پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات در جلسه پرسش و پاسخ مديران مسئول و سر دبيران نشريات دانشجويی

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم
برادران و خواهران عزيز! خيلى خوش‌آمديد؛ ان‌شاءاللَّه موفق باشيد. اين دو، سه ماه - از آن ديدار تا اين ديدار - خيلى زود طى شد و مثل همه‌ى بخشهاى ديگر عمر، اين مدّت هم با سرعت گذشت. امشب هم بحمداللَّه باز توفيق پيدا كرديم كه با شماها بنشينيم و گفتگو كنيم.
به‌نام خداوند آگاه به درونها. به تمام مردم و حاكمان ديگر كشورها كه مضمون حرفهاى مرا دريافت مى‌كنند، مى‌گويم كه بدانند در هيچ كجاى اين عالم خاكى مملكتى پيدا نمى‌شود كه مردم آن به اين راحتى و صميميت با رهبر و رئيس جمهور و مسؤولان رده بالاى خود، بى‌واسطه بنشينند و صحبت كنند؛ بدانند كه اين از بركت درسهاى قرآن است كه در نظام جمهورى اسلامى جارى است.
بى‌پرده به ديباچه‌ى سخن مى‌پردازم كه در اين مجال كوتاه نمى‌توانم باعث شادى و خوشحالى شما باشم؛ اما مى‌خواهم كه پدرانه با شنيدن حرفهايم، آبى بر آتش درونم باشيد. سخن از كجا شروع كنم كه لرزه‌اى كافى است تا حرفها همچون گدازه از آتشفشانِ در حالِ فوران دلم بيرون بريزد؟ و حتماً مى‌دانيد كه آتشفشان خرابى به همراه دارد. آخر مى‌دانيد، وقتى سنگ صبورى پيدا نشد، اوضاع از اين بهتر نمى‌شود و حال كه سنگ صبورى پيدا كرده‌ام و مجالى براى درد دل، اجازه دهيد مقدّمه كوتاه كنم و سفره‌ى دل باز:
از وقتى يادم مى‌آيد، مرا از دروغ نهى كرده‌اند و به راستى و درستى رهنمون شده‌اند؛ اما وقتى كمى گذشته است، ديده‌ام همانهايى كه مرا از دروغ نهى كرده‌اند، دروغگوترين آدمهاى زندگيم هستند! همانهايى كه مرا از نارو زدن و از پشت خنجر زدن نهى مى‌كردند، اكنون بدون اين كار، زندگيشان نمى‌گذرد! بدون رشوه دادن، بدون زد و بند كردن، بدون نامه نوشتن به شما! نمى‌دانم چرا اين قدر «فرد محورى» بين مسؤولان ما، بين دانشجويان و طلّاب ما و خلاصه در جامعه‌مان رواج پيدا كرده است! هر گروهى مى‌نشيند تا ببيند بر زبان فلان كس چه صحبتى جارى مى‌شود، تا تمام برنامه‌هايش را بر آن منطبق كند! معلوم نيست جايگاه حق در اين ميان كجاست. علىِ بزرگ، پايه و اساس و ركن هستى مى‌گويد: «لا تعرف الحق و الباطل باقدار رجالها، اعرف الحق ثمّ تعرف اهله، اعرف الباطل ثمّ تعرف اهله»(427)؛ حقّ و باطل، به مردانِ قَدَر قدرتشان شناخته نمى‌شوند. حق را بشناس، اهلش را خواهى شناخت؛ باطل را بشناس، اهلش را خواهى شناخت. يكى مى‌گويد: «رئيس جمهور ما، حمايتت مى‌كنيم»، ديگرى مى‌گويد: «حمايت از رهبرى، حمايت از امام است». مى‌گويم درك حضور امام امّت را كه ديگر داشته‌اى. و مى‌گويد هنر آن است كه بى‌هياهوهاى سياسى و خودنماييهاى شيطانى، در راه خدا به جهاد برخيزيد و خود را فداى هدف كنيد، نه هوى و اين هنر مردان خداست. آن وقت يكى مى‌گويد: «فلانى، فلان كس، راهت ادامه دارد» و آن ديگران گناه فلان قتل را به گردن يكديگر مى‌اندازند. حتماً مى‌دانيد كه امام خمينى اين جمله را كى فرمودند؛ اين پيام به مناسبت شهادت دكتر چمران بود. اى كاش چند مرد خدا - همچون چمران - اكنون باعث دلگرمىِ همچو منى بودند. اى كاش مسؤولان ما همچون شهيد رجايى دستفروشى مى‌كردند و در ميان درهاى اتوبوس فشرده مى‌شدند تا معناى واقعى درد را بفهمند. راستى عاجزانه از شما مى‌خواهم واسطه شويد تا حضور ماشينهاى سوارى به صورت يك روز در ميان با شماره پلاكهاى زوج و فرد در خيابانها اجرا نشود؛ زيرا در آن وقت هركسى بايد دو ماشين بخرد تا لابد به كارهاى مردم برسد! اى كاش عدّه‌اى متحجّر، دين را چماق بى‌لياقتيهاى خود نمى‌كردند! اى كاش مردم و مشكلاتشان از صحنه‌ى روزگار محو مى‌شدند تا بالاخره ببينيم يك عدّه آلت دست ديگرى هم پيدا مى‌كنند يا نه! اى كاش جوانى فقط يك دوره نبود و عدّه‌اى جوان باقى مى‌ماندند تا ببينيم هركسى كه از راه مى‌رسد، براى جاى پا درست كردن مى‌تواند جوان را مستمسك قرار دهد يا خير! اى كاش هميشه شب مى‌بود تا ناكسان در خواب مى‌بودند و اهلان بيدار! اى كاش هميشه شب مى‌بود كه غصّه‌هايم را در دامنش مى‌ريختم؛ و اين دامن چقدر بزرگ است؛ دامنى پُر از غصّه و درد و آرزو؛ آرزوى مملكتى با فرهنگ خودى؛ آرزوى مملكتى كه هركسى غبطه‌ى آن را بخورد.
سيّد بزرگوار! وقتى افرادى را كه نسبت به شما اظهار دوستى مى‌كنند، مى‌بينم، دلم يكباره مى‌ريزد كه واى بر پايان اين داستان و نمى‌دانم كه «سيّدعلى» از نصيحت اين عدّه خسته شده است، يا فشارها باعث باز شدن باب مصلحت است. اى كاش كسى جوابگوى هدر رفتن انرژيها و هزينه‌هاى مادّى و معنوى ما كه در دعواهاى سياسى صرف مى‌شد، مى‌بود؛ اين در حالى است كه همچو من بسيارند كسانى كه از اين مشاجرات به ستوه آمده‌اند.
آرى، اگر روزنامه‌ها را ورق بزنيم، خواهيم ديد حجم وسيعى از آنها به جوابگويى امورى كه در ديگر مطبوعات وجود دارد، پرداخته‌اند و به جاى اين‌كه به قول امام امت رحمةاللَّه عليه كه فرمودند: «مطبوعات بايد مدرسه‌ى سيّار باشند»، بالا بردن سطح فكر مردم از جهات علمى و فرهنگى و سياسى را هدف قرار دهند، دعواهاى كذايى را پيش رو قرار داده‌اند. سياسى‌ترين افراد در شوراها - كه قرار است كار سياسى نكنند - كانديدا شده‌اند؛ با شعارهاى زيبا و سبز و زندگى و جوان. و چه زيبا گفت آن دوست كه «ارزش هركس به اندازه‌ى خواسته‌ى اوست». و واى بر كسى كه خواسته‌اش حتى از ديوار نفس هم بالاتر نمى‌رود. اى كاش تصميمات در جامعه‌ى ما در حدّ شعار و حرف باقى نمى‌ماند؛ صرفه‌جويى اقتصادى، وجدان كارى، ازدواج جوانان و هزار حرف و حديث ديگر. جايى بهتر از اين‌جا براى فرياد كردن ناله‌هاى دلم پيدا نكردم؛ ولى وقت جلسه استعداد بيش از اين را ندارد. نشريه هستيم، تا مجالى باشيم براى ديگران؛ لذا چون ديگران هم مى‌خواهند از اين فرصت استفاده كنند، سخن كوتاه مى‌كنم و از رهنمودهاى جناب‌عالى استفاده مى‌كنيم.
چون شما در صحبتهايتان سؤالى مطرح نكرديد، قاعدتاً جوابى ندارد؛ ليكن در آن عبارتى كه از اميرالمؤمنين عليه‌السّلام نقل كرديد - كه بسيار هم عبارت خوبى است - «اقدار الرّجال» معنايش «قَدَرقدرت» نيست؛ بلكه «به اندازه‌هاى مردان» است. شخصى را شما در نظر بگيريد؛ «قدر»ى برايش فرض كنيد و سخن او را حق بدانيد؛ يعنى يك پيشداورى درباره‌ى او بكنيد، بعد بگوييد سخنش به‌خاطر اين حقّ است. شخص ديگرى را در نظر بگيريد؛ در ذهن خودتان اندازه‌اى برايش معيّن كنيد و هرچه او بگويد، سخنش را باطل بدانيد. معناى «اقدار الرّجال» اين است. ملاك و معيار هم بايد همين باشد.
اگرچه شما در مقدّمه‌ى خود اظهار سوز و گداز كرده‌ايد؛ اما حرفها آن قدرها سوز و گداز ندارد. دردهاى عميقتر از اينها در جامعه وجود دارد؛ منتها حالا جناب‌عالى لازم دانستيد كه اين مقدار را بيان كنيد و بعضيش هم البته بله، واقعاً حرفهاى درستى است. من فقط نكته‌اى كه به شما عرض مى‌كنم، اين است كه در وجود شما به‌عنوان يك جوان، شايد يك نقطه‌ى قوّت و يك نقطه‌ى ضعف هست. نقطه‌ى ضعف اين است كه اين حوادث را نديده‌ايد. غالباً با حوادث اين‌چنينى، براى بار اوّل كه مواجه مى‌شويد، برايتان عجيب، باور نكردنى و احياناً دهشتناك است و موجب سراسيمگى شما مى‌شود؛ ليكن ان‌شاءاللَّه چند سالى كه بر عمرتان افزوده شود و با اين مسائل برخورد كنيد، خواهيد ديد كه نه، در هر جامعه‌اى آدمهاى بد و آدمهاى خوب هستند. در بين مسؤولان كشور و در بين مردم عادّى، همه‌گونه آدمى هست. از لحاظ اخلاق، مردم يكدست نيستند؛ كسانى هم واقعاً در دور و برِ شما و با شما هستند كه اينها همان‌طور كه شما را از دروغ نهى كردند، حقيقتاً خودشان از دروغ منهيند؛ يعنى عمل نمى‌كنند و دروغ نمى‌گويند. آنها را هم بايد ديد، كه جلوه‌هاى روشن زندگى و جامعه‌اند و بقيه‌ى چيزها هم همين‌طور است.
بله، كسان نابابى هم هستند؛ منتها وقتى كه انسان افراد ناباب را در جامعه مى‌بيند، بايد دو كار بكند كه اين مربوط به نقطه‌ى قوت شماست كه جوانى است. نشاط و شور و نيرو و توان هر كارى كه انسان اراده بكند، اين‌جا جايش است. بنابراين، شما بايد دو كار انجام دهيد: يكى اين‌كه اوّل بين خودتان و خدا، صميمانه به خودتان برگرديد - نه از روى تظاهر، يا براى اين‌كه كس ديگرى اين‌طور گمان كند - خودتان را يك ارزيابى بكنيد و ببينيد اين عيب آيا در شما هست يا نيست؛ و اگر هست، جدّاً تصميم بگيريد برطرف كنيد؛ ولو يكباره هم نشود، تدريجاً سعى كنيد. از بدترين و نكوهيده‌ترين خصوصياتى كه در ديگران ديديد و در خودتان هم سراغ كرديد، يك فهرست تهيه كنيد و فقط هم خودتان بدانيد؛ هر چند وقت يكبار هم سعى كنيد يكى از آنها را در خودتان پاك كنيد. شما كه جوان هستيد،اين كار را خيلى خوب و راحت مى‌توانيد بكنيد. من شخصيتهاى خودساخته‌اى را مى‌شناسم كه اينها واقعاً اين كار را مى‌كردند. نقاط ضعف داشتند - چه نقاط ضعف اخلاقى، چه نقاط ضعف رفتارى و شخصيتى - اينها را يادداشت مى‌كردند. در روانشناسى مى‌گويند آدم خجالتى اگر مى‌خواهد خجالت خودش را برطرف كند، چه كار بكند. خصوصيات اخلاقى هم همين‌طور است؛ يعنى همان چيزهايى كه بودنش، شما يا هر انسان سالمى را رنج مى‌دهد.
كار دوم اين‌كه سعى كنيد جامعه را به سمت مخالف آن پيش ببريد. خود شما واقعاً از حرف زدن چقدر گله مى‌كنيد. گفتن در جاهايى كاربرد دارد؛ انسان بايد بگويد تا ذهن طرف را روشن كند و احقاق حقّى بكند، والّا هى گفتن و هى گفتن و برف انبار كردن و در گفتنها دقّت نكردن - كه كدام مطلب دقيق نيست، كامل نيست، جامع و مانع نيست - كارى از پيش نمى‌برد. اين كار شماست؛ يعنى آن هنر جوانى شما اين‌جا بايد نشان داده شود، كه به مجرّد اين‌كه چيز بدى را مشاهده كرديد، آن دو عمل به خودى خود انجام گيرد: اوّل سالم كردن محيط خود و دوم ان‌شاءاللَّه كوشش كردن براى سالم سازى محيط و اجتماع. به‌هرحال، شما الحمدللَّه قلمتان خوب است، ذوقتان هم خوب است. ان‌شاءاللَّه كه بيشتر از اينها هم پيش خواهيد رفت.
همان‌طور كه مستحضريد، اين روزها شاهد تبليغات انتخاباتى نامزدهاى انتخابات شوراها هستيم. به نظر مى‌رسد حجم وسيع اين تبليغات، دو نگرانى در بعضى از مردم ايجاد كرده باشد: نگرانى اوّل اين است كه مشاهده مى‌شود بعضى از روشهاى غيرصحيح، از سوى بعضى از نامزدها انجام مى‌شود و مردم را نسبت به نيّت اين افراد دچار ترديد مى‌كند كه نكند به جاى نيّت خدمت به مردم، منافع و منظورهاى ديگرى داشته باشند. از طرف ديگر، با اين حجم وسيع تبليغات، نگرانى دوم اين است كه نكند در انتخابات، سرمايه و پول حرف اوّل را بزند، نه تعهّد و تخصّص؛ يعنى كسانى كه امكاناتى براى تبليغات ندارند - به‌ويژه جوانان يا اقشار دانشگاهى - نتوانند افكارشان را معرفى كنند و در نتيجه برگزيده نشوند. شما براى حلّ اين مشكل و رفع اين نگرانيها چه پيشنهادهايى داريد؟
حرفى كه شما مى‌زنيد، حرف دل من است. من هم به هيچ وجه اين وضعيت را نمى‌پسندم. البته تبليغ كارى لازم است؛ منتها تبليغ يك معناى صحيح و اسلامى و انسانى دارد و آن، رساندن است. بالاخره انسان بايستى حرفى را كه در دل دارد به مخاطب مورد نظرش برساند. اين هيچ اشكالى هم ندارد؛ يعنى از روشهاى معمولى استفاده كند و برساند. يك معناى تبليغ كه امروز در دنيا رايج است، به معناى غربى تبليغ است؛ يعنى آن چيزى كه در نظام سرمايه‌دارى غرب معمول است. تبليغ در آن‌جا اصلاً به معناى اين نيست كه حقيقتى را از جايى به مغزى منتقل كنند؛ بلكه معنايش تحت تأثير قرار دادن دلها و مغزها با شيوه‌هاى علمى و روانشناسى است. مثلاً فرض كنيد يك جا پنجاه قطعه عكس را بغل هم مى‌زنند؛ آدم همين‌طور هرچه نگاه مى‌كند، طبعاً در ذهنش مى‌ماند. اين مانع تفكّر و تعقّل مى‌شود.
