پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات مقام معظم رهبرى در ديدار وزير و مسؤولان وزارت ارشاد واعضاى شوراهاى فرهنگ عمومى كشور

بسم الله الرّحمن الرّحيم
برادران و خواهران عزيز؛ خيلي خوش آمديد. از اين که در جمعي که متکفل و متعّهد مسأله فرهنگ عمومي در جامعه اسلامي ماست، بحمدالله فضلا و شخصيتهاي فکري و متخصّصان تعليم و تربيت و آگاهان از مسائل فرهنگي حضور دارند، بسيار خوشوقتم؛ زيرا وقتي جمعي از زبدگان و صاحبنظران فرهنگ عمومي يک جامعه، براي ترقّي آن اجتماع کرده اند، مايه سعادت و اميدواري است.
کنترل فرهنگ عمومي، يک مسأله مهم و جديد است که شايد اهل فکر و فرهنگ و صاحبنظرانِ مسائل فرهنگي، قبلاً به اين معنا کمتر انديشيده بودند و کمتر توجّه مي کردند که براي هدايت و اداره فرهنگ عمومي در جامعه، يک کار ويژه لازم است.
قبلاً فرهنگ عمومي جامعه ما، رها و بسته به اين بود که کدام صداي قويتر و کدام دستِ چيره تر و کدام مهارت و ذوقِ تواناتر در صحنه زندگي مردم حضور يابد و آنها را به سمت اين يا آن پديده و کيفيّت فرهنگي بکشاند. اين که امروز جمعي بنشينند و فکر کنند که چگونه مي شود فرهنگ عمومي جامعه را به شکل و سمت صحيحي سوق داد و پالايش و هدايت کرد، موضوع تازه اي است که مربوط به اين چند سالِ اخير است و ابتدا در «شوراي عالي انقلاب فرهنگي» مطرح شد و اکنون نيز بحمدالله، مجموعه اي گرد هم آمده اند و آن را دنبال مي کنند.
کارها و موضوعهاي تازه، چون روالِ از پيش تعيين شده و شکل سنّتي اي ندارند، متصدّيانشان حتماً بايد دو نکته را درباره آنها مدّنظر داشته باشند: اوّل اين که براي آنها وقت بگذارند؛ و ديگر آن که ذوق و ابتکار و توانايي و مهارت به کار ببرند.
پس، اوّلين عرضم به شما عزيزان و برادران و خواهران، اين است که اکنون که شما در اين زمينه مسؤوليت داريد، خواهش مي کنم در اداره فرهنگ عمومي، از جان و ذهن و فکر و وقت خودتان، در حدّ توان، مايه بگذاريد. وقتي اين حاصل شد، نوبت آن است که بررسي کنيم کدام دستگاهها و افرادِ ديگر، در ارتباط با اداره فرهنگ عمومي جامعه هستند؛ مثلاً صدا و سيما، مطبوعات و يا شخصيتهاي عمده فکري و فرهنگي که گاهي يک سخنشان شکل دهنده يک جريان در فرهنگ جامعه است. چگونگي همکاري آنان با شما، مسأله بعدي است که بايد بررسي شود. از اين رو، ابتدا شما بايد درست شويد و وقتي که اين اصل اساسي شکل گرفت، آن گاه براساس آن، بسياري از کارهاي ديگر انجام مي شود.
به نظر بنده، فرهنگ عمومي دو بخش دارد: يک بخش، امور و مسائلي است که بارز و ظاهر و جلوِ چشم است و حقيقتاً هم در سرنوشت يک ملت دخالت دارد؛ اما در دراز مدت تأثير مي کند. يعني در مسير زندگي و حرکتهاي آينده يک ملت تأثير دارد. مثلاً شکل لباس و چه پوشيدن و چگونه پوشيدن و از کدام الگوي پوشش استفاده کردن، جزو مصاديق و نمونه هاي بارز فرهنگ عمومي جامعه است. يا شکل معماري در جامعه و در چگونه خانه اي زندگي کردن، بخشي از فرهنگ جامعه را شکل مي دهد. زيرا خانه هاي قديمي ما يک نوع خانواده و خُلقيّات بار مي آورند (حياط بزرگ، حوضي در وسطش و اتاقهايي در اطراف. از اين اتاقْ پدر بزرگ در مي آيد و از آن اتاقْ دايي و از آن يکي هم عمو. بچه هاي خانواده، همه دور هم و بَرِ يک سفره جمع مي شوند و در واقع، اين خانه است که خانواده را به دنبال خود مي کشاند) و آپارتمان نوعي ديگر از خانواده ايجاد مي کند. حتّي شکلِ در و پنجره و ارتباط اتاقها با هم، به ناچار تأثير خاصي بر ذهن و خُلق و منش و تربيت افراد دارد. از اين رو، امروز - خوشبختانه - مي بينيم که در تلويزيون و ميزگردها و گفتارها، بر معماري سنّتي ايراني تکيه مي شود. در کردارها نمي دانم چگونه است. ولي به هرحال، آنچه معلوم است اين که ، اين ملت کهن و بزرگ، قبل از اين که از سبک معماري اروپايي تأثير بپذيرد، خودش يک سبک معماري خاص داشته است.
