودشان نشان ميدادند؛ در دوره‌ى ما هم در دفاع مقدّس، نيروهاى انقلابى - چه سپاه، چه ارتش، چه مجموعه‌ى نيروهاى انقلاب - هنرمندانه‌ترين تاكتيك‌ها و روشها و شيوه‌هاى كارى را در پيش ميگرفتند. معنويّت منافات ندارد با پرداختن به اصول مادّى كار و تنظيم درست كار؛ بايستى اين معنويّت را حفظ كرد. اين معنويّت اساس كار است.
 آخرين مطلب من هم اين است: به نظر بنده، آينده، آينده‌ى روشنى است براى انقلاب اسلامى؛ نه به معناى يك دل‌خوش‌كُنَك، بلكه به معناى ملاحظه‌ى همه‌ى آنچه كه جلو چشم ما است. دو استدلال را اينجا انسان نگاه كند: يك استدلال، استدلال تجربه است؛ خب، ما از چه وضعيّتى در اوائل انقلاب، از لحاظ فقر نيروى انسانى، فقر نيروى مادّى، فقر سلاح، فقر تجربه‌ى مديريّتى و فقرهاى گوناگون ديگر، امروز به چه وضعيّتى رسيديم؛ غناى نيروى انسانى، غناى مادّى، غناى علمى، غناى سياسى، غناى آبرو و حيثيّت بين‌المللى. خب در اين سى و چند سال ما از كجا به كجا رسيديم؟! همه‌ى اين حركتى هم كه ما در اين سى و پنج سال كرديم، مواجه با فشار طرف مقابل بود، يعنى باد مخالف ميوزيد و ما توانستيم جلو برويم؛ جريان تند مخالف ما بر اين بسترى كه ما در آن حركت كرديم حضور داشت و ما توانستيم پيش برويم؛ اين تجربه خوب نيست؟ كافى نيست؟ جريانهاى مخالف و دشمنى‌ها نميتواند ملّتى را كه متّحد است و مصمّم است و با ايمان است و ميداند و ميفهمد ميخواهد چه كار كند، گيج و گم نيست، متوقّف كنند. در اين حوادثى كه اخيراً رخ داد در دنياى اسلام در اين منطقه‌ى ما، هر جايى مى‌بينيد خسارتهايى متحمّل شدند، به‌خاطر اين است كه نميدانستند چه كار بايد بكنند، يك خطّ درست راهنما حاكم نبود بر كارها؛ خب اين‌جورى شد؛ البتّه اين‌جور هم نخواهد ماند. اينجا هم آن اتّفاقى كه در منطقه‌ى اسلامى و كشورهاى اسلامى افتاده است - آن بيدارى - يك چيز بى‌سابقه‌اى است، كار خودش را خواهد كرد. اين يك عنصر، يك استدلال، كه استدلال تجربه است.
 يك استدلال ديگر اين است كه ما داريم با منطق پيش ميرويم، با محاسبه‌ى علمى پيش ميرويم؛ طرف مقابل ما دچار ضعفهاى روزافزون و تناقضهاى درونى است به‌خاطر غلطِ فاحش بودنِ ساختِ درونى آن تمدّن؛ آنها دارند عقب‌نشينى ميكنند - البتّه لازم نيست به اين عقب‌نشينى اعتراف كرده باشند يا به طور محسوس و واضحى در حرفهاى آنها ديده بشود - واقع قضيّه اين است، حقيقت قضيّه اين است. وقتى يك ملّتى با محاسبه‌ى درست، با پيداكردن نقطه‌ى صحيح كار، كار را پيش ميبرد، قطعاً به نتايج مطلوب خواهد رسيد. ما گفته‌ايم «ساخت درونى نظام» بايد استحكام پيدا كند؛ ما گفته‌ايم «علم» بايستى رشد پيدا كند؛ ما گفته‌ايم «توليد داخلى» بايستى اساس كار باشد؛ ما گفته‌ايم «نگاه خوشبينانه به استعداد بومى كشور» بايستى جدّى باشد، استعدادها پرورش پيدا كند؛ اينها پايه‌هاى اصلى كار است. وقتى كشورى با تكيه‌ى به استعدادهاى درونى، با تكيه‌ى به ابتكار نيروى انسانى خود، با تكيه‌ى به علم و دانش خود، با تكيه‌ى به ايمان خود و با اتّحاد حركت ميكند، قطعاً به نتايج مطلوب خواهد رسيد. بنابراين ما ترديدى نداريم كه آينده‌ى روشنى داريم؛ البتّه اينكه اين آينده زود باشد يا دير باشد، دست من و شما است: اگر خوب حركت كنيم، آينده زودتر خواهد رسيد؛ اگر چنانچه تنبلى و كوتاهى و خودخواهى و دنياپرستى و دل دادن به اين ظواهر، چشم ما را يك قدرى پُر كند، ساقط كند ما را، در درون خودمان ريزش - چه ريزش شخصى در درون، چه ريزش اجتماعى - پيدا بكنيم، البتّه ديرتر به دست خواهد آمد؛ امّا بدون ترديد به دست خواهد آمد و اين به بركت مجاهدتها و فداكارى‌ها است كه بحمدالله در ميدان فداكارى هم شماها فعّال بوديد، خوب بوديد، حركت درخشانى كرديد، در آينده هم ان‌شاءالله همين‌جور خواهد بود.
اميدواريم ان‌شاءالله خداوند همه‌ى شما را مشمول دعاى حضرت بقيّةالله (ارواحنا فداه) قرار بدهد و به معناى حقيقى كلمه، شما و ما را پاسدار اسلام و پاسدار انقلاب اسلامى قرار بدهد و روح مطهّر شهيدان و روح مطهّر امام بزرگوار را با اوليائش و با پيغمبر محشور كند.
والسّلام عليكم و رحمةالله و بركاته‌
 
۱) اين ديدار به‌مناسبت تشكيل بيستمين مجمع سراسرى فرماندهان و مسئولين سپاه پاسداران انقلاب اسلامى برگزار شد.
۲) أرَى فَيئَهُم فى غَيرِهِم مُتَقَسِّما / وَ أيديَهُم مِن فَيئِهِم صَفِرات‌
۳) سوره‌ى بقره، بخشى از آيه‌ى ۲۷۹
۴) سوره‌ى ابراهيم، بخشى از آيات ۲۴ و ۲۵