يك وقت است كه شما چيزى را به من مى‌گوييد، روى ذهن من كار مى‌كنيد، به معناى اين‌كه ذهن مرا به حقيقتى متوجّه كنيد. خيلى خوب؛ من هم فكر مى‌كنم، اگر ديدم درست است، از شما مى‌پذيرم؛ اگر نه، قبول نمى‌كنم. بسته به اين است كه من در چه مايه‌اى از فكر باشم. يك وقت هم هست كه شما با تكرار تصاوير و كلمات، آن‌چنان روى من اثر مى‌گذاريد كه مغز من قدرت تجزيه و تحليل خودش را از دست مى‌دهد. گاهى مى‌شود كه انسان اصلاً بى‌اختيار تحت تأثير چنين تبليغى - همين پروپاگاند معروف غربى - قرار مى‌گيرد و بدون اين‌كه مغزش كار كند، به آن چيزى كه آن تبليغ كننده خواسته، اقدام مى‌كند. اين قطعاً برخلاف نظر اسلام و برخلاف منطق صحيح انسانى است و ما اين را نمى‌پسنديم. متأسّفانه در تبليغات جمعىِ ما اين كارها معمول شده است و يواش يواش اين چيزها را از غربيها ياد گرفته‌اند! البته به آن شدّتها نيست؛ واقعاً آن كارى كه در كشورهاى غربى انجام مى‌گيرد، فوق‌العاده و عجيب است. فرض بفرماييد عطرى را بخواهند تبليغ كنند و مثلاً در توصيفش بگويند عطر بى‌رنگ و بو! طبيعتاً خصوصيت عطر به بويش است؛ اما آن قدر اين را با شكلهاى گوناگون تبليغ مى‌كنند كه انسان مى‌رود اين عطرى را كه اسمش عطر بى‌رنگ و بوست، پول مى‌دهد و مى‌خرد! اين كار الان انجام مى‌گيرد. من اين كار را غلط مى‌دانم.
البته در قضيه‌ى انتخابات شوراها، برخى از كارهايى كه مطبوعات ما در اين زمينه مرتكب مى‌شوند، بى‌تأثير نيست. بلاشك بخشى از گناه اين كار به دوش مطبوعات است؛ مطبوعاتى كه حقيقتاً مسؤوليتى براى خودشان نمى‌شناسند، يا مسؤوليت اسلامى و مردمى براى خودشان قائل نيستند؛ هدفى را براى خودشان تعريف كرده‌اند و دنبال اين هدف سياسى محض هستند. طبيعى است كه اين هدف، آنها را تشويق مى‌كند. اين مقدار كاغذ و اين مقدار امكانات هم قاعدتاً آسان به‌دست نمى‌آيد. من واقعاً متحيّرم كه اينها از كجا مى‌آورند و اين همه تبليغ مى‌كنند! جا دارد دستگاههاى ذى‌ربط كشور بنشينند روى اين مسأله فكر كنند. درعين‌حال اين از جمله توصيه‌هاى هميشگى ما به كسانى است كه با آنها ارتباطى داريم - مسؤولان يا غيرمسؤولان كشورى - و در مورد تبليغات معمولاً به آنها سفارش مى‌كنيم؛ ولى قاعدتاً اين بايد يك فرهنگ بشود. بايد به مردم تفهيم كنند كه اين كار، كار خوبى نيست. در علن و به صورت واضح هم گفته شود. ما هم گفتيم؛ باز هم ان‌شاءاللَّه خواهيم گفت. بايد بفهمند كه اين مقدار كار كردن و اين‌طور حركت غلط، يك تقليد نادرست است. به‌هرحال اين ايرادى را كه در ذهن شماست، من تصديق مى‌كنم. در ذهن بنده هم همين ايراد هست. مقدارى از عكسهاى ديوارهاى شهر را برداشتند براى من آوردند؛ حقيقتاً براى من چيز مطلوبى نبود و خيلى ناپسند به نظرم رسيد. البته عرض كردم، تبليغ به معناى درست اشكالى ندارد. مثلاً حرفها و هدفهايشان را در روزنامه‌اى بنويسند و در جايى منتشر كنند. حتّى به در و ديوار هم بزنند، تا تبليغ به معناى واقعى آن باشد؛ ليكن اين روشها، روشهاى غلطى است.
همه‌ى ما مى‌دانيم كه مهمترين رسالت دانشگاه، پرداختن به مسائل علمى است. متأسفانه سوء مديريّت دانشگاهها، عدم ارتباط صحيح جامعه و دانشگاه و مخصوصاً نظام آموزشى ضعيف، سبب شده‌اند كه شاهد ركود بسيار بدى در دانشگاهها باشيم. ما اگرچه استعدادهاى درخشانى در كشور داريم، ولى سيستم بد آموزشى سبب شده است كه متأسفانه آنها را از دست بدهيم. همچنين مى‌دانيم كه علم در اسلام يك ارزش است، ولى در ارزشگذاريهاى اشخاص، به‌عنوان يك پارامتر در نظر گرفته نمى‌شود. نظر حضرت‌عالى در اين مورد چيست؟
نظر من اين است كه دانشگاه از لحاظ علمى بايد تقويت شود. البته «خوب نبودن وضع علمى دانشگاهها» كه شما مى‌گوييد، كاملاً منطبق بر گزارشهايى كه مقامات رسمى و معمولى به من مى‌دهند، نيست. با اين حال اگر واقعاً همه‌ى شما كه دانشجو هستيد، همين مطلب را تكرار كنيد و بگوييد «وضع علمى بد است» ممكن است كه اين يك فكر جديد و خبر تازه‌اى باشد؛ ليكن دوستان ما كه مسؤولان امور دانشگاههايند - امثال وزرا و ديگر مسؤولان - مى‌آيند گزارشهايى مى‌دهند كه نتيجه‌اش به‌هرحال برروى هم، نتيجه‌ى بدى نيست؛ نتيجه‌ى خوبى است. به‌هرحال بايد تلاش علمىِ خوبى بشود. من براى همين مسأله‌ى علمى، تا به حال كه دو، سه بار آقايان رؤسا و اساتيد به اين‌جا آمده‌اند توصيه‌اى به آنها كرده و گفته‌ام اساتيد را قدرى فارغتر كنند؛ چون استادى كه مثلاً در هفته سى و پنج ساعت و گاهى چهل ساعت تدريس دارد، اصلاً نفسى برايش باقى نمى‌ماند كه با دانشجو سر و كلّه بزند. ما گفتيم مثلاً با افزايش حقوق اساتيد، كارى كنند كه آنها اين همه در بيرونِ دانشگاه دنبال درس دادن نروند. مقصود اين بود كه استاد وقتى در كلاس درس داد، برود در اتاق خودش بنشيند و فرصتى داشته باشد تا مسؤولين ذى‌ربط بتوانند بروند با او حرف بزنند، مشورت و نظر بخواهند و نتيجتاً رشد علمى در دانشگاهها زياد شود.
مدتها قبل از اين‌كه خدمت جناب‌عالى برسيم، سؤالى ذهن مرا به خود مشغول كرده بود كه جوياى پاسخى براى آن بودم؛ تا اين‌كه چند روز قبل كه يك كار تحقيقاتى را - كه ظاهراً پايان‌نامه بود - ديدم و به آمار واقعاً عجيب و غريبى برخوردم، مصمّم شدم اين سؤال را امروز از حضور حضرت‌عالى بپرسم. در يك كار تحقيقاتى كه توسط يكى از دانشجويان درخصوص اتومبيلهاى گران‌نقيمت و مدل بالا در سطح شهر تهران انجام شده بود و كار مدوّن و حساب شده‌اى هم به‌نظر مى‌رسيد، اين طور آمده بود كه متأسفانه درصد بسيار بالايى از اين اتومبيلها، به فرزندان و يا خانواده‌هاى مسؤولان بلندمرتبه‌ى كشور جمهورى اسلامى ايران اختصاص دارد. در گذشته، اختلاف طبقاتى در اين كشور وجود داشت. با روى كار آمدن نظام جمهورى اسلامى، بسيارى از مردم بارقه‌ى اميدى در دلشان به‌وجود آمد كه اين فاصله‌ى طبقاتى، اگر نه به طور كامل، ولى بسيار كم شود؛ اما متأسفانه امروز شاهد هستيم كه اين فاصله از زمين تا آسمان است. عدّه‌اى واقعاً بدون كوچكترين درد و دغدغه و مشكلى، آنچه را كه بخواهند، به هر قيمتى و به هر شكلى برايشان فراهم است، و در مقابل، كسانى را هم داريم كه براى گرفتن يك كيلو گوشت و يا ديگر اقلام ضرورى زندگيشان مجبورند يك شبانه روز يا بيشتر با خودشان كلنجار بروند؛ ده بار به يك مغازه بروند، بيرون بيايند، تا به‌هرحال چيزى دور از چشم مردم تهيه كنند. الان فقراى كشورمان كسانى نيستند كه كاسه‌ى گدايى جلوِ خودشان گذاشته‌اند و سر چهارراه‌ها يا خيابانها نشسته‌اند؛ بلكه كسانى هستند كه واقعاً شخصيت و وجهه‌ى اجتماعى مناسبى هم دارند؛ اما متأسفانه صورت خودشان را با سيلى سرخ نگه داشته‌اند. ما بر مشكلات اقتصادى كشور واقف هستيم و مى‌دانيم كه قيمت نفت پايين است و درآمدهاى سالانه كاهش يافته؛ اما من فكر مى‌كنم بعضى از مديريّتهاى ضعيفى كه در برخى از قسمتهاى كشور داريم، باعث مى‌شود كه به اين مشكلات دامن زده شود و ما از اين امكاناتى كه داريم، به نحو احسن استفاده نكنيم. من مى‌خواستم كه حضرت‌عالى در جهت تحقّق بخشيدن به عدالت اجتماعى - كه يكى از شعارهاى ما بوده و ان‌شاءاللَّه دوست داريم كه روزبه‌روز زمينه‌ى آن بيشتر فراهم شود - و كاهش اختلافات طبقاتى، تدبيرتان را بفرماييد.
سؤال درست و مهمّى است. مسأله‌ى مهمّ جامعه‌ى ما، همين مسأله‌اى است كه شما مطرح كرديد. على‌رغم اين‌كه بعضيها سعى مى‌كنند مسائل مربوط به عدالت اجتماعى و پيدايش طبقه‌ى جديدى از مرفّهين را كمرنگ كنند و در سايه قرار دهند، اما مسأله‌ى اصلى و خطر اصلى اين است. اين هم مربوط به يك سال و دو سالِ اخير نيست؛ اين متأسفانه ريشه در چند سال و در برخى از روشها دارد؛ يا بگوييم ريشه در بى‌توجّهى‌هايى دارد كه نسبت به اين قضيه شده است. چند سال است كه من اين مسأله را مكرّر مطرح مى‌كنم؛ حال آن‌كه رهبرى نقشش در اين مورد چيست؟ شما مى‌دانيد كه رهبرى براى برنامه‌هاى كشور سياستگذارى مى‌كند؛ برنامه را دولت مى‌ريزد و دولت اجرا و بازرسى مى‌كند. من البته در موارد زيادى كه شكايتى مى‌شود، يا از چيزى اطّلاعى پيدا مى‌كنم، منتظر نمى‌مانم كه كسى بازرسى كند و بيايد به من خبر بدهد. خودم براى بازرسى مى‌فرستم و اگر ببينم ناحقّى وجود دارد، تا آن جايى كه در حدود اختيارات قانونى من است، اقدام مى‌كنم. يعنى به آن سياستگذارىِ اوّل اكتفا نمى‌كنم؛ ليكن هيكل كار، سياستگذارى است. سياستِ همين برنامه‌ى دومى را كه الان تقريباً در حال تمام شدن است و امسال، سال آخر يا ماقبل آخر آن است، ما قبلاً ابلاغ كرديم؛ يعنى سياست تأمين «عدالت اجتماعى»؛ همين مسأله‌اى كه شما به آن اشاره كرديد؛ يعنى عدم پيدايش طبقات جديد و كاهش دادن فاصله‌ى طبقات. ما اين سياست را هم به دولت و هم به مجلس ابلاغ كرديم. البته وظيفه‌ى مجلس، قانونگذارى است؛ وظيفه‌ى دولت، اجراست.
مسأله‌ى دنياطلبى كه من اين همه رويش تأكيد مى‌كنم - و متأسّفانه هر وقت انسان راجع به آن حرف مى‌زند، بعضيها را مى‌گزد و ناراحت مى‌شوند - به‌خاطر همين است. دنياطلبى يك لغزشگاه است كه هيچ مرزى هم نمى‌شناسد الّا تقوا، يا يك نظارت قرص و محكم كه كسانى ناچار باشند چيزهايى را رعايت كنند. تازه آنها هم ممكن است از طرق غيرقانونى و قاچاق، كارهاى خلاف بكنند. من در پنج، شش سال قبل از اين، براى يك مجموعه‌ى دانشجويى پيام دادم؛ چون آنها دانشجويانى بودند كه يواش‌يواش وارد تشكيلات دولتى مى‌شدند. من به آنها گفتم مواظب باشيد چرب و شيرين دنيا، شما را به خودش متوجّه نكند. يعنى يك جوان دانشجو مى‌تواند در معرض چنين لغزشى قرار گيرد؛ كمااين‌كه يك مسؤول هم مى‌تواند در معرض لغزش قرار گيرد. اين مسأله‌ى ثروتهاى بادآورده كه ما مطرح كرديم و دستگاه قضايى حركتى را نسبتاً در اوّلِ كار شروع كرد و بعد همين مطبوعاتى كه ملاحظه مى‌كنيد، سعى كردند فضا را غبارآلود كنند و نگذارند به‌جايى برسد، ناظر به همين قضيه است.
بله؛ من اعتقادم اين است كه بايد مردم نسبت به مسأله‌ى عدالت اجتماعى و خواست عدالت اجتماعى، مجدّانه و منطقى، با مسؤولانشان صحبت كنند و از دولتها و از نمايندگان مجلس اين را بخواهند. بايد آن كسى را كه شعار عدالت اجتماعى مى‌دهد، موظّف و مسؤول كنند و از او مطالبه نمايند. بايد توجه داشته باشند آن كسى كه عدالت اجتماعى را در درجه‌ى پنجم قرار مى‌دهد و عناوين ديگرى را به‌جاى عدالت اجتماعى مى‌گذارد، او بيشترين نياز يك جامعه را ناديده مى‌گيرد و از نظر دور مى‌كند. البته اين‌كه شما مى‌فرماييد فاصله بيش از گذشته است، درست نيست. گذشته‌اى كه شما مى‌گوييد، ممكن است مثلاً ده سال پيش باشد - اين ممكن است - اما زمانهايى كه ما مى‌شناسيم و ديديم، نخير. آن زمانها طور ديگرى بود؛ آن زمانها فاصله‌ها از امروز خيلى عميقتر بود. در زمان رژيم طاغوت، اكثريتى از مردم سطح زندگيشان به‌شدّت پايين بود و اقليتى هم همين برخورداريهايى را كه شما مى‌گوييد، داشتند. امروز طبقه‌ى متوسّطى وجود دارد كه به هر جهت وضعش خوب است؛ ولو اين‌كه حالا آن ثروتهاى افسانه‌يى را هم ندارد؛ ليكن عدّه‌اى هم هستند كه برخورداريهاى زيادى دارند.
همين قضيه‌ى اتومبيلى كه شما مى‌گوييد، من در جلسه‌اى آقايان مسؤولان دولتى را دعوت نمودم، با آنها راجع به همين قضيه صحبت كردم و چيزهايى گفتم. البته يك مقدار هم عمل كردند و بالاخره بعضيها اتومبيلهاى گرانقيمت را كنار گذاشتند؛ ليكن بتدريج باز يواش يواش اين كارها را مى‌كنند. دستگاههايى كه مسؤولان اين كار هستند، بايد مراقبت كنند؛ مديران و رؤسا بايد مراقبت كنند؛ مردم هم بايد اقدام در اين زمينه را بخواهند. به نظر من، گفتن اين مسائل در محيط دانشجويى و در مواجهه با مسؤولان، خودش هشدار دهنده و كمك كننده‌ى به اين است كه ان‌شاءاللَّه به نتيجه برسد. به‌هرحال شما بدانيد كه در جمهورى اسلامى، اساس «عدالت اجتماعى» است.