خوب؛ اينها از موارد فرهنگ عمومي است که فراوان است و تأثيراتش بر سرنوشت اين ملت، بلند مدّت است. چون به هرحال، هر نوع لباس، هرگونه رفتار، هر شکل نشستن بر سفره، هرگونه سخن گفتنِ دو نفر در مواجهه با همديگر و مسائلي از اين قبيل، تأثيراتي انکار ناشدني در شکل گيري شخصيت افراد يک جامعه دارد. لکن نه در کوتاه مدّت؛ در بلندمدّت.
بخش دوم از فرهنگ عمومي، آن است که مانند بخش اوّل در سرنوشت يک ملت تأثير دارد؛ اما تأثيراتش فوري و بسيار محسوس است. يعني خودِ امورِ مربوط به اين بخش از فرهنگ عمومي، چندان محسوس نيست؛ لکن تأثيراتش در جامعه و سرنوشت و مسير آن، بسيار محسوس است. از جمله اين امور و درواقع عمده ترينِ آنها، اخلاقيّات است؛ اخلاق فردي و اجتماعي مردمِ يک جامعه. فرض بفرماييد افراد يک جامعه، وقت شناس نباشند. خوب؛ وقتي که شما وارد آن جامعه مي شويد، اين وقت ناشناسي آنان را، از طريقِ تأثيرات منفي اش در سرنوشت خودتان و مردم درمي يابيد؛ درحالي که خودِ آن، چندان واضح نيست.
وجدانِ کاري و وقت شناسي در يک جامعه، بسيار مهمّ است. مثلاً وقتي ساعت هشت با کسي قرار گذاشتيم، اين که هشت وده دقيقه يا هشت ونيم و يا پيش از ظهر برويم، با اين که سرِ ساعتِ هشت آن جا حاضر شويم، يکي و تأثيرش يکسان است؟ وجدانِ کاري هم، جزئي از فرهنگ عمومي است که بسيار پسنديده است. وجدانِ کاري، يعني افراد يک جامعه، خود را در قبالِ آن کاري که پذيرفته اند متعّهد بدانند و نوعي احساس وجدان نسبت به آن داشته باشند و سرِهم بندي و رفع تکليف نکنند و آن کار را به صورت کامل انجام دهند. اينها از جمله خُلقيّات يک ملت است که تأثيرش در زندگي و سرنوشت آنها خيلي زياد است.
از جمله مصاديقِ ديگرِ فرهنگ عمومي، اين است که افراد يک ملت، مردمي باشند که خيلي عافيت طلب و به دنبال منافع شخصي خود نباشند؛ بلکه واقعاً حاضر باشند براي ملت و کشورشان وارد ميدان شوند و خطرپذيري کنند. يعني حسّ منفعت جويي گروهي و جمعي يک ملت، بايد بيش از حسّ منفعت طلبي فردي آنان باشد.
از جمله نمونه هاي ديگر فرهنگ عمومي که به اخلاق شخصي و اجتماعي مربوط است، اين که : افراد جامعه صبور باشند، مهمان دوست باشند، عادتشان اين باشد که به بزرگترها و پدر و مادر خود احترام کنند. از اين رو، اين گونه مسائل بسيار مهمّ است و مي تواند سرنوشت يک ملت را تغيير دهد.