من يك موقع گفتم كه ما وقتى مى‌گوييم منتظر امام زمان هستيم، بيشترين خصوصيتى كه براى امام زمان ذكر مى‌كنيم، اين است كه «يملأ اللَّه به الارض قسطاً و عدلاً»(428)؛ نمى‌گوييم: «يملأ اللَّه ديناً و صلوةً و صوماً». با اين‌كه آن هم هست و قسط و عدل در چارچوب دين، بهترين و بيشترين تحقّق را پيدا مى‌كند، ليكن معلوم مى‌شود كه اين عدل، يك مصرعِ بلند درخواستهاى انسان است و اگر اين روشى كه الان بعضيها غافلانه دنبال مى‌كنند و آن، الگو گرفتن از زندگى غربى است، رواج پيدا كند، روزبه‌روز اين حالت بدتر خواهد شد. علاج اين است كه ما خودمان را از دنباله‌روىِ فرهنگ غربى در زمينه‌ى مسائل اقتصاد كاملاً خلاص كنيم و نجات ببخشيم. اين‌طور نيست كه اگر كشورى درآمد سرانه‌اش رقم بالايى است، معنايش اين است كه اين درآمد سرانه به همه مى‌رسد. شما الان ببينيد در آمارهايى كه داده مى‌شود، فرضاً مى‌گويند در فلان كشور پيشرفته‌ى دنيا - مثلاً امريكا يا كانادا - درجه‌ى حرارت به چهل و دو درجه رسيد و فلان قدر آدم كشته شدند. آيا در تهران اتّفاق مى‌افتد كه در چهل و دو درجه حرارت كسى كشته شود؟ يا مثلاً گفته مى‌شود در فلان كشور سرما به پنج درجه، ده درجه زير صفر رسيد و فلان تعداد انسان يخ زدند. اينها چه كسانى هستند كه از حرارت زياد كشته مى‌شوند و يا در زمستان يخ مى‌زنند؟ آنهايى كه در ساختمانهايى نشسته‌اند كه با سرما و گرماى آن‌چنانى اداره مى‌شود، يخ نمى‌زنند؛ آنها كه سرپناه دارند كه يخ نمى‌زنند و يا از گرما نمى‌ميرند. اين معنايش آن است كه طبقاتى در آن‌جا وجود دارند كه زندگى بر آنها سخت است. برزيل امروز هفتمين يا هشتمين قدرت اقتصادى دنياست؛ اما در آن‌جا چند ميليون كودك وجود دارد كه اينها نه پدر و مادر دارند، نه سرپناه دارند، نه مسكن دارند؛ شبها در كوچه‌ها مى‌خوابند، در كوچه‌ها هم پرورش پيدا مى‌كنند، در همان كوچه‌ها هم يا كشته مى‌شوند و يا مى‌ميرند! ما نبايد دنبال اين زندگى برويم. ما نبايد دنبال اين اقتصاد برويم. شكوفايى اقتصاد معنايش اين نيست. شكوفايى اقتصاد اين است كه به دولت امكان بدهد تا فقر را از ميان جامعه بردارد؛ اين اقتصاد خوب است. ما بايستى نه فقر يك گروه خاصى را، بلكه فقر عمومى را از بين ببريم. اقتصاد، اقتصاد اسلامى است و همين بايستى تحقّق پيدا كند.
البته نبايد از حق بگذريم؛ برخى از مسؤولانى كه من مى‌دانم و آنها را مى‌شناسم، دنبال اين هستند. اوايل كارِ اين دولتِ جديد به من گفته شد سعى بر اين است كه نظام بانكى را صددرصد اسلامى كنند - البته قانون اسلامى است، منتها روشهايى در اجرا وجود دارد كه متأسفانه از آن حالت اسلامى بودن خارجش مى‌كند - در آن طرح ساماندهى اقتصادى هم اين نكته آمد؛ من هم تأييد كردم. اميدواريم ان‌شاءاللَّه بتوانند چنين كارى بكنند. البته دست كه خالى باشد، اين كارها يك خرده سخت‌تر انجام مى‌گيرد. همين كاهش درآمدى كه شما اشاره كرديد و مربوط به امسال و پارسال است، اين تأثير را دارد. بايد اين را دانست كه اگر واقعاً دست دولت از لحاظ مالى پر باشد، خيلى از اين كارها را راحت‌تر مى‌تواند انجام دهد؛ اما وقتى پر نباشد، مشكلتر انجام مى‌دهد. اميدواريم ان‌شاءاللَّه اين ايده‌ها در شما عزيزان زنده بماند. شما مواظب باشيد كه اين خواستها و اين آرزوها را از دست ندهيد. از حالا به يادتان نگه داريد؛ وقتى كه مسؤول شديد، وقتى كه يك امكانِ خوب زندگى گيرتان آمد، همين حرفها يادتان باشد.
با توجّه به اين‌كه بيست سال از استقرار نظام جمهورى اسلامى مى‌گذرد و اكنون در مرحله‌ى تثبيت نظام هستيم و با عنايت به نزديك بودن انتخابات شوراها كه عاليترين جلوه‌ى آن حضور فراگيرتر و نهادينه‌تر مردم در عرصه‌ى تصميم‌گيرى و اجراست، سؤال من از محضر شما اين است كه مردم در انديشه‌ى حضرت‌عالى چه جايگاهى دارند و كدام مكانيزم را براى مشاركت مردم در سرنوشت خودشان كاراتر و بهتر مى‌دانيد؟
خيلى خوب؛ سؤال خوبى است. راجع به شوراها اسم آورديد؛ اوّل من يك جمله راجع به اين شوراها عرض مى‌كنم. اين شوراهايى كه در قانون اساسى پيش‌بينى شده، اگر به شكل درست و خوب تحقّق پيدا كند، بسيار فرآورده‌ى مفيد و شيرينى براى كشور و ملت خواهد داشت. البته شرطش اين است كه اين قانون خوب اجرا شود؛ كه اميدواريم به شكل صحيحى اجرا شود. اگر مردم عادت كنند كه براى اداره‌ى امورِ روزمرّه‌ى شهرى يا روستايى خودشان، كسانى را با شناخت انتخاب كنند، اين خيلى كمك خواهد كرد؛ هم به پيشرفت امور كشور، هم به آشنا شدن مردم با وظايفى كه بر عهده‌ى آنهاست و بايد انجام گيرد و البته سودش هم به خود مردم برمى‌گردد.
اين‌كه مى‌گوييم درست اجرا شود، دو معناى مهم در اين قضيه هست: يكى اين‌كه مقرّرات و قوانينى كه در اين مورد هست، دقيقاً مورد ملاحظه قرار گيرد و از قانون تخطّى نشود؛ سلايق و اميال و جهتگيريها بر روند اجراى اين كار بزرگ و سراسرى تأثير نگذارند. دوم - كه اين به‌عهده‌ى مسؤولان است - اين است كه انتخاب مردم براساس تشخيص صحيح مصلحت انجام مى‌گيرد؛ ببينند براى چه كارى مى‌خواهند اين شخص را انتخاب كنند و براى اين كار چگونه انسانى لازم است. دنبال آدمهايى باشند كه در عين كاردانى، حقيقتاً متديّن و دلسوز و علاقه‌مند به مصالح مردمند؛ كسانى نباشند كه اين را وسيله‌اى قرار دهند براى اين‌كه خودشان به نام و نان و مقام و شهرتى برسند. اگر احساس كردند كسى اين گونه است، يا اين ترديد در مورد او به وجود آمد، سراغش نروند؛ بروند سراغ كسى كه مى‌شناسند. ما وقتى كه مى‌خواهيم خودمان را، يا فرزندمان را، يا كسى از كسانمان را معالجه كنيم، به سراغ پزشكى مى‌رويم كه اورا مى‌شناسيم. از يك نفر، دو نفر تحقيق مى‌كنيم، تا اين‌كه پزشك خوب را پيدا بيابيم. همه‌ى مسائلى كه ما آن را به دست كسى مى‌خواهيم بسپاريم، در حكم مراجعه به پزشك است و بايد انسان سراغ كسى برود كه بداند او از عهده‌ى اين كار برمى‌آيد، يا لااقل احتمالش در مورد يكى بيشتر از ديگران باشد. اين را بايد حاكم قرار دهند. معيارهاى تقوا، دلسوزى، اهل خودنمايى نبودن، براى خود در اين كار وارد نشدن و اقدام نكردن و كيسه‌اى براى خود ندوختن مهمّ است. مردم بايستى دنبال افراد صالح بگردند. پس دو خصوصيت وجود دارد؛ يكى به عهده‌ى دولت و يكى هم به عهده‌ى مردم است، كه اگر انجام گيرد، انتخاباتِ خوب انجام مى‌گيرد.
و اما اين‌كه سؤال كرديد مردم در ذهن ما كجا هستند. به نظر ما مردم اصل قضايا و همه‌كاره هستند. در تفكّر اسلامى و برداشت اسلامى، انديشه‌ى خدا محورى با انديشه‌ى مردم محورى هيچ منافاتى ندارد؛ اينها برروى هم قرار مى‌گيرند. اوّلاً تا مردم متديّن و معتقد به دينى نباشند، حكومت دينى در آن كشور اصلاً به‌وجود نمى‌آيد و جامعه‌ى دينى شكل نمى‌گيرد. بنابراين، وجود حكومت دينى در يك كشور، به معناى تديّن مردم است؛ يعنى مردم اين حكومت را خواستند، تا اين حكومت بيايد. وقتى كه ما مى‌گوييم حكومت دينى - كه جمهورى اسلامى هم براساس احكام و تعاليم الهى است - آيا معنايش اين است كه مردم هيچ كاره‌اند؟ نه. اگر مردم با حاكمى بيعت نكنند و او را نخواهند - ولو اميرالمؤمنين عليه‌السّلام باشد - او سرِ كار خواهد آمد؟ در جمهورى اسلامى كه نقش مردم واضح است.
در تفكّر دينى، اساس حاكميت دين و نفوذ دين و قدرت دين، در اعمال آن روشهاى خودش براى رسيدن به اهدافش به چيست؟ تكيه‌ى اصلى به چيست؟ به مردم است. تا مردم نخواهند، تا ايمان نداشته باشند، تا اعتقاد نداشته باشند، مگر مى‌شود؟ پيامبر را اگر مردم مدينه نمى‌خواستند و در انتظار او نمى‌نشستند و بارها سراغش نمى‌رفتند، مگر به مدينه مى‌آمد و جامعه‌ى مدنى تشكيل مى‌شد؟ پيامبر كه با شمشير نرفت مدينه را بگيرد. كمااين‌كه فتوحات اسلامى تا آن‌جايى كه درست انجام گرفته است - چون همه‌ى فتوحات در فصول صحيحى انجام نگرفته؛ در دورانى، فتوحات همان شكل جهانگشاييهاى سلاطين را پيدا كرد - رزمندگان اسلام رفتند آن مانع را كه قدرت حكومت فاسد و ظالم آن محل بود، از سرِ راه برداشتند؛ مردم خودشان از رزمندگان استقبال كردند - هم در ناحيه‌ى شرقى، هم در ناحيه‌ى غربى - و اين در تواريخ ما مشخّص و موجود است. نمونه‌هاى فراوان و مثالهاى زيبا و شيرينى در اين خصوص هست كه جاى گفتنش در اين‌جا نيست، ليكن در كتابها هست؛ اگر بخواهيد، مى‌توانيد مراجعه كنيد. بنابراين، خواست و اراده و ايمان مردم، حتّى بالاتر از اين، عواطف آنها، پايه‌ى اصلى حكومت است. اين نظر اسلام است و ما هم به همين معتقديم. در قانون اساسى جمهورى اسلامى، همين نكته به يك شكل معقول و منطقى و قانونى گنجانده شده است. اين‌كه ما گفتيم، يك ايده و يك فكر است و اگر بخواهيم يك فكر را به شكل قانون قابل اجرا درآوريم، طبعاً مشكلاتى دارد؛ ليكن مشكلات به بهترين وجهى كه ممكن بوده، در قانون اساسى ما حل شده است. در قانون اساسى، توزيع قدرت به نحو منطقى و صحيح وجود دارد و همه‌ى مراكز قدرت هم، مستقيم يا غيرمستقيم با آراءِ مردم ارتباط دارند و مردم تعيين كننده و تصميم‌گيرنده هستند و اگر مردم حكومتى را نخواهند، اين حكومت در واقع پايه‌ى مشروعيت خودش را از دست داده است. نظر ما درباره‌ى مردم اين است.
من اوّل صميمانه‌ترين احساس درونى خود را به شما تقديم مى‌كنم. سؤال دردمندانه‌اى وجود دارد كه مدّتى است مرا رنج مى‌دهد؛ گفتم شايد شما بتوانيد جوابى برايش پيدا كنيد. روزگارى بود كه در بحث نوع حجاب، سؤال مى‌شد كه «حجابِ برتر» چيست؛ ولى الان مدّت مديدى است كه معضل نوع حجاب و بدحجابى در حال كشانده شدن به بى‌حجابى است و يك سرى انديشه‌هاى نويى كه مخلِ‌ّ مذهب هستند، خيلى زيركانه و آرام آرام در بين مردم رسوخ مى‌كنند و متأسّفانه اثرات خيلى پايدارى هم روى اذهان مردم برجاى مى‌گذارند. شايد من كه دانشجو باشم، شرايطى برايم فراهم شده باشد كه با اين لفظ شعارگونه‌ى «تهاجم فرهنگى» بيشتر آشنا باشم؛ ولى به نظر من مردم عادى نمى‌توانند عمق فاجعه را درك كنند، يعنى واقعاً به آنها آگاهى داده نمى‌شود. به‌نظر حضرت‌عالى با اين مسأله چطور بايد برخورد جدّى كرد؟ اصلاً چرا هيچ برخورد جدّى در جامعه ديده نمى‌شود؟ آيا باورهاى سبزى را كه سالها بزرگترهاى ما سعى كردند به ما انتقال دهند، مى‌شود فقط به بهانه‌ى ايجاد تنوّع و نشاط در روحيه‌ى جوانان زير سؤال ببريم و همين‌طور خيلى راحت موجّه جلوه دهيم؟
حجابِ برتر كه شما اشاره كرديد - كه مراد همين چادر ايرانىِ خود ماست - حقيقتاً حجاب برتر است؛ هيچ ترديدى در اين نبايد داشت. البته من هيچ وقت نگفتم كه چادر را در جايى اجبارى كنند؛ اما هميشه گفته‌ام كه چادر يك حجاب ايرانى است و زن ايرانى اين را انتخاب كرده و خوب حجابى هم هست و مى‌تواند كاملاً حفاظ و حجاب داشته باشد. حالا بعضيها هستند كه از هرچه ايرانى و خودى است، ناراحتند و دلشان را مى‌زند؛ دلشان مى‌خواهد سراغ چيزهايى بروند كه از خودى بودن دورتر است! به‌هرحال اگر حجاب را حفظ كنند، باز هم خلاف شرعى انجام نداده‌اند؛ منتها چيز بهترى را از دست داده‌اند.
اما اين‌كه شما مى‌گوييد «ما چگونه برخورد كنيم؟» ببينيد؛ شما با تبليغات كار كنيد. يعنى همان حربه‌اى را كه افراد مورد نظر شما براى سست كردن اعتقاد به حجاب به كار مى‌برند، شما هم به كار ببريد. يعنى شما درباره‌ى حجاب بنشينيد واقعاً تحقيق كنيد، فكر كنيد، از لحاظ دينى هم مثلاً درباره‌اش بحث كنيد، يا از بحثهايى كه شده استفاده كنيد. از لحاظ اجتماعى هم روى همين مسأله‌ى كيفيّت حجاب تكيه كنيد؛ به ترويج ديدگاه خودتان بپردازيد؛ آن چيزى كه به نظرتان درست است، آن را بگوييد؛ اين دغدغه را هم كه اينها مى‌آيند تمايل به حجاب را در دلِ مردم از بين مى‌برند، نداشته باشيد؛ حجاب از بين نمى‌رود. البته اگر قدرتى مثل قدرت رضاخانى بالاى سرش باشد، يا آن طور كه شنيدم در بعضى از كشورها مثل تونس كسى حق ندارد در خيابان با حجاب باشد و اصلاً حقوق بشر هم در اين‌جا ديگر مطرح نيست كه چرا مردم را مجبور كرديد بى‌حجاب باشند - كسانى كه مسؤول اين چيزها هستند، همين‌طور تماشا مى‌كنند و حرفى هم نمى‌زنند! - بالاخره همان كشف حجاب دوران رضاخانى پيش مى‌آيد؛ اما به مجرّد آن‌كه اين زور برداشته شود، مردم به سمت حجاب برمى‌گردند.
حجاب، ارزشى است منطبق با طبيعت انسان. برهنگى و حركت به سمت اختلاطِ هرچه بيشتر دو جنس با يكديگر و افشاء شدن اينها در مقابل يكديگر، يك حركت خلاف طبيعى و خلاف خواست انسانى است. شرع مقدّس اسلام هم براى اين حدودى را معيّن و مشخّص كرده و كسانى كه معتقد و مؤمن هستند، نمى‌شود كه اين‌طورى با حجاب برخورد كنند. البته ممكن است كسانى بى‌خبر و بى‌اطّلاع باشند؛ بايستى اينها را با حجاب آشنا كرد. من در همين سالهاى اوّلِ انقلاب به‌وضوح دريافتم كه بعضى از زنانى كه محجّب هستند و خيلى قدر حجاب را نمى‌دانند، اينها اصلاً از حكم حجاب و فلسفه‌ى حجاب و فوايد حجاب اطّلاعى ندارند؛ يعنى با اينها كمتر صحبت شده است. البته بعضيها چيزهايى نوشتند؛ سفارش كرديم، كارهايى كردند. الان هم به نظر من همين‌طور است؛ بخصوص در محيط دانشگاه. الحمدللَّه شنيدم كه محيط دانشگاه شما، محيط خوبى است. مسؤولان دانشگاه هم، مسؤولان مواظب و مقيدى هستند؛اميدواريم كه هرچه هم مى‌گذرد، بهتر شود.
در محيط دانشگاه خودتان، در نشريات خودتان، با نشريات زن - كه الان در ايران چند نشريه‌ى مربوط به زنان وجود دارد - با ديگر نشريات رايج صحبت كنيد، چيزهايى بنويسيد، پخش كنيد، در جامعه فكر را بپراكنيد؛ منتها با استدلال، با منطق. بهترين راه تأمين حجاب هم همين است كه با منطق برخورد شود. البته اگر چيزى جزو مقرّرات شد و كسى برخلاف آن مقرّرات رفتار كرد، ممكن است قوانينى وجود داشته باشد كه دولت برخورد كند؛ كه لابد هم مى‌كند. درعين‌حال آن چيزى كه در اساس لازم است و مهمتر از همه است، اين است كه شما ذهن اين دختر جوان، يا اين زن جوان را - كه عمده هم خانمهاى جوان هستند - با اهميت حجاب آشنا كنيد؛ يعنى به او تفهيم كنيد كه حجاب از لحاظ شرعى و از لحاظ منطقى اين است. در ذهن او، استدلال صحيح را در مورد رعايت حجاب راسخ كنيد. اميدواريم كه ان‌شاءاللَّه روزبه‌روز بهتر شود. البته يكى از عواملى هم كه در اين زمينه تأثيرات منفى دارد، برخى از اين فيلمهايى است كه بعضى از زندگيهاى غربى را در دسترس همه مى‌گذارد. اينها در سُست كردن ذهنيّت مردم نسبت به مسأله‌ى حجاب بى‌تأثير نيست. البته نسبت به پخش اين فيلمها هم بايد تذكّراتى داده شود.
با عرض سلام و ادب و تشكّر از اين‌كه وقتتان را در اختيار ما گذاشتيد. يكى از بحثهاى روز، جايگاه ولايت فقيه در جامعه‌ى مدنى و جمهوريّت است و ما شاهديم كه كتابهاى زيادى در اين خصوص نوشته شده است. به نظر حضرت‌عالى، آيا ولايت‌فقيه با جامعه‌ى مدنى و جمهوريّت در تعارض است؟ سؤال ديگر اين است كه جناب‌عالى نسبت به افراد و گروهكهايى كه متناسب با اهداف سياسى خود از جايگاه ولايت‌فقيه و صحبتهاى شما سوءاستفاده مى‌كنند، چه نظرى داريد؟
تعريف جامعه‌ى مدنى چيست؟ اگر جامعه‌ى مدنى به معناى جامعه‌ى مدينةالنّبى است، قاعدتاً ولايت‌فقيه در جامعه‌ى مدينةالنّبى، در رأس همه‌ى امور است؛ چون در مدينةالنّبى، حكومت، حكومت دين است و ولايت فقيه هم به معناى ولايت و حكومتِ يك شخص نيست؛ حكومتِ يك معيار و در واقع يك شخصيت است. معيارهايى وجود دارد كه اين معيارها در هر جايى تحقّق يابد، اين خصوصيت را مى‌تواند پيدا كند كه در جامعه به وظايفى كه براى ولى فقيه معيّن شده، رسيدگى كند. به‌نظر من به اين نكته بايد توجّه و افتخار كرد كه بر خلاف همه‌ى مقرّرات عالم در باب حكومت - كه در قوانين آنها حاكميتها يك حالت غيرقابل خدشه دارند - در نظام اسلامى، آن كسى كه به‌عنوان ولى‌فقيه مشخص مى‌شود، چون اساساً مسؤوليت او مبتنى بر معيارهاست، چنانچه اين معيارها را از دست داد، به خودى خود ساقط مى‌شود. وظيفه‌ى مجلس خبرگان، تشخيص اين قضيه است. اگر تشخيص دادند، مى‌فهمند كه بله؛ ولى‌فقيه ندارند. تا فهميدند كه اين معيارها در اين آقا نيست، مى‌فهمند كه ولى‌فقيه ندارند؛ بايد بروند دنبال يك ولى‌فقيه ديگر. محتاج نيست عزلش كنند؛ خودش منعزل مى‌شود. به نظر ما اين نكته‌ى خيلى مهمّى است.
جامعه‌ى مدنى تعبيرى است كه خيلى هم تعريف روشنى نشده و البته يك تعبير غربى است. جامعه‌ى مدنى، درست عبارت اخرى و ترجمه‌ى تحت‌الّلفظى عبارت فرنگى آن است و سابقه‌ى زيادى در فرهنگ ما ندارد. البته آنها مراد ديگرى دارند كه ما آن را اصلاً قبول نداريم. آن جامعه‌ى مدنى كه غربيها مى‌گويند، با معيارهاى ما مطلقاً سازگار نيست و با فرهنگ ما هم سازگارى ندارد؛ ليكن جامعه‌ى مدنى به معناى جامعه‌ى مردم‌سالار، جامعه‌اى است كه در آن مقرّرات و قانون حاكم است. ولايت فقيه در چنين جامعه‌اى همين جايگاه قانونى را كه دارد، كاملاً مى‌تواند داشته باشد؛ يعنى با رأى غيرمستقيم مردم انتخاب مى‌شود، تا بودن معيارها باقى مى‌ماند و با زوال معيارها از موقعيت خود ساقط مى‌شود. ولى‌فقيه در سياستگذارى نقش اصلى را دارد؛ در اجرا مطلقاً دخالتى نمى‌كند؛ و ساير چيزهايى كه در قانون اساسى ذكر شده است.
اما اين‌كه شما مى‌فرماييد كسانى از حرفهاى ما سوءاستفاده مى‌كنند؛ از قرآن هم خيليها سوءاستفاده مى‌كنند. مى‌گوييد چه‌كار كنيم؟! آيا آياتى را كه از آنها سوءاستفاده مى‌كنند، برداريم حذف كنيم؟! امام رضوان‌اللَّه‌تعالى عليه هم در وصيتنامه‌شان مى‌گويند امروز كه من هستم، به من نسبتهايى مى‌دهند - يعنى از همان حرفهايشان سوءاستفاده مى‌كنند - لابد بعد از مرگ من بيشتر خواهد بود. ايشان در وصيتنامه‌شان به نحوى همين مطلب را بيان كرده‌اند. بنابراين، همه‌گونه آدمى هست؛ ليكن خوشبختانه آن حرفهايى كه ما مى‌خواهيم به گوش مردم برسانيم، حرفهاى اصلى ماست. حرفهايى نيست كه در يك چهار ديوارى به افراد مى‌زنيم؛ همانهايى است كه در بلندگو مى‌گوييم و در همه جاى كشور پخش مى‌شود. شما وقتى كه اين حرفها را مى‌شنويد، مردم وقتى كه مى‌شنوند، هركسى كه مى‌شنود، اگر كسى سوءاستفاده كرد، بگويند اين سوءاستفاده است. نفس اين‌كه يك نفر به مجرّد اين‌كه معنايى را بد فهميد و آن را خواست بد بفهماند و القاء كند، مردم مى‌فهمند، اين خودش به نظر من مانع بزرگى خواهد بود. هميشه هستند افرادى كه سوءاستفاده مى‌كنند. هميشه آدمهايى هستند كه از هر چيزى - از يك روايت، از يك آيه، از يك حديث - ممكن است سوءاستفاده كنند. اين خيلى نبايد ما را نگران كند. البته اگر بفهميم چه كسى سوء استفاده كرده و چگونه سوء استفاده كرده، چنانچه راه دنبال‌گيرى قانونى داشته باشد، ولش نمى‌كنيم - اين را هم شما بدانيد - مگر خيلى زرنگ باشند و بهانه‌ى قانونى دست ما ندهند.
ضمن تشكّر از اين‌كه دوباره فرصتى پيدا شد كه ما خدمتتان باشيم. شانزده سال از تشكيل دانشگاه آزاد اسلامى - كه حضرت‌عالى عضو مؤسّس و هيأت امناى آن هستيد - مى‌گذرد. با توجّه به آيين‌نامه‌ى تشكيل دانشگاههاى غيرانتفاعى و اين‌كه مطابق اساسنامه‌ى دانشگاه آزاد اسلامى، هيأت امنا و رياست دانشگاه و همچنين شوراى فرهنگى آن، نظارت فائقه دارند، براى رفع كاستيهاى مديريت ادارى، مالى، آموزشى و فرهنگىِ اين دانشگاه چه بايد كرد؟ من توضيحاً داخل پرانتز عرض مى‌كنم كه اعمال سياستها و ضوابط خاص ناهماهنگ با نظام يكپارچه‌ى آموزش عالى كشور و بعضاً حتى ناقض اساسنامه‌ى دانشگاه، از مصاديق بارز اين كاستيهاست كه منجر به ايجاد فضاى تقريباً بسته‌ى فكرى و غيرقابل انتقاد به ساير مراكز آموزش عالى و نتيجتاً و به تبع آن، نوعى تعبيض ميان دانشجويان و دانشگاهها به‌ويژه در جذب و اشتغالشان و تخصيص امكانات آموزشى و كمك آموزشى شده است. در واقع محور صحبت ما اين فاصله‌اى است كه بين دو بخش بزرگ آموزش عالى دولتى و غيردولتى - كه غيردولتى، عمده‌اش دانشگاه آزاد اسلامى است و حضرت‌عالى هم از مؤسّسان و بنيانگذاران آن بوده‌ايد - به‌وجود آمده است. اين نكته‌اى كه عرض كردم، مشكل شخصى نيست؛ ديگر دانشجويان هم همين عقيده را دارند. حاج آقاى معزّى و ديگر آقايان هم در اين جلسه حضور دارند. من خواهش مى‌كنم روى اين مسأله يك بررسى كامل صورت گيرد. الان واقعاً دود اين مشكل به چشم دانشجويان مى‌رود. متأسفانه ما با تمام تلاشى كه كرديم و حرفهايى كه زديم، تقريباً نتيجه‌اى دربر نداشته است. به نظر حضرت‌عالى براى بُرون‌رفت از اين بن‌بست چه كار بايد بكنيم؟
خلاصه‌ى اين «بن‌بست»ى كه مطرح مى‌كنيد چيست؟
اشكالاتى هست؛ يك مقدار عدم شفّافيت هست و يك مقدار هم در واقع فضاى بسته ...
مگر مقرّرات ندارد؟
بله دارد؛ من به‌خاطر همين عرض مى‌كنم.
الان رسمى است كه.
رسمى بودنش كه مسلّماً رسمى است؛ منتها تفاوت فضا، امكانات و شرايطى كه بين دانشگاه آزاد اسلامى و ساير دانشگاهها - به‌ويژه دانشگاههاى دولتى - وجود دارد، يك مقدار باعث شده كه تبعاتى ناخواسته به همراه داشته باشد. نمونه‌ى بارزش مثلاً نوع فعّاليتهاى تشكّلها يا فعّاليتهاى فرهنگى و سياسى است كه اينها در واقع خيلى منطبق بر ضوابط نيست؛ يا حتى اگر ضوابطى هم وجود داشته باشد، متأسفانه براساس آن ضوابط كاملاً رعايت نمى‌شود.
ببينيد عزيزم! اگر دانشگاه آزاد اسلامى نبود، شما حالا بايد بيكار مى‌بوديد؛ يعنى درس هم نبايد مى‌خوانديد. اين حقيقتى است. شماى نوعى را مى‌گويم؛ يعنى همان صد و چند هزار نفرى كه در دانشگاه آزاد اسلامى هستيد. دانشگاههاى دولتى ظرفيت نداشتند. ما كه نمى‌توانستيم معجزه كنيم ناگهان ظرفيت دانشگاه دولتى را مثلاً از دويست هزار به چهارصدهزار نفر ببريم؛ اين‌كه نمى‌شود. دانشگاه آزاد اسلامى اساساً براى اين تشكيل شد. البته اين‌كه مى‌گوييد من عضو هيأت مؤسّس و هيأت امناء هستم، نه؛ من شايد ده، دوازده سال بيشتر است كه حتّى در يك جلسه‌ى هيأت امنا هم نبوده‌ام و الان هم هيچ اطّلاعى ندارم كه چطور مى‌گذرد. بله، از اوّل اسم ما را هم همان‌طور تبرّكاً در هيأت امنا گذاشتند! من اصلاً يادم نمى‌آيد كه از همان اوّل يك جلسه يا دو جلسه در هيأت امنا شركت كردم يا نه. بنابراين، در سياستگذارىِ آن‌جا من دخالتى ندارم. البته آقاى دكتر جاسبى با ما ارتباط دائم داشته، الان هم ايشان اين‌جا گاهى رفت و آمد دارند؛ ليكن در مورد دانشگاه اگر ما به ايشان حرفى بزنيم، توصيه‌هايى است كه به ايشان مى‌كنيم. مثلاً شكايتهايى كه مى‌شود، به وسيله‌ى دفتر به ايشان تذكّر مى‌دهند. در كار دانشگاه من هيچ دخالتى ندارم.
شما توجّه داشته باشيد كه دانشگاه آزاد اسلامى از سرمايه‌هاى مردم به‌وجود آمد. مثلاً فرض كنيد در شهر دور افتاده‌اى كه اصلاً امكان نداشت كه دولت بتواند يك دانشگاه در آن‌جا درست كند، مردمِ آن‌جا آمدند خودشان پولى جمع كردند و بناى كوچكى كه مثلاً باب يك دبيرستان بود، در اختيار گذاشتند و يك دانشگاه درست شد. خيلى خوب؛ مسلماً اين دانشگاه، معيارهاى يك دانشگاه واقعى را در مورد فضاى آموزشى، در مورد آزمايشگاه و ساير امكانات نداشت؛ اما به از هيچ بود. بنابراين، مسأله را بايستى اين‌گونه ملاحظه كرد.
من آرزو مى‌كنم كه روزى دانشگاه ما - چه دانشگاه دولتى، چه دانشگاه آزاد - به حدى برسد كه دانشجو در آن‌جا غرق در امكانات باشد. حقيقتاً ما بايد براى اين تلاش كنيم. الان دانشجويان دانشگاه دولتى ما متأسّفانه امكانات زيادى ندارند. خيلى از دانشگاههاى دولتى ما - مثل همين دانشگاه الزّهرا كه چند روز قبل از اين در اين‌جا صحبت اين دانشگاه بود - چقدر از لحاظ امكانات، از لحاظ فضاى آموزشى و چيزهاى ديگر مشكل دارند. خيلى از دانشگاههاى ديگر هم همين‌طورند و اين واقعيتى است. اين مشكلات بايد برطرف شود و يواش يواش بايد اين مسائل را دنبال كرد. دانشگاه آزاد هم همين‌طور است؛ آن هم امكانات كمى دارد. البته اخيراً محلّى را در غرب تهران گرفتند؛ ما صبحها كه براى راهپيمايى گاهى به كوه مى‌رويم، يك وقت رفتيم آن‌جا را ديديم. جاى خيلى مفصّلى را درست كرده‌اند، كه اين امكانات در اختيار شماست؛ شما آقايانى كه در تهران مشغول درس خواندن هستيد و نمى‌دانم از آن محيط استفاده مى‌كنيد يا خير. به‌هرحال اين‌گونه است كه دانشگاه آزاد روزبه‌روز رشد و گسترش پيدا مى‌كند.