بنده وقتي که در معارف اسلامي دقّت مي کنم، برايم روشن است که عموم آن چيزهايي که ملل اروپايي به وسيله آنها توانسته اند در زندگي مادّي خودشان پيشرفتي داشته باشند، در همين معارف اسلامي است. زيرا اين که ملتي در گذشته خود در قعر ظلمات جهل و خرافه و عقب ماندگي باشد و کتاب و کتابخانه نداشته باشد و حتي اوّليات علم و معرفت را هم نداند و ناگهان ظرف نيم و يا يک قرن، از منجلاب آن عقب ماندگي بيرون بيايد، نمي تواند تصادفي باشد. اما متأسّفيم که آن حرکت اروپا، با حرکتي که خودشان به غلط اسم آن را «حرکت روشنفکري» يا «روشنگري» مي گذارند، همراه شد؛ حرکتي که پيامش حذف دين و روي آوردن به - اصطلاحاً - اصالت انسان در تفکرات و فلسفه ها و روشهايشان بود. عيب کارشان، اين بود. و الّا اگر معنويّت را کنار نمي گذاشتند، بي شک امروز زندگي شان به مراتب بهتر و نورانيّت علم از آن ناحيه، صدها و هزارها برابر بود.
خوب؛ به هرحال اين اشتباه را مرتکب شدند و اين حرکت را انجام دادند. البته عواملي هم داشت. در هر شکل، نقاط مثبتي که در زندگي شان وجود داشت و توانست آنها را از آن منجلاب عقب ماندگي و جهالت بيرون بياورد - اگر دقّت کنيد - به وضوح در زندگي گذشته و تاريخ آنان نمودار است. اما افسوس که با کنار گذاشتن معنويّت، اين نقاط مثبت هم، کم کم رنگ باخت و کاملاً محو شد.
عموم خُلقيّات مثبتي که يک ملت را از حضيض بيکارگي و فقر و ذلّت و عقب ماندگي بيرون مي کشد و به اوج پيشرفت مادّي مي رساند، در اسلام مورد توصيه مؤکد قرار گرفته است و هرکس به مفاهيم اسلامي مراجعه کند، اين را تصديق خواهد کرد. در واقع، همين خصوصيات و خُلقيّات مثبتي که امروز کمبودش را در ميان ملت خودمان نيز احساس مي کنيم، ناشي از همين بي توجّهي به معارف اسلامي است؛ زيرا همان روزي که در داخل کشور ما حرکت روشنفکري به وجود آمد و عدّه اي احساس کردند بايد به غربيان روکنند و از آنها ياد بگيرند - متأسّفانه، با بي توجّهي به معارف اسلامي - اين نقاط مثبت را ياد نگرفتند. از اين رو، بنده مکرّر عرض کرده ام که روشنفکري در ايران از اوّل بيمار متولّد شد و هنوز هم گريبان روشنفکرانْ در چنگ همان بيماري است و آثار و تبعاتش همچنان باقي است؛ زيرا - همان طور که گفتيم - آنها به جاي اين که خُلقيّات مثبت را ياد بگيرند و ترويج کنند، چيزهاي ظاهري و کم ارزش و يا مضرّ را آموختند و رواج دادند. از جمله، آزادي جنسي، اختلاط زن و مرد، بي اعتنايي به معنويّت، حذف دين، بدگويي به روحانيان و يا مواردي مانند نوع و شکل لباس و ميز و صندلي، و در کل، امور اين گونه را که يا خيلي کم اهميت بودند، يا اصلاً اهميت نداشتند و يا حتّي مضر هم بودند.
البته اين را هم بارها عرض کرده ايم که فرهنگها تبادل دارند. وقتي که بحث تهاجم فرهنگي را مطرح و بر آن پافشاري مي کنيم، به آن معنا نيست که يک فرهنگ نبايد چيزي را از خارجِ خود، به خود بيفزايد. متأسّفانه در ايرانِ اواخر قاجار که به فرهنگ غرب توجّه شد و به ويژه در دوران منحوس پهلوي که اين توجّه شدّت گرفت، آنچه که واقعاً تبادل، تلقّي، تعاطي و تکامل فرهنگي بود، در ارتباط با غرب انجام نگرفت؛ بلکه نوعي تحميل فرهنگي رخ داد.
گاهي انساني هوشمند و عاقل، به اختيارِ خود، چيزي را گزينش مي کند و مي پذيرد و گاهي به عکس، به يک انسانِ مست و غافل و بيهوش، به زور، چيزي را تزريق و تحميل مي کنند. مسلّماً اين دو، يکسان نيستند. در کشور ما، تحميل فرهنگي کردند؛ يعني آمدند و بدون اين که گزينش صحيحي در کار باشد، چيزي را در کالبد فرهنگ و ذهنيّات اين مردم تزريق کردند.