البته از طرف آدمهاى دلسوز - نه مغرض - يك مخالفت جدّى با دانشگاه آزاد وجود دارد؛ با اين ادّعا كه ما چون استاد كم داريم، دانشگاه آزاد استادان را جذب مى‌كند و وقت استادان پُر مى‌شود و به كار نمى‌رسند. اين را چنين كسانى مى‌گويند؛ از اوّلى هم كه دانشگاه آزاد تشكيل شد، مى‌گفتند. البته چند سالى است كه ما اين حرف را كمتر مى‌شنويم؛ چون ظاهراً حالا اساتيد بيشترى هستند؛ ليكن به‌هرحال اشكالات اين‌طورى دارند. آنچه كه واقعيت است، اين است كه اين دانشگاه توانسته تقريباً معادل دانشگاههاى دولتى كشور، دانشجو جذب كند. اين چيز خيلى خوبى است. اگر اين نبود، شما مجبور بوديد كه در همان سطح بعد از دبيرستان بمانيد و دنبال كار در آن سطح بگرديد؛ اما حالا با يك تخصّصى دنبال كار مى‌گرديد. به هر تقدير، اين براى كشور مفيدتر است. البته عيوبى كه دارد بايد برطرف شود و من از شما الان مى‌خواهم اگر واقعاً گزارشى مستند و دقيق و متّكى به آمار داريد، به من بدهيد؛ من به دفتر خودم مى‌دهم و مى‌گويم با مسؤولان در ميان بگذارند؛ از آنها بخواهند كه يا پاسخى بدهند، يا اگر اشكالى دارد، اصلاح كنند.
دوستان سؤال خطرناكى را براى من گذاشتند و مصوّب كردند كه بپرسم! سؤال درباره‌ى اصل انتقاد نسبت به همه‌ى اجزاى كشور و همه‌ى مسؤولان نظام، از جمله رهبرى است. البته از خود امام على عليه‌السّلام حديث هم داريم كه مى‌فرمايد: به من انتقاد كنيد و من بالاتر از آن نيستم كه اشتباه نكنم. به‌هرحال امروز بعد از گذشت بيست سال از پيروزى انقلاب، جوانانى كه در همين انقلاب و در همين جمهورى اسلامى پرورش يافته‌اند و رشد كرده‌اند، به حدّى رسيده‌اند كه مى‌توانند سؤال بپرسند؛ دوست دارند كه انتقاد كنند؛ چون روحيه‌ى جوان، يك روحيه‌ى انقلابى است. يكى از متفكّران مى‌گويد: اگر جوان در دوران جوانيش انقلابى نباشد، مرده است. اما به دليل بعضى از برخوردهاى حذفى و بعضى از مسائلى كه پيش آمده، جوانان نسبت به سؤال كردن از جمهورى اسلامى و مسؤولان آن ترديد دارند. سؤالات متعدّدى در مورد وقايع گذشته و اين بيست سالى كه نظام پشت سرگذاشته، وجود دارد؛ كه حدودى از آن را ما ديديم، و حدوديش را هم بزرگترها ديدند و براى ما تعريف كردند. مثلاً يكى از اصول قانون اساسى، بيست سال مسكوت گذاشته شده و هيچ عكس‌العملى نسبت به آن انجام نشده است. بنياد مستضعفان ظاهراً به هيچ كس پاسخگو نيست و هيچ وقت مردم از كارهايى كه در آن قسمت انجام مى‌شود، مطّلع نيستند. صدا و سيما اخبار را تا حدودى تحريف مى‌كند و اخبار و اطّلاعات صحيح را به مردم نمى‌رساند. وزارت اطّلاعات كارش به جايى رسيده كه به‌جز جاسوسى و خبرچينى از اين و آن، يك عدّه از افرادش آدمكشى مى‌كنند. بحث قوّه‌ى قضاييّه هم كه جاى خود دارد. طبق آمار و ارقامى كه خودشان اعلام كردند و روزنامه‌ها چاپ كردند، هر پنج نفر ايرانى، يك پرونده در قوّه‌ى قضاييّه دارد؛ يعنى بيش از يازده ميليون پرونده در قوّه‌ى قضاييّه داريم! يك سرى قوانينى وجود دارد كه دست و پا گير شده است كه نمونه‌اش را در جريان قتلهاى اخير ديديم. يكى از اين قوانين اين است كه اگر قاتلى بيايد ثابت كند كه به وظيفه‌ى شرعى‌اش در قتل عمل كرده، از حكم قصاص مبرّاست. آن مصوّباتى كه بانك مركزى مى‌گذارد، آن بحث عدالت اجتماعى كه دوستان كردند، آن لوايحى كه وزارت امور اقتصادى و داراى به مجلس مى‌دهد و بعد هم در آن‌جا تصويب مى‌شود، آن قضيه‌ى بودجه‌ى امسال، آن قونينى كه امسال در مجلس تصويب شد، فروختن نفت پارس به بيست و يك ميليارد دلار - چيزى شبيه همان قرارداد دارسى كه به خاطرش شلوغ شد و علماء قيام كردند - همه‌ى اينها نواقصى است كه جوانان احساس مى‌كنند در جامعه هست. امروز مى‌بينيم كه در جامعه‌ى اسلامى، باز ما شاهد برگشتى هستيم و همان روند گذشته را ظاهراً طى مى‌كنيم.
ما نسبت به دوران به‌اصطلاح سازندگى حرف و حديث زياد داريم. در اين دوره - همان‌طور كه دوستمان اشاره كردند - دانشگاهها تقريباً غيرعلمى شدند، به انزوا كشيده شدند و دانشجويان غيرسياسى شدند. از طرف ديگر، سدهايى ساخته شده كه اصلاً روى اصول كارشناسى نبوده است. نيروگاههايى ساخته شده كه اصلاً روى اصول كارشناسى نبوده است. امروز در دنيا سد يك فنآورى صنعتىِ از رده خارج شده براى توليد برق و حتّى آبيارى است؛ ولى در دوره‌ى سازندگى، يكى از افتخارات سردارانش اين بود كه ما كلّى سد ساختيم. در انقلاب ما، زاغه‌نشينان، مدافعان اصلى بودند. امام مى‌گفتند كه انقلاب ما را زاغه‌نشينها انجام دادند؛ ولى الان نمى‌دانيم زاغه‌نشينان چه نقشى در نظام جمهورى اسلامى دارند؛ ظاهراً مى‌دانيم كه در جنوب شهر تهران و حتّى شمال شهر، در بعضى از نواحى هنوز همان زاغه‌ها وجود دارد و افراد با فلاكت و بدبختى زندگى مى‌كنند. همه‌ى اينها انتقاداتى است كه در ذهن من و خيليهاى ديگر موج مى‌زند و مى‌خواهيم كه بپرسيم و مى‌خواهيم كه شخصى پاسخگو باشد و به اينها جواب بدهد كه چرا اين‌طور شديم؟ چرا ما هنوز بعد از بيست سال اوّلين وارد كننده‌ى گندم در دنيا باشيم؟ چرا بعد از بيست سال بايد سى ميليارد دلار بدهى خارجى داشته باشيم؟ چرا بعد از بيست سال كه نظام به مرحله‌ى تثبيتش رسيده، كشورهاى مختلف بتوانند به‌راحتى به مرزهاى ما حمله كنند؛ افغانستان از شرق، عراق از غرب، امريكا از جنوب؟ اين نشان مى‌دهد كه ثبات چندانى در مرزهاى كشور وجود ندارد. به همين شكلى كه آمدند مردم را به شهروند درجه‌ى يك و درجه‌ى دو تقسيم كردند، انتقادات را هم به مخرّب و سازنده تقسيم كردند و اين ضربه‌ى مهلكى به بخش عظيمى از جامعه زد و باعث شد كه به نظر ما قشر خاصى در جامعه بتوانند حاكميت و قدرت را در دست بگيرند. سؤالى كه در اين‌جا مطرح مى‌شود، اين است كه آيا به نظر شما حذف انتقادها و خصوصاً منتقدان و تقسيم سؤالات به مخرّب و سازنده، به انهدام نظام منجر نمى‌گردد؟ و اگر به اين نوع تفكّر و مطيع‌پرورى اعتقاد نداريد، براى بهبود فضاى نقّادى و گسترش فرهنگ نقد چه كارهايى انجام داده‌ايد يا مى‌دهيد؟
خيلى خوب. ببينيد آقاجان! انتقاد معنايش چيست؟ انتقاد اگر معنايش عيبجويى است، اين نه چيز خوبى است، نه خيلى هنر زيادى مى‌خواهد، نه خيلى اطّلاعات مى‌خواهد؛ بلكه انسان با بى‌اطّلاعى، بهتر هم مى‌تواند انتقاد كند؛ كمااين‌كه الان اين مطالبى كه شما گفتيد، خيليهايش اصلاً درست نيست؛ يعنى پيداست كه شما اطّلاعاتتان ضعيف است. البته ما در اين زمينه، عيب اطّلاع‌رسانى داريم. مثلاً راجع به نفت پارس، آن چيزى كه شما گفتيد، اين‌طورى نيست. راجع به بدهى كشور، آن چيزى كه شما گفتيد، اين‌طورى نيست. مسأله‌ى سد، آن چيزى كه شما مى‌گوييد اصلاً اين‌طور نيست؛ شما اطّلاعات نادرستى در ذهنتان هست. ببينيد آقاجان! انتقاد به معناى عيبجويى، اصلاً هيچ لطفى ندارد. شما بنشين از بنده عيبجويى كن، من هم از شما عيبجويى كنم؛ چه فايده‌اى دارد؟ نقد، يعنى عيارسنجى؛ يعنى يك چيز خوب را آدم ببيند كه خوب است، يك چيز بد را ببيند كه بد است. اگر اين شد، آن وقت نقاط خوب را كه ديد، با نقاط بد جمعبندى مى‌كند، آن‌گاه از جمعبندى بايد ديد چه حاصل مى‌شود.
اين‌كه گفتيد كشور شما نه حكومت دارد، نه اقتصاد دارد، نه مرز دارد، نه امنيت دارد، نه وزارت دارد، نه رهبرى دارد، هيچى ندارد، اين‌كه نيست؛ اين‌كه درست عكس آن چيزى است كه واقعيت دارد. شما ببينيد الان وضع ما از لحاظ اداره‌ى كشور، از لحاظ حضور جوانان، از لحاظ رواج همين چيزى كه شما مى‌گوييد - يعنى انتقاد - چگونه است. الان روزنامه‌هايى منتشر مى‌شوند، به همه هم انتقاد مى‌كنند؛ شما مى‌گوييد چرا به رهبرى انتقاد نمى‌كنند! اوّلاً كه عيبجويى از رهبرى مگر چه حُسنى دارد؟ رهبرى‌اى كه در نظام جمهورى اسلامى اشاره‌ى انگشتش بايد بتواند در يك لحظه‌ى خطرناك و حسّاس، مردم را به جانفشانى وادار كند، آيا اين مصلحت است كه يك نفر به ميل خودش بيايد بايستد و بدون حق و بدون موجب، نسبت به او بدگويى كند؟! آيا اين به نظر شما كار خيلى خوبى است؟! اين كار بد است؛ رواج نداشته باشد، بهتر است.
راجع به صدا و سيما و قوّه‌ى قضاييّه و بنياد مستضعفان هم كه شما فرموديد، روزنامه‌ها مرتّب مى‌نويسند، اين هم اشكالى ندارد، هيچ مانعى ندارد؛ چون رهبرى كه رئيس صدا و سيما نيست؛ رهبرى رئيس صدا و سيما را معيّن مى‌كند. آن چيزى كه مى‌شود از رهبرى سؤال كرد، اين است كه آيا شما بهتر از اين كسى را نداشتيد در آن‌جا بگذاريد؛ يا نداريد بگذاريد؟ رهبرى هم بايد جواب بدهد. اما اين‌كه چرا فلان برنامه را دارد، يا چرا خبر را تحريف كرد، يا چرا فلان كرد، اين‌كه از رهبرى سؤال نمى‌شود؛ يعنى طبق هيچ قانونى، هيچ مقرّراتى، هيچ منطقى، از رهبرى سؤال نمى‌شود. البته من نمى‌خواهم راه سؤال شما را ببندم؛ چون من خودم آدمى هستم كه سرم براى گفتگو و سؤال شنيدن و انتقاد شنيدن درد مى‌كند؛ هيچ ناراحت هم نمى‌شوم. اين جلسه‌اى كه شما الان اين‌جا پيش من داريد، من نظاير اين جلسه را - البته با غير جوانان، احياناً هم با جوانان - مكرّر دارم. افراد مى‌آيند اين‌جا حرف مى‌زنند، سؤال مى‌كنند، حرف خود را مطرح مى‌كنند، اشكال مى‌كنند، نامه مى‌نويسند، تلفن مى‌زنند؛ به من هم خبرش داده مى‌شود؛ اما توجه داشته باشيد كه انتقاد كردن به معناى عيبجويى كردن، يك ارزش نيست كه ما حالا بگوييم اين در جامعه‌ى ما نيست. البته اين هست و متأسّفانه به شكل غيرمنطقى‌اش هم هست! انتقاد معنايش اين است كه هر انسانى بنشيند عيارسنجى كند، ببيند نقطه‌ى ضعف كجاست، نقطه‌ى قوّت كجاست؛ بعد ببيند اين نقطه‌ى ضعف - اگر مى‌تواند علّت يابى كند - به كجا برمى‌گردد، سراغ آن‌جا برود؛ يعنى آن ريشه را پيدا كند، اصل را پيدا كند. اگر اين كار انجام شد، درست است؛ اين همان چيزى است كه انسان از جوان توقّع دارد؛ درست همان چيزى كه جناحهاى سياسى به اين چيزها عقيده‌اى ندارند. جناحهاى سياسى، يكباره، غالبى، خطكشى شده و بدون تمحيض در مسائل كار مى‌كنند.
من توصيه‌ام به همه‌ى شما اين است كه مواظب باشيد صفاى دانشجويى و صفاى جوانى‌تان را - حالا دانشجويى در درجه‌ى دوم، جوانى در درجه‌ى اول - فداى اين اغراض و توهّمات و خيالاتى كه چهار نفر آدم دور هم جمع شدند، يك منفعت و مصلحتى براى خودشان تعريف كردند - كه گاهى احياناً هيچ ارتباطى هم به مصلحت كشور ندارد - نكنيد.
الان جامعه، جامعه‌ى آزادى است و مردم مى‌توانند حرف بزنند؛ حرف هم مى‌زنند؛ راجع به ولايت فقيه - يعنى اصل و مبنا - هم حرف مى‌زنند. شما ببينيد چقدر مطلب نوشتند! اينهايى كه نوشتند، همه كه دفاع نكردند. آقايى برداشت كتاب نوشت، اجازه هم گرفت، چاپ هم شد و دست همه هم بود! او اصل ولايت را اصلاً منكر شد؛ اما چون جوابها دندان‌شكن بود، عقب‌نشينى كرد. نوشتند كه اصلاً ولايت در حتّى معصوم هم وجود ندارد! چرا؟ چون ولايت يعنى قيمومت! قيمومت بر چه كسى است؟ بر صغير است، بر مهجور است؛ پس مردم مهجورند! يعنى يك تحريف كاملاً حاكى از بى‌اطّلاعى و عدم اشراف به مسأله و ندانستن مسأله انجام شد؛ اما به شكل علمى آن را مطرح كردند. كسى هم معارضشان نشد؛ آن آقا هم در همين تهران زندگى مى‌كند؛ كسى هم نپرسيد چرا نوشتى؟! آيا اين جامعه آزاد نيست؟! آيا اين كشور آزاد نيست؟! آيا اين‌جا آزادى بيان و آزادى فكر نيست؟! مگر آزادى فكر چيست؟ بايد حتماً چهار نفر آدم بيايند، بدون استناد به هيچ حجّتى، به هيچ منطقى، به سه، چهار نفر فحش بدهند تا معنايش آزادى باشد؟! اين خيلى خوب است؟!
ببينيد؛ اين‌كه من مى‌گويم جوانان قدرت تحليل داشته باشند، يعنى همين. مواظب باشيد به دام حرفهاى برف انبار نيفتيد. همين‌طور يك چيزى را آدم پشت سر هم در ذهن خودش بچرخاند، اين خيلى حُسنى ندارد. دنبال آن نقطه‌ى درست؛ آنى كه واقعاً دل شما را راضى و ذهن شما را قانع مى‌كند، بگرديد. بله؛ ما جامعه را جامعه‌ى آزادى مى‌دانيم. انتقاد به معناى همان «عيار سنجى» را كار بسيار خوبى مى‌دانيم. من با آن موافقم؛ اما با تظاهر و تصارح به بدگويىِ اشخاص، هيچ موقع موافق نيستم.

اين آقايانى كه امروز مسؤولان كشور هستند، همه‌ى كارهايشان صددرصد مورد تأييد من نيست. خيلى انتقاد دارم؛ به آنها هم تذكّر مى‌دهم؛ در جلسات خصوصى، به صورت نامه، مكتوب و يا سفارش. بنابراين، انتقادهايى در كارشان هست و به آنها هم مى‌گوييم؛ اما اين‌كه صريحاً از مسؤولى انتقاد كنيم، اين كار هيچ مصلحت و هيچ درست نيست.
بعضى خيال مى‌كنند كه «مصلحت» در مقابل «حقيقت» است؛ در صورتى كه مصلحت هم يك حقيقت است؛ كمااين‌كه حقيقت هم مصلحت است. اصلاً حقيقت و مصلحت از هم جدا نيستند. مصالحِ پندارى و شخصى است كه بد است. وقتى مصلحت شخصى نيست، وقتى مصلحتِ مردم و مصلحتِ كشور است، اين مى‌شود يك امر مقدّس، يك امر خوب، يك چيز عزيز؛ چرا ما بايد از آن فرار كنيم؟ لذا من اين را واقعاً مصلحت نمى‌دانم.
البته الان اين كار، صريحاً و علناً انجام مى‌شود؛ مى‌ايستند و مى‌گويند مجلس بايد منحل شود! اين حرف، خلاف قانون است؛ حرف غيرصحيحى است. چرا مجلس بايد منحل شود؟! چطور شده است؟ انتخاباتش باطل و قلابى بوده؟ كسى با زور به مجلس آمده است؟ كسى دستور داده كه فلان كس بايد به مجلس بيايد؟ چرا مجلس بايد منحل شود؟! شما بايستى از اين حرفها انتقاد كنيد. انتقاد كه من مى‌گويم به معناى «عيارسنجى» است، يعنى همين. ببينيد اين حرف عيارش چقدر است.
قوّه‌ى قضاييّه‌ى الان بدتر از ده سال قبل نيست؛ بدتر از پانزده سال قبل نيست؛ در جهاتى قطعاً هم بهتر است. البته عيبهاى زيادى هم دارد كه شما خبر نداريد، ولى بنده خبر دارم. حرف زدن و از دور درباره‌ى مسائل قضاوت كردن، آسان است؛ ولى وارد ميدان شدن و كمر بستن مشكل است. انسان در خيال خودش دنيا را خيلى آباد مى‌كند، مدينه‌ى فاضله درست مى‌كند؛ اما وقتى كار را به دست گرفت و ديد كه چقدر مشكل است، آن وقت وضع فرق مى‌كند! نفوس انسانى مثل ابزارهاى برقى نيستند كه جناب‌عالى يك تكمه را بزنيد، ناگهان مثلاً ده دستگاه بنا كنند كار كردن! هر انسانى اراده‌اى دارد. جناب‌عالى مثلاً به وزير اقتصاد، يا رئيس كلّ بانك مركزى، يا فلان دستگاه ديگر اشاره كرديد. مى‌دانيد وقتى كه كار انجام مى‌گيرد، با توجّه به سلسله مراتب اين فرد مسؤول تا آن پايين، شايد ده واسطه است: سياستگذار هست، وزير هست، معاون هست، مديركل هست، رئيس اداره هست، تا مى‌رسد به آن كسى كه مى‌خواهد به اين پرونده عمل كند. هر كدام از اينها يك اراده‌اند. هر اراده‌اى هم تابع يك تفكّر، يك جهان‌بينى، يك مجموعه‌ى مصالح و مفاسد، يك اميال و يك خُلقيّاتى است. اين‌كه يك مدير بتواند تمام اين سلسله مراتب را زير نظر خودش داشته باشد و خطا نكنند - كه البته اين كار لازم است؛ اين همان چيزى است كه من هميشه به اينها سفارش مى‌كنم - كار بسيار دشوارى است؛ اصلاً آسان نيست. اگر انسان وارد شد، مشكلىِ كار را ديد، آن وقت خيلى از قصورها را عذر مى‌نهد.
من كه با شما حرف مى‌زنم، تقريباً بيست سال در كار اجرايى بوده‌ام، و اگرچه الان وظيفه‌ى قانونى رهبرىِ من اجرايى نيست، اما بعضى از كارهاى اجرايى - مثل كارهاى مربوط به نيروهاى مسلّح و چيزهاى ديگر - به خودى خود متوجّه به من است؛ لذا تجربه‌ى اجرايى من مستمرّ است. هشت سال هم رئيس جمهور بودم؛ قبل از آن هم در شوراى انقلاب كارهاى دولت و همه‌چيز را انجام مى‌دادم. بنابراين، من مى‌دانم كه وقتى انسان مى‌خواهد به يك مسؤول ايراد بگيرد كه آقا چرا در حوزه‌ى كارتان خطا اتّفاق افتاد، بايستى تمام موانعى را كه در اجراى صحيح كار بر سرِ راه يك انسان معمولى وجود دارد، در نظر بگيرد و ببيند كه آيا با محاسبه‌ى اينها او كوتاهى كرده يا نه؛ اگر كوتاهى كرده، نبايستى از او صرف‌نظر كرد و گذشت. اين اعتقاد من است. در حوزه‌ى اختيارات مستقيم من هم همين‌طور عمل مى‌شود. من اگر از كسى كوتاهى ببينم و بفهمم تقصير داشته، اغماض نمى‌كنم. در مورد مسؤولان هم هميشه سفارش مى‌كنم و مى‌گويم كه اغماض نكنيد. بارها به اشخاص - آقايان وزرا و مسؤولان دولت - گفته‌ام كه اگر شما درون خودتان را مورد نظارت و دقّت خود قرار ندهيد و اشكالات را نبينيد، نمى‌توانيد گله كنيد كه چرا گفتند، چرا ديدند؛ به طور طبيعى خواهند گفت.
البته حقيقتاً كار سختى است. من مطمئنم شما كه حالا در اين محيط راحت و آرام، درس مى‌خوانيد؛ نه مسؤوليتى برعهده داريد و نه كسى از شما كارى مى‌خواهد كه انجام دهيد - كارتان فقط درس خواندن و احياناً يك مقدار گفتن و شنيدن و ياد گرفتن و ياد دادن است - يك روز وارد اين ميدان خواهيد شد و آن روز به صحّت اين حرف خواهيد رسيد و اذعان خواهيد كرد كه اين‌طور نيست. خيليها هستند كه از افراد انتقاد مى‌كنند، اما وقتى انسان خودِ اينها را مسؤول كارى مى‌گذارد، مى‌بيند كه اينها هم كارشان انتقاد دارد. حالا اگر آن انتقاد وارد نيست، يك انتقاد ديگر وارد است. اين نشان‌دهنده‌ى آن است كه بالاخره ضعفها زياد است.
و اما وضع كشور ما. نخير، اين‌طور كه شما تصريح مى‌كنيد، به هيچ وجه اين‌گونه نيست. وضع كشور ما از لحاظ امنيت، به مراتب و بدون استثناء، بهتر از همه‌ى كشورهاى همسايه است. مرزهاى ما، مرزهاى محكمى است. شما مى‌گوييد از اطراف به ما حمله مى‌كنند؟! كدام حمله؟! يك نفر بى‌عقل حمله كرد، كه البته او هم اگر خودش بود، قطعاً حمله نمى‌كرد. صدّام اگر احساس مى‌كرد تنهاست، يقيناً جرأت نمى‌كرد حمله كند؛ ولى به او دلگرمى دادند، پشتيبانى دادند و تشويقش كردند. شما بايد اين حرف را باور كنيد. من نمى‌دانم شما مى‌دانيد يا نه؛ اما من مى‌دانم و اطّلاعات نزديك دارم. در طول جنگ، گزارشهاى بسيار ويژه‌اى به ما رسيد كه بعضى از سران كشورها با صدّام بخصوص صحبت كردند كه تو اين كار را بكن! البته بعضيها هم مى‌گفتند نكن. آن كسانى هم كه به او گفتند نكن و منعش كردند و گفتند اين كار برايت خطر دارد - البته نه براى خاطر ما؛ براى خاطر خودش - آنها را هم ما اطّلاع داريم. عدّه‌اى به او گفتند اين كار را نكن؛ ولى عدّه‌اى هم او را شير كردند و به او كمك و امكانات دادند.
سالهاى متمادى اين كشورهاى عربى - و پشت سرشان امريكا - به او تجهيزات دادند؛ نه براى اين‌كه ما كار خلافى كرده بوديم. شنيدم در گوشه و كنار بعضى از افراد بهانه‌گير، بى‌خودى مى‌گويند كه چرا بايد جمهورى اسلامى كارى كند كه به او حمله كنند! ما واقعاً كارى نكرده بوديم. گناه كبيره‌ى ما(!) اين بود كه رژيم استبدادى سلطنت را سرنگون كرده بوديم، بعد هم نخواستيم وابسته شويم. آقايانى كه اوّلِ انقلاب در رأس كار بودند، عقيده‌شان اين بود كه بايد از اقمار امريكا شد؛ چاره‌اى هم جز اين نيست! البته الان ابايى هم ندارند كه اين كار را بكنند؛ ولى آن زمانها از بعضى از مذاكراتشان - كه خيلى هم صريح در اين زمينه‌ها حرف نمى‌زدند - معلوم مى‌شد عقيده‌شان اين است كه تا با امريكا پيوند نكنيم، كار مملكت نمى‌گذرد! با امريكا پيوند كردن يعنى چه؟ يعنى جاى پاى امريكا را باز كردن در داخل كشور و دنبال همان سلطه و همان نفوذ بودن؛ روز اوّل كم، روز دوم بيشتر و به ترتيب بيشتر؛ يعنى مملكت را مجدّداً به دست امريكاييها دادن. ما واقعاً چرا انقلاب كرديم؟ چرا اين قدر آدم كشته شدند؟ بنابراين، ما گناهى نكرده بوديم كه بگوييم به‌خاطر گناه ما بود كه عراق به ما حمله كرد؛ بلكه به‌خاطر اين‌كه يك حكومت اسلامى بود، يك حكومت مستقل بود و موج بيدارى در دنياى اسلام پيچيد - در خود عراق؛ در كشورهاى عربى، در كشورهاى اسلامى - همه‌ى اينها احساس كردند كه وقتى بيدارى اسلامى آمد، ممكن است دامن آنها را هم بگيرد؛ لذا متّحد شدند. به عبارت ديگر، به‌خاطر يك نقطه‌ى قوّت در ما بود كه به ما حمله كردند، نه به خاطر يك نقطه‌ى ضعف در آنها. بعد هم هشت سال فشار آوردند و همه‌ى اين توان عظيم را به خرج دادند، اما نتوانستند يك وجب از خاك ايران را از ما بگيرند. آنها مى‌خواستند حداقل همه‌ى خوزستان را ببرند. البته آنها مى‌گفتند تا تهران مى‌رويم؛ اما اگر فقط همان خوزستان را هم مى‌بردند، برايشان كافى بود. آيا اين چيز كمى است؟!
شما مى‌دانيد جوانان اين مملكت در اين هشت سال چه كردند، كه حالا همين‌طور مى‌نشينيد و مى‌گوييد كه ما امنيت نداريم؟! اگر حمله‌اى به اين كشور بشود، من نمى‌دانم شما به ميدان خواهيد رفت يا نه؛ اما شما بدانيد كه اين ملت و جوانان اين كشور باز هم به ميدان خواهند رفت؛ باز هم دفاع خواهند كرد و نخواهند گذاشت به اسلام و تماميت ارضى كشور لطمه‌اى وارد آيد. اين به‌خاطر آن است كه كشور از يك قواره‌ى خوب برخوردار است؛ يعنى ما امروز در بين مسؤولان اين كشور هيچ كسى را نداريم كه جزو مردم و از مردم نباشد. خودِ بنده افتخارم اين است كه زندگيم، زندگى مردمى است و وضع من با زمان قبل از انقلاب كه در مشهد بودم و در آن اوضاع و احوال كذايى زندگى مى‌كردم، تفاوتى نكرده است. مسؤولان كشور هم، اينهايى كه هستند - حالا با كم و بيش اختلافى - از مردمند، دردهاى مردم را مى‌دانند، حرفهاى مردم را مى‌دانند. البته بعضيها پايبندترند، بعضيها هم يك خرده در زمينه‌هايى كه ايشان قبلاً اشاره كردند، بى‌قيدتر هستند كه البته اينها عيب است و آنها را بايد علاج كنيم. براى اين‌كه سرطان گسترش پيدا نكند، در اوّل بايد جلوِ گسترش آن را گرفت؛ يا شيمى درمانى شود، يا ناگزير جراحى شود!
در حال حاضر وضع امنيت كشور خوب است. خيال مى‌كنيد در سرويسهاى امنيتى دنيا از اين كارها وجود ندارد كه حالا ممكن است فقط در ايران اتفاق بيفتد؟ اين طور كارها همه جا هست. در كشورهايى كه دم از آزادى و دمكراسى مى‌زنند، از اين مسائل پُر است. حالا دو نفر، سه نفر آدمهاى نابابى پيدا شدند و حركتى را انجام دادند، اين را به حساب كلّ تشكيلات نگذاريد. البته شما بدانيد، من روز اوّل گفتم، الان هم تحقيقاتشان همين را نشان مى‌دهد و ان‌شاءاللَّه اميدوارم به‌زودى روشن‌تر بشود كه قضيه در محدوده‌ى وزارت اطّلاعات نمى‌ماند؛ اين حتماً سرِ بيرون دارد. آن روز اوّلى كه گفتم، بعضيها استنكار مى‌كردند؛ اما الان گزارشهايى كه به ما مى‌رسد، اين فكر تقويت مى‌شود كه اين كار به بيرون از دستگاه اطّلاعاتى ما و با سرويسهاى خارجى بى‌ارتباط نبوده است. دشمن است كه از اين كارها مى‌كند.
در بخش MI6 دستگاه اينتليجنت سرويس انگليس، يكى از بالاترين و بلندپايه‌ترين شخصيتهايشان جاسوس شوروى بود! در همين زمينه كتابى نوشتند كه به فارسى ترجمه شده و من يك وقت هم به آن اشاره كردم. يا مثلاً در امريكا همين اواخر يكى از آن مسؤولان بلندپايه‌شان را گرفتند كه جاسوس روسيه بود! از اين قبيل هم اتّفاق مى‌افتد و پيش مى‌آيد.
به‌هرحال ذهنتان را نسبت به برخى از پديده‌ها حتماً اصلاح كنيد. نگوييد وزارت اطّلاعات غير از جاسوسى، كار ديگرى ندارد. وزارت اطّلاعات مگر غير از جاسوسى، كار ديگرى در داخل مردم دارد؟ كارش همين است؛ شما چرا گله مى‌كنيد؟! وزارت اطّلاعات سراغ شما كه نمى‌آيد؛ سراغ دوست كه نمى‌آيد؛ مى‌گردد اگر دشمنى وجود دارد، پيدايش مى‌كند. آيا اين بد است؟! آيا شما از اين بدتان مى‌آيد كه اسمش را جاسوسى مى‌گذاريد؟! جزو عيبهاى وزارت اطّلاعات اين شد كه خبر مى‌آورد و خبر مى‌برد؟! طبيعى است كه بايد خبر بياورد و خبر ببرد. اصلاً اگر غير از اين بود، به آن اعتراض و انتقاد مى‌كرديم. ايراد ما اين است كه در اين زمينه‌ها وزارت اطّلاعات يك خرده ضعيف عمل مى‌كند؛ بايستى يك خرده قويتر عمل كند. اين ايراد از آن طرف وارد است. در جامعه، گروههايى هستند، رؤساى پنهانى هستند، اشخاص بسيار خطرناكى هستند كه اينها را بايد وزارت اطّلاعات بشناسد و به مجازات برساند.
من از جناب‌عالى معذرت مى‌خواهم. اگر اجازه بدهيد يك نكته را درباره‌ى سؤال ايشان عرض كنم. دوستمان اوّلِ صحبتهايشان گفتند كه اين سؤال از طرف همه به ايشان داده شده است؛ اما بايد عرض كنم كه ما هيچكدام موافق طرح چنين سؤالى با اين شدّت نبوديم ...
من اصلاً از ايشان گله‌مند نيستم؛ مبادا چنين خيالى بكنيد. اصلاً هيچ اشكالى ندارد؛ اگر تصويب هم نشده بود، به‌هرحال بدانيد من هيچ گله‌مند نيستم. من اگر تأثّرى هم داشته باشم، از اين است كه چرا يك نفر بايد در اين مسأله اشتباه فكر كند.