از اين رو مي توان نتيجه گرفت که در اسلام، ريشه همه اين معنويّات وجود دارد؛ اما متأسفانه به آنها توجّه نشده است. زيرا مدتي حکومتهاي استبدادي و سلاطين و به دنبال آنها، متوليّان دين و آخوندهاي درباري و روحانيان وابسته اي که طبق نظر آنها حرف مي زدند و يا مثل خود آنها و طبق الگوي آنها عمل مي کردند، پايه هاي خُلقيّات خوب را در مردم ما ضعيف کردند. هرچند اين مقدارِ باقي مانده هم (يعني اين انقلاب، اين جنگ تحميلي، اين ايستادگي در مقابل تهديدهاي غرب و اين احساس عزّت و استقلال در برابر ابرقدرتهاي عالم بسيار ارزشمند است) ناشي از آن بقاياي فرهنگ اسلامي است که در اين مردم رنگِ ثابت گرفته است. خدا را شکر که دشمنان دين، فرصت نيافته اند که اينها را حذف، يا کمرنگ و يا نابود کنند و از بين ببرند. همين مقدار است که اين همه عزّت ، پيشرفت، حرکتهاي عمومي، حضور مردم در صحنه ها و استقلال در برابر خودکامگي مستبدان را به بار آورده است و ان شاءالله در آينده هم ثمرات ديگري به بار خواهد آورد.
اگر بتوانيم اخلاق را اسلامي کنيم، فرهنگ را اسلامي کنيم، مردم را با خُلقيّات اسلامي پرورش دهيم و صفاتي را که در صدر اسلام از يک جماعت کوچک، يک ملت عظيم و مقتدر درست کرد، در ملتمان زنده کنيم، همينها بزرگترين دستاوردهاست. بايد توجّه داشت که آنچه در آغاز، از پيشرفت و ترقّي براي انسانها به وجود آمد، ناشي از همين فرهنگ اسلامي بود: دنبال علم و کار رفتند، تلاش و سعي کردند، نوآوري کردند، به معرفت طبيعت، انسان، تاريخ و راههاي زندگي پرداختند و تعامل خوب و برادرانه را پذيرفتند. اينها چيزهايي است که هيچ دستگاه قدرتمندي، بدون آن که فرهنگ مردم و بينش آنها را اصلاح کند، نمي تواند در جامعه اي ايجادکند. مثلاً آن عدالت اجتماعي اي که کمونيستها، بي توجّه به اصلاح فرهنگ مردم و پذيرش اختياري آنها بر آنها تحميل کردند، همان چيز ناقصِ غلطِ معيوبي شد که در تاريخ ثبت شده است. يعني به اسمِ عدالتِ اجتماعي، همه چيز را به هم ريختند و هيچ فايده اي به بار نياوردند.
از اين رو، کشورهاي کمونيستي، تجربه عظيمي هستند؛ به ويژه طبقات مرفّه عظيم آنها که به زعم خودشان از ايجاد کمونيسمِ حکومتي و دولتي، به دنبال عدالت اجتماعي بودند؛ اما به جاي اين عدالت، يک تزار جديد و يک استالين بدکار و فاسد و ظالم و قسي القلب به وجود آوردند! بله؛ عدالت اجتماعي اي که از اخلاق و فرهنگ صحيح جدا باشد، نتيجه اش اين مي شود.
عدالت اجتماعي، که يک امر اجتماعي محض و مربوط به حکومت، سياست و شيوه فرمانروايي در جامعه است، جز به برکت يک فرهنگ صحيح در اَذهان يکايک مردم، تأمين شدني نيست. اصولاً همه موفقيّتها در همه صحنه ها اين گونه است. خوب؛ اينک شماييد و جامعه ايراني. مي خواهيد فرهنگ اسلامي و آن چيزهايي را که از پيکره اين جامعه اسلامي گرفته شده است، به آن برگردانيد: «وَ اسْتَصْلِح بِقُدرَتِک ما فَسَدَ مِنّي.» اين، که در دعاي «مکارم الاخلاق» آمده است، مصداقش همين است. مي خواهيد آن بخشهايي از زندگي مان را که تحت تأثير ظلمها و استبدادها و انحرافها و کج فهميها و کج رويها و دخالتهاي بيگانه و امثال اينها ضايع و فاسد شده است، اصلاح کنيد. اين، کار عظيم و بسيار بزرگي است؛ به حدّي، که اگر وزارت ارشاد، واقعاً جز اصلاح فرهنگ عمومي، هيچ کار ديگري نکند، به نظر بنده، براي آن کافي است و کارِ کمي را عهده دار نيست. خوب؛ بحمدالله، آقايان همتّشان بالاست؛ اين کار را مي کنند و صد کارِ ديگر هم در کنارش دارند. ان شاءالله به همه آنها هم دست مي يابند.
اصلاح فرهنگ عمومي، از همه کارها مهمتر است؛ چون اين کار، محور همه کارهاي ديگر است. کتاب بايد براي اصلاح فرهنگ عمومي منتشر شود. فيلم بايد براي اصلاح فرهنگ عمومي ساخته شود. هنر بايد در جهت فرهنگ عمومي هدايت شود. صدا و سيما، در همه برنامه هايش - چه هنري، چه خبري و چه گزارشي - دائماً بايد در خدمت فرهنگ عمومي کار کند. علما و امامان جمعه و خطيبان و مبلّغان و جامعه روحانيان محترم و معظّم نيز - در هر بخشي که هستند - بايد براي ترويج فرهنگ صحيح اسلامي تلاش کنند: عدّه اي تحليل کنند، عدّه اي آيات الهي را بخوانند و عدّه اي کلمات معصومين را بيان کنند. جهتگيري عمده مطبوعات، بايد اصلاح فرهنگ عمومي باشد. سازمانهايي که مخصوص کار تبليغي هستند (مثل سازمان تبليغات اسلامي و بخشهايي که تابع و در کنار آنند) بايد در اين جهت بکوشند. اگر ان شاءالله يک تلاش هماهنگِ صحيحِ جهت يافته وجود داشته باشد، ملت ما هم آماده پذيرشند. تازه، از خصوصيات اين امور سياسي و اصيل، اين است که ذاتي انسانها مي شوند و در نتيجه، نسل به نسل انتقال مي يابند و در واقع، فطري، يعني جزو فطرت افراد يک جامعه و دقيقاً عينِ امورِ ذاتي مي شوند. اگر هم مردم، زماني و به دلايلي، از آنها جدا شوند، با يک چيزِ مختصر، فوراً برمي گردند.
به عقيده من، اگر اين جمع محترم - که بحمدالله، اشخاص شايسته، صاحب نظر، آگاه، هوشمند و متخصّص، در ميانشان زيادند - بخواهند در اين زمينه ها تلاش کنند و به جايي برسند، بايد اوّل اولويّتها را پيدا کنند و در آن دونوع فرهنگ عمومي اي که داريم - و به ويژه در نوع دوم - دقّت کنند (البته نوع اوّل هم مهم است و نمي خواهيم آن را به کلّي کنار بگذاريم) و پس از آن دريابند که در بين امورِ اخلاقي اي که عمده آنها در نوع دوم است، کدام مهمتر، ريشه اي تر و اساسي تر است، که فروعِ بسياري از آن ريشه مي گيرد. اينها و امثال اينها را مشخّص کنند و بر آنها متمرکز شوند و در اين زمينه تلاش نمايند. کساني هم که اهل فکر، قلم، شعر و هنرند - يعني علما، روحانيان و دستگاههاي دولتي - آن را ترويج کنند. آن گاه، ان شاءالله اصلاح خواهد شد.
بنده، ملتي با اين ويژگيها و آرمانهاي عظيم، کم سراغ دارم. اين انقلابها و نهضتها و ناسيوناليسمهايي که ملتها و کشورها را در مشت خود گرفته و تحولّات زيادي را در آنها به وجود آورده اند، همه از آنچه که تحت عنوان نظام اسلامي است، کمترند؛ چون مجموعه آرمانهايي که تحت عنوان نظام اسلامي جمع مي شود، بسيار والّا و عظيم است و همه مسائل فردي و اجتماعي را با همديگر شامل مي شود. اگر ان شاءالله اين حرکت انجام گيرد، اين ملت به آن آرمانها خواهد رسيد.
اميدواريم خداي متعال به شما کمک کند که اين کار را انجام دهيد. ان شاءالله مسؤولان بخشهاي مختلف کشور نيز، بودجه، امکانات و کمکهاي لازم را بگذارند تا اين کار به بهترين وجه انجام پذيرد.
والسّلام عليکم و رحمةالله.