در ابتدا من از دوستان عذر مى‌خواهم؛ چون قرار نبود كه من الان صحبت كنم؛ ولى در ادامه‌ى بيانات حضرت‌عالى و مسأله‌اى كه امروز براى من پيش آمد، چيزى را كه ديدم، عرض مى‌كنم. فكر مى‌كنم خيلى از اين چيزهايى كه حضرت‌عالى عيبجويى خوانديد، به‌خاطر شبهاتى است كه براى ما به‌وجود مى‌آيد و اين به دليل عدم اطّلاع‌رسانى است. به‌عنوان مثال، شبهه‌اى را كه امروز براى خودم ايجاد شد، ذكر مى‌كنم.
ما به علت كمبود وقت و سؤالات زياد، امروز از صبح نشستيم صحبت كرديم، براى اين‌كه محورهايى را تعيين كنيم. سؤالاتى را مشخّص كرديم، تا يك مقدار بحث منسجمتر باشد و بهتر بتوانيم استفاده كنيم. زمانى كه به اين‌جا آمديم، سؤالات مشخّص شده بود و افراد هم مشخّص شده بودند؛ اما هنگامى كه نشسته بوديم، قبل از اين‌كه خدمت حضرت‌عالى بياييم، برگه‌اى را آوردند - من نام نمى‌برم كه چه كسى اين برگه را آورد - محورهايى به عنوان سؤال روى اين برگه نوشته شده بود؛ گفتند اين را حتماً به‌عنوان پرسشِ اول سؤال كنيد؛ همان سؤال اولى بود كه از جناب‌عالى شد.
سؤال چه بود؟
در مورد تبليغات شورا بود.
اين سؤال واقعىِ شما نبود؟
در جمع تصويب نشده بود. در اين‌جا داده شد و بعد هم قرار نبود آن را مطرح كنيم.
شما كه از مطرح كردنش ضررى نكرديد.
فكر مى‌كنم نسبت به جمعى كه در اين‌جا واكنشى به اين عمل نشان ندادند، انتقادى هست. ما اعتقاد داريم كه به‌هرحال در اين‌جا رعايت اصول بيشتر بايد مورد توجّه باشد. اگر قرار باشد سؤالى را آماده و تايپ كنند و ماهم در اين‌جا همان را مطرح كنيم، از طرح سؤالات خودمان باز مانده‌ايم. ...
حالا بالاخره من از جمع شما سؤال مى‌كنم: آيا اين سؤالى كه ايشان اشاره مى‌كنند، سؤال هيچيك از شما نبوده؟ ...
پس سؤالى نبود كه از اين‌جا كسى به شما بدهد.
صبح همه‌ى اين دوستان هم بودند. در جلسه، حاج‌آقا علم‌الهدى و ديگران هم بودند. بحث اين شد كه طرح سؤال از جناب‌عالى آزاد است و هيچ مشكلى ندارد. قرار اين بود كه خود دوستان محورهايى را مطرح كنند. تك‌تك سؤالات مطرح شد و محورها مشخّص گرديد. ما محورها را يادداشت كرديم، سپس رأى‌گيرى شد و طرح اين سؤالات به تصويب خود دوستان حاضر رسيد ...
ببخشيد من حرفتان را قطع مى‌كنم. من با چشمهاى خودم ديدم كه سؤالات روى برگه‌اى تايپ شده بود و اين سؤال قرار نبود مطرح شود. من اعتقاد خودم را مطرح كردم؛ اصلاً ايجاد شبهه‌اى نمى‌كنم كه سؤالها از طرف دفتر داده شده است.
حالا شما به مطرح نشدنش اعتراضى داريد؟
بحث بر سرِ انتقاد است؛ ما هم انتقاد مى‌كنيم.
خيلى خوب؛ چيز خيلى مهمّى نيست. البته بهتر اين است كه اگر قرارى با هم گذاشتيد، آن قرار عمل شود؛ اين واقعاً خيلى لازم است.
اين شبهه براى من هست كه اين سؤالى كه جزو سؤالات مصوّبِ دوستان نبود، چرا مطرح شد؟ البته نه اين‌كه ما نخواهيم اين سؤال را مطرح كنيم؛ خير، جناب‌عالى جوابهاى خوبى هم داديد و ما از آنها استفاده هم مى‌كنيم؛ ولى اين‌كه در يك جمعِ اين‌طورى، با اين كمبود وقت، بدون هماهنگى قبلى، اين سؤال به اين صورت مطرح شود؛ در حالى كه دوستان تا حدود ساعت چهار بعدازظهر نشستند و بحث كردند و خيلى از محورها را به خاطر كمبود وقت حذف كردند، كار صحيحى نبود.
بسيار خوب؛ حالا كه ديگر وقت بيشتر مى‌گذرد! بگذاريد از وقت استفاده كنيم؛ بخصوص كه ساعت هم دارد يواش‌يواش - به قول شما - به آن خطهاى قرمز مى‌رسد! يك نفر ديگر از آقايان سؤال خود را مطرح كنند.
با اجازه‌ى شما مى‌خواهم سؤالى در مورد شوراها مطرح كنم. بحث شوراها بعد از بيست سال با آن فراز و نشيبهايش، همين چند روزه در حال اجراست. اوّلاً مى‌خواستم بپرسم با توجّه به خصوصيات و مختصّاتى كه براى نظام جمهورى اسلامى مى‌شناسيم، «مديريّت شورايى» چه جايگاهى در اداره‌ى جامعه دارد؟ بحث ديگر اين‌كه از طرفى دانشگاه جداى از جامعه نيست، منتها يكسرى مسائل و مشكلات خاص دانشگاه و قشر دانشجوست كه حل آن مشكلات منجر به بهبود اوضاع جامعه خواهد شد. دانشجويان مى‌خواهند مشكلات و مسائلشان را خودشان حلّ و فصل كنند و به نوعى خودشان اداره كننده‌ى دانشگاه باشند و بخصوص در اين شرايط كه بحث مشاركت و از اين قبيل بحثها ادامه دارد، اين كار را پيگيرى كنند. بحث شوراى صنفى براى حلّ مشكلات دانشجويان، به نوعى در دانشگاه مطرح است و دانشجويان مى‌خواهند در شوراهاى تصميم‌گيرى در سطح مسؤولان دانشگاه، نماينده‌ى فعّال داشته باشند؛ منتها با وجود اين‌كه يكسرى قوانين و آيين‌نامه هم تصويب شده و مقدارى هم از قبل موجود است، اين بحث هنوز به صورت جدّى اجرا نشده است. موانعى مطرح است؛ از جمله اين‌كه بعضى از مديران دانشگاهها حقّى براى دخالت دانشجو در مسائلى كه در دانشگاه مطرح است، قائل نيستند و يك عدّه‌ى ديگر هم به صورت ظاهر مخالفتى ندارند؛ منتها آن‌طور كه از حرفهايشان برمى‌آيد، شوراى صنفى و شوراى دانشجويى، يك چيز نمايشى و غيرواقعى خواهد بود. من واقف هستم كه اين بحث به‌طور مستقيم شامل مسؤوليت جناب‌عالى نمى‌شود - بحث اجرايى است - منتها مى‌خواستم نظر كلّى شما را در مورد شوراهاى دانشجويى و شوراهاى صنفى بدانم.
اين شوراهايى كه در قانون اساسى هست، اصلاً با «مديريّت شورايى» دو مقوله است. يكسرى كارهاى ويژه‌اى است كه در سطح شهر و روستا انجام مى‌گيرد و به‌وسيله‌ى شوراها تصويب مى‌شود؛ مثلاً اين‌كه شوراى شهر، شهردار را معيّن مى‌كند. كارهاى شهردار را خود شهردار انجام مى‌دهد، نه شوراى شهر. البته آنها مصوّبه دارند، ليكن اجرا كننده اوست. مديريّت، يك امر اجرايى است. ما در اوايل انقلاب، به طرف مديريّت شورايى مى‌رفتيم؛ حتّى اين در جاهايى از قانون اساسى هم منعكس شده است؛ علتش هم اين بود كه در رژيم گذشته كشور حقيقتاً از مديريّتهاى فردى لطمه خورده بود و ما همه لطمه خورده بوديم. ما واقعاً به سمت مديريّت شورايى مى‌رفتيم؛ اما در عمل معلوم شد كه مديريّت شورايى اصلاً جواب نمى‌دهد و كافى نيست. مجموعه مى‌تواند همفكرى كند، قانون بگذارد، مصوّبه بگذارد، توصيه بكند، يا يك مجرى را الزام كند؛ اما نمى‌تواند مديريّت و اجرا كند. علّت اين‌كه در قضيه‌ى رياست جمهورى و نخست‌وزيرى، يك پُست حذف شد، همين بود كه ما در تجربه ديديم نمى‌شود. يك رئيس جمهور با وظايف تعريف شده‌اى داريم كه رئيس قوّه‌ى مجريه است؛ يك نخست‌وزير هم با وظايف تعريف شده‌اى داريم كه رئيس هيأت دولت است و اينها كارهايشان در هم متداخل بود. واقعاً چون من خودم رئيس جمهور بودم، مى‌ديدم چنين چيزى نمى‌شود و امكان ندارد؛ لذا گفتيم بايد فكرى كرد. مدّتها بررسى شد، كار شد، بحث شد، بالاخره به اين شكل درآمد كه يقيناً بهتر است. بنده هيچ اعتقادى به شورايى بودن مديريّت اجرايى - كه اساساً مديريت هم بيشتر ناظر به مديريّت اجرايى است - ندارم؛ تجربه‌هاى ما به‌كلّى اين را رد مى‌كند. مديريّت مى‌تواند متّكى به يك شوراى مصلحت‌انديش، قانون‌گذار و مقرّارت‌گذار باشد؛ اشكالى ندارد. اين شوراهاى مورد نظر ما از اين قبيل شوراهاست. اينها اصلاً مديريّت اجرايى نيست.
اما در مورد دانشگاه. البته دانشجويان يقيناً خواسته‌هايى دارند كه براى منتقل كردن اين خواسته‌ها به مديران، بايستى آنها را مطرح كنند؛ در اين زمينه مشورت نمايند و خودشان تصميم بگيرند؛ اما اين‌كه دانشگاه به‌وسيله‌ى دانشجو اداره شود، نه، من هيچ اعتقادى ندارم. تا الان هم من چنين ايده‌اى را به صورت منطقى نشنيده‌ام كه كسى مطرح كند كه دانشجو بيايد دانشگاه را اداره كند؛ نه. دانشجو ميهمان دانشگاه است؛ اصلاً مدير دانشگاه نيست. دانشگاه يك مدير لازم دارد؛ تشكيلاتى لازم دارد؛ طرّاحانى لازم دارد كه بلاشك بايد مصالح دانشجو را در نظر بگيرند؛ چون اساساً فلسفه‌ى وجود دانشگاه، دانشجوست. اگر دانشجويى نداشتيم، دانشگاهى نمى‌خواستيم؛ چيز ديگرى درست مى‌كرديم. پس مصالح او، سرنوشت او، نياز او، نياز كشور به او، همه بايد رعايت شود؛ اما اين‌كه دانشجو بيايد دانشگاه را اداره كند، نه. من نه چنين چيزى را به‌عنوان يك ايده‌ى منطقى و علمى و مطرح شنيده‌ام و نه هم اصلاً اين كار منطقى است.
يك حرف ديگرى وجود دارد و آن اين‌كه اساتيد در اداره‌ى دانشگاه نقش داشته باشند. اين باز يك خرده منطقى‌تر است؛ ليكن اين هم به نظر من به شكل مطلق و كلّى درست نيست. دانشگاه بايد به وسيله‌ى مديران خودش اداره شود و آن مديران بايد سياستهاى دستگاهى را كه وابسته به آن هستند، حتماً اجرا كنند، تا مسؤوليت مشخّص شود و مسؤوليتها لوث نگردد. الان اگر دانشگاه ما وضع بدى داشته باشد، مسؤولش رئيس دانشگاه است. رئيس دانشگاه اگر اين كارِ بدش معلول بدرفتارى يا ضعف خود او نباشد، بلكه معلول برنامه‌اى باشد كه وزارت به او داده، وزير مسؤول است. وقتى وزير مسؤول شد، مى‌شود از وزير سؤال كرد. اما اگر نه، گروهى آن‌جا باشند كه اينها تحت فرمان وزير نيستند و اصلاً از مقرّرات وزير، برنامه‌ى وزير و وزارت و دولت هيچ دستورى نمى‌گيرند و هيچ تعهّدى در مقابل آن ندارند، طبعاً نمى‌شود انسان از كسى سؤال بكند. مجرمى، مسيئى، محسنى وجود نخواهد داشت.
البته دانشجويان بعد از درس خواندن، خيلى فعّاليتها در دانشگاه مى‌توانند بكنند. بى‌رودربايستى بايد به شما عرض كنم كه اگر شما بخواهيد درس خواندنتان را فداى اين كارهايى بكنيد كه خيال مى‌كنيد خوب است - حالا يا خوب است، يا خوب هم نيست - بنده هيچ اعتقادى به اين كار ندارم. درس، اوّل است. فلسفه‌ى حضور شما در آن‌جا درس خواندن است. اگر واقعاً دانشجويى درس نخواند، بلاشك بدانيد كه او مشغول ذمّه است؛ يعنى ذمّه‌اش مشغول مردم و خدا و همه است! هركسى كه سهمى در ايجاد اين دانشگاه دارد، ذمّه‌اش مشغول به اوست و بايد پيش خداى متعال جواب دهد. حالا در دنيا ممكن است كسى يقه‌ى كسى را در اين‌طور چيزها نگيرد؛ اما در روز قيامت يقيناً سؤال خواهند كرد كه چرا درس نخواندى؟! پس، اوّل درس خواندن است.
بلاشك درس خواندن همه‌ى وقت دانشجو را نمى‌گيرد؛ براى او وقتى باقى مى‌ماند كه بايد اين وقت را براى مسائل فكرى، براى مسائل سياسى - البته سياستبازى نمى‌گويم - استفاده كند. كار سياسى در دانشگاه نبايد حالت افراط و تفريط داشته باشد. يك وقت هست كه تفريطى وجود دارد؛ اصلاً دانشگاه همين‌طور مثل يك مرده است! اين همه جوان وجود دارند كه گاهى در مسائل سياسى، نه موضعى مى‌گيرند و نه حرفى مى‌زنند! بنده در موقعى گفتم خدا لعنت كند كسانى را كه دانشگاه را به اين طرف سوق مى‌دهند. يك وقت هم دانشجو را در همه‌ى مسائلى كه هيچ ارتباطى با او ندارد - مسائل و مشكلات گوناگونى كه مربوط به گروهها و جناحهاست - بيايند وارد كنند؛ از نيروى جوان او استفاده كنند و او را اين طرف و آن طرف بكشانند؛ اين هم به نظر من افراط است.
البته بعضى وقتها مى‌گويند در دنيا چنين است، در فلان كشور چنان است؛ حالا گيرم كه باشد، آيا خيلى خوب است كه فرضاً دانشجويان، دانشگاههايشان را تعطيل كنند و درسشان را نخوانند؛ بيايند به سود فلان حزب و فلان جناح، حركتى را انجام دهند كه هيچ بررسى هم نكرده‌اند كه اين حركت درست است يا درست نيست؟ مگر اين چيز خوبى است كه ما حالا بخواهيم از آن تقليد بكنيم؟! بنابراين، كار سياسى هم كه مى‌گوييم، يعنى واقعاً قدرت فهم سياسى و درك سياسى و تحليل سياسى بايد در يكايك دانشجويان به وجود آيد.
پناه بر خدا از آن روزى كه كسانى مسؤوليتهايى را در كشور به عهده بگيرند، در حالى كه فهم سياسى ندارند و قادر به تشخيص امواج سياسى دنيا نيستند! اين كار چه موقع بايد انجام گيرد؟ در طول زندگى؛ بخصوص در دوره‌ى جوانى. محيط دانشجويى هم محيط خيلى خوبى است؛ محيط گرم و پُرشورى است؛ از اين موقعيت بايد استفاده شود. گمانم در آن ديدار قبلى اين نكته را به شما عرض كردم - اگر هم نگفتم، الان مى‌گويم - كه شما بايد كمك كنيد كه به وسيله‌ى نشريات شما، دانشجويان قدرت تحليل پيدا كنند؛ يعنى مسائل سياسى را بفهمند و اصلاً متوجّه شوند كه اين موج سياسى چيست؛ اين كسى كه الان اين اقدام را مى‌كند، اين حرف را مى‌زند، اين حركت را مى‌كند، براى چيست؛ يعنى قدرت تحليل سياسى پيدا كنند؛ پشت اين پرده‌ى ظاهر را مشاهده نمايند. در اوقات فراغت، دانشجويان مسائل علمى و فرهنگى را دنبال كنند. اين اردوهايى كه هست، بعضى از آنها خيلى خوب است؛ بخصوص شما كه الحمدللَّه بچه‌هاى مسلمانى هستيد و كم و بيش با مسائل اسلامى، گسترش ديندارى، تقوا و پارسايى در دانشگاهها آشنا هستيد؛ اين خيلى مهمّ است.
شما هركس كه باشيد، متعلّق به هر دانشگاهى كه باشيد، به هر جناح سياسى و فكرى كه وابسته باشيد، از تقوا و پارسايى بى‌نياز نيستيد. اين اساس كار است. آدم وقتى باتقوا شد؛ يعنى مراقب خود بود - تقوا معنايش اين است ديگر؛ يعنى انسان مراقب اعمال و رفتار خودش باشد كه كار نادرست و بى‌قاعده از او سر نزند - هركس كه باشد، هرطور فكرى كه داشته باشد، هرگونه مذاق سياسى‌اى كه داشته باشد، خطرى ايجاد نمى‌كند؛ ضربه به جايى نمى‌زند؛ ويرانى به وجود نمى‌آورد؛ از او صلاح مى‌تراود. لذا به نظر من اصل اين است كه هرچه مى‌توانيد، خودتان و ديگران را - رفقا، دوستان و آنهايى كه نشريه‌ى شما را مى‌خوانند - باتقوا و متديّن و پاك‌نهاد بار آوريد.
ان‌شاءاللَّه كه خيلى خسته نشده باشيد. در طول ماههاى گذشته، ما شاهد يكسرى برخوردهاى فيزيكى در نماز جمعه و مساجد بوديم كه اين برخوردها بعضاً توهين‌آميز هم بود. مى‌خواستم بدانم حضرت‌عالى علل و عاملان اين قضايا را چگونه تحليل مى‌كنيد و نحوه‌ى برخورد با اين جريان و گروهها را براى اقشار مختلف و ارگانهاى رسمى چگونه تبيين مى‌فرماييد؟
خيلى بد است؛ بنده با اين برخوردهاى خشن مخالفم. البته اين‌كه حالا باب شده و مى‌گويند نفى اصل خشونت؛ نه. خشونت در جاهايى لازم است؛ اما در محيط زندگى جمعى مردم، برخورد خشن خيلى بد است. بخصوص اگر اين برخورد خشن، به كارهاى يدى - و به قول شما فيزيكى - هم بينجامد، به مراتب بدتر خواهد شد. من اين را ناشى از نوعى بى‌تربيتى و عدم رشد كافى مى‌دانم و در نماز عيد فطر هم اشاره‌اى كردم و گفتم كه اين كارهايى كه مى‌كنند، كار بدى است. من بخصوص در مورد نماز جمعه معتقدم كه حتّى برخورد غير خشنش هم بد است؛ يعنى آدم بلند شود و مثلاً به امام جمعه اعتراض كند! شما اگر به آقا اعتراض داريد، كسى كه شما را مجبور نكرده به نماز بياييد؛ بلند شويد بيرون برويد! آدم به جاى اين‌كه واقعاً كار به اين خوبىِ آسان را كه مى‌تواند بى‌سروصدا انجام دهد، بلند شود بنا كند به اعتراض كردن، كار حرامى را مرتكب شده است؛ در حالى كه استماع خطبه‌ى نماز جمعه واجب است. اگر شما اين آقا را عادل نمى‌دانى، چرا به اين‌جا آمده‌اى؟! بنابراين، من با اين نوع كارها اصلاً موافق نيستم و خوب نيست.
البته بعضى از ائمّه‌ى جمعه هم - بخصوص در يكى از شهرها كه اين قضيه اتّفاق افتاد - قطعاً مقصر بودند؛ لذا من در خطبه‌ى نماز عيد فطر هم اشاره كردم و گفتم كه آقايان ائمّه‌ى جمعه هم مراقبت كنند؛ واقعاً تقصير كرده بودند. مردم را بى‌خودى تحريك مى‌كنند؛ يك عدّه آدمهايى را كه ضبط درستى ندارند - بر خودشان تسلّط ندارند - بهانه دستشان مى‌دهند؛ نبايد اين‌طور بكنند. درعين‌حال، آن كار امام جمعه، مجوّز و مصحّح اين عمل نمى‌شود؛ يعنى اگر او كارى كرده كه اين آقا را عصبانى نموده، اين مجوّز نمى‌شود كه حالا من چون عصبانى شدم، به نماز جمعه بيايم و فرضاً حركتى انجام دهم كه زشت باشد؛ نه. من اين كارها را محكوم مى‌كنم.
پرسيديد «راه مقابله با اين كارها چيست؟» راه مقابله‌اش همين است كه مردم بايد واقعاً آگاه و هوشيار شوند و به آنها گفته شود؛ كسانى كه اين چيزها بيشتر برايشان پيش مى‌آيد - كه غالباً جوانان هستند كه در اين زمينه‌ها دچار لغزش مى‌شوند - در بين آنها اين كار بد شمرده شود. يكى از عواملى كه در جامعه از بديها جلوگيرى مى‌كند، نهى از منكر و منكر ساختن منكر است. نگذاريم «منكر» «معروف» و «معروف» «منكر» شود. نهى از منكر كردن، مثل اين است كه بگوييد آقا چرا اين كار را مى‌كنى؟ اين چه حركت بدى است كه انجام مى‌دهى؟ يك نفر بگويد، دو نفر بگويند، ده نفر بگويند؛ بالاخره طرف مجبور مى‌شود ترك كند؛ يعنى اگر بارها گفته شد، روحاً مغلوب مى‌گردد. من همين امر به معروف و نهى از منكر زبانى را - ولو به شكل خيلى راحت و آرام و بدون هيچ خشونت و دعوايى - واقعاً يكى از معجزات اسلام مى‌دانم. مثلاً يك نفر كار خلافى مى‌كند، مى‌گويند آقا شما اين كار را نبايد مى‌كردى. اين مطلب را بگو و برو. مى‌گويد او برمى‌گردد دو تا فحش به من مى‌دهد. خيلى خوب؛ حالا دو تا فحش هم به شما بدهد؛ براى خاطر امر خدا تحمّل كنيد. اگر نفر دوم هم بگويد آقا شما بايد اين كار را نمى‌كردى؛ بدانيد اگر دعوا هم بكند، دعوايش كمتر از آنى است كه با نفر اوّل كرده است. نفر سوم و نفر دهم و نفر بيستم هم همين‌طور. بنابراين، اگر نهى از منكر باب شد و تا نفر بيستم رسيد، شما خيال مى‌كنيد آن آدم ديگر آن كار را تكرار خواهد كرد؟ نهى از منكر واقعاً معجزه مى‌كند. فقط هم زبانى؛ يديش در اختيار حكومت است؛ يعنى اگر جايى بايد با گناهكار به صورت يدى و مجازاتى برخورد كنند، فقط دستگاههايى از حكومت هستند كه مسؤول اين كارند؛ مردم نبايد بكنند. اما زبانى چرا؛ خيلى هم اثر دارد.
حضرت‌عالى در يكى از سخنرانيهاى خود در سال جارى، درباره‌ى برخى از مطبوعات فرموديد كه اينها ايمان مردم را مورد حمله قرار مى‌دهند. به فاصله‌ى چند روز پس از اين سخنرانى، رياست محترم جمهورى در سازمان ملل جمله‌اى با اين مضمون گفتند كه «ما نبايد به بهانه‌ى سعادت انسان، آزادى را از او سلب كنيم». با توجّه به اين‌كه در مكتب ما عنوان شده است كه ايمان جايگاه خاصى در سعادت انسان دارد، و از طرفى ايمانى كه آزادانه در وادى سؤالات و ابهامات و شبهه‌ها راه خودش را پيدا نكند و پيش نبرد، ارزشِ ايمانِ واقعى را ندارد، به عنوان شاگردى كه نوعى ناهمخوانى در گفتار اساتيد خودش احساس كرده، مى‌خواستم نظر جناب‌عالى را در اين زمينه جويا شوم.
اين دو حرف كاملاً با يكديگر قابل جمع است. ببينيد؛ يك وقت است كه ما براى حفظ سعادتِ تعريف شده‌اى، با همين بيانى كه جناب‌عالى گفتيد، حركتى را انجام مى‌دهيم. سعادتِ تعريف شده و مقابله با آن هم مشخّص است كه چيست. هيچ كس با اين مخالف نيست؛ ولو حالا محدوديت آزادى باشد. براساس قانون، افرادى كه در قضيه‌اى مجرم شناخته شدند، به زندان مى‌روند؛ هيچ كس هم در دنيا اعتراض نمى‌كند كه شما چرا زندان داريد؛ در حالى كه زندانى كردن، مظهر واضح محدود كردن آزادى است. چرا كسى اعتراض نمى‌كند؟ چون يك حركت تعريف شده‌اى در قانون هست كه براساس آن، عدّه‌اى به زندان مى‌روند. در اين موارد همه چيز مشخّص است و هيچ كس با اين كار مخالفت ندارد. آن حرفى هم كه شما از ايشان نقل مى‌كنيد، هيچ منافاتى با اين ندارد؛ اين تحديد آزادى را منع نمى‌كند. يك‌وقت هم هست كه نه، ما مى‌آييم براى يك مصلحتِ پندارى كه قانون آن را قبول ندارد، يا مثلاً ايمان رايج كشور و مردم آن را قبول ندارد، بهانه‌اى قرار مى‌دهيم، براى اين‌كه يك محدوديت ايجاد كنيم. قاعدتاً ايشان اين را نفى كرده‌اند؛ كه درست هم هست و ماهم آن را قبول داريم.
در مورد مطبوعات هم كه من گفتم، اين حرف مورد تصديق قانون اساسى و قوانين رايج ماست. واقعاً اگر كسانى ايمان مردم را تضعيف كنند - حالا مى‌خواهد روزنامه باشد، غيرروزنامه باشد، فرقى نمى‌كند - بايد قانون با آن برخورد كند. روزنامه كه يك خطّ قرمز نيست. آيا چون روزنامه است، پس بايد انسان نزديكش نشود؟ نه، چه فرقى مى‌كند؟ اگر واقعاً روزنامه‌اى هست كه وسيله‌ى گمراهى مردم را فراهم مى‌كند - مثلاً اشاعه‌ى اكاذيب مى‌كند، يا ايمان مردم را سست مى‌كند - طبيعتاً قانون بايد با اين روزنامه برخورد كند و مى‌تواند برخورد كند. به نظر من، قوانين ما در اين زمينه وافى و كافى است. البته ممكن است در يك مورد، مصداقى مورد ترديد باشد؛ يعنى يك نفر بگويد اين روزنامه ايمان مردم را تضعيف مى‌كند؛ ديگرى بگويد نه، اين موجب تقويت ايمان است؛ كمااين‌كه الان در خيلى از موارد از اين قبيل موجود است؛ يعنى بعضيها معتقدند كه فرضاً اين روشى كه بعضى از مطبوعات در برخورد با ارزشها و مسائل ارزشى دارند، در مجموع به نفع است. اگر قبول كنند كه در مجموع برخلاف جريان ايمان مردم هست، طبق قانون اساسى بايد جلوش را بگيرند. در قانون اساسى، هم در باب مطبوعات، هم در اصول كلّى‌تر، هر آن چيزى كه با ايمان دينى مردم مقابله داشته باشد، اصلاً مشروعيت ندارد. وقتى مشروعيت نداشت، دستگاهها بايد با آن مقابله كنند. در اين هيچ شكّى نيست.
آن چيزى كه وجود دارد و ممكن است مثلاً مايه‌ى اختلاف نظر زيدى با عمرى شود، اين است كه آيا اين مصداق آن هست يا نيست. البته اين مرجعش قانون است؛ بايد قانون در اين زمينه بررسى كند. لذاست كه من خودم الان همين روزنامه‌هايى كه وجود دارند، بعضى از آنها را صددرصد مضر مى‌دانم - اعتقاد خودم اين است - اما به بستن اينها اقدام نمى‌كنم؛ هرچند هم مى‌توانم اين كار را بكنم؛ يعنى كارى است كه اگر بنا بگذارم، كاملاً مى‌شود. منتها نمى‌خواهم بكنم. من مى‌گويم اگر دستگاه قانونى به اين نتيجه رسيد، بكند. البته گاهى به مراجع قانونى تذكر مى‌دهيم و مى‌گوييم آيا خبر داريد اين روزنامه چه مى‌گويد؛ آن آقا چه‌كار مى‌كند؟ آنها هم گاهى خبر ندارند و مى‌گويند بله، ما اقدام مى‌كنيم؛ گاهى هم خبر دارند، كه يا كوتاهى است، يا عقيده‌شان چيز ديگر است. على‌اىّ حال، مرجعِ برخورد با مطبوعات قانون است و به نظر من در اين زمينه يك خرده سهل‌انگارى شده است. همان‌طور كه عرض كردم، بعضى از مطبوعاتى كه الان رايجند - هرچند من نمى‌دانم در ميان مردم چقدر مشترى دارند و هيچ معلوم نيست كه طرفداران پروپاقرص زيادى هم داشته باشند؛ اما به‌هرحال هستند - اينها از لحاظ موازين ما، شايد حائز مشروعيت نباشند و جا دارد كه دستگاههاى قانونى واقعاً به يك شكل صحيح و منطقى و قانونى با آنها برخورد كنند و مردم را از دست اينها خلاص نمايند.
من زندگينامه‌ى شهيد مظلوم دكتر بهشتى را مطالعه مى‌كردم، ديدم در جايى از ايشان درباره‌ى احزاب پرسيده بودند و ايشان هم يك تقسيم‌بندى خيلى جالبى كرده بودند كه آن تقسيم بندى در ذهن من سؤالى ايجاد كرد. ايشان فرموده بودند كه احزاب از نظر من به دو دسته تقسيم مى‌شوند؛ احزاب اسلامى و احزاب غيراسلامى. احزاب اسلامى آنهايى هستند كه در مرامنامه‌شان اسم اسلام برده شده و احزاب غيراسلامى آنهايى هستند كه در مرامنامه‌شان اسمى از اسلام برده نشده است. مى‌فرمودند از نظر ما احزاب اسلامى آزادند كه فعّاليت كنند. از طرف ديگر، احزاب غيراسلامى را به دو دسته تقسيم كرده بودند؛ احزابى كه ضدّاسلاميند و احزابى كه غيراسلاميند. احزاب غيراسلامى آنهايى هستند كه در مشى و مرامنامه‌شان بحث ضديّت با اسلام وجود ندارد، ولى‌درعين‌حال مشى غيراسلامى را انتخاب كرده‌اند؛ ايشان مى‌فرمودند كه آنها هم از نظر ما آزادند. اما احزابى كه ضدّ اسلاميند، باز به دو دسته تقسيم مى‌شوند؛ از اين دو دسته، يك عدّه آنهايى هستند كه ضديّت فكرى و تئوريك با اسلام مى‌كنند؛ يك عدّه هم آنهايى هستند كه ضديّت عملى با اسلام مى‌كنند. باز ايشان فرموده بودند، آنهايى كه ضديّت تئوريك با اسلام مى‌كنند، از نظر ما آزادند؛ اما آنهايى كه ضديّت عملى با اسلام مى‌كنند، همان احزابى هستند كه بايستى درشان بسته شود و تعطيل گردند. به نظر من، تشكيل احزاب واقعاً يكى از دستاوردهاى زندگى نوين بشر در عرصه‌ى سياسى است. ما بعد از انقلاب هم منتظر عينيّت پيدا كردن احزاب بوديم و هستيم. توجيه عقلى‌اش هم اين است كه همه‌ى تفكّرات موجود در جامعه، صرف‌نظر از صحّت و سقمشان، بتوانند براى دست يافتن به مقبوليت عمومى، از طرق مسالمت‌آميز تلاش كنند، تا جامعه برى از خشونت باقى بماند؛ اما قانون فعلى احزاب در ايران متضمّن اين معنا نيست. شايد به همين علّت هم باشد كه بعد از سالها هنوز احزاب كار كرد اساسى خودشان را پيدا نكرده‌اند. اولاً نظر حضرت‌عالى درخصوص موضوعى كه اشاره كردم، چيست؟ ثانياً چه پيشنهادى براى خروج بحث «تحزّب در ايران» از بن بست فعلى داريد؟
اوّلاً آن فرمايش آقاى بهشتى رحمةاللَّه‌عليه، لابد قبل از نوشتن قانون احزاب بوده است. ايشان نظرشان را مطرح كرده‌اند؛ اما بعد كه قانون نوشته شد، ديگر قانون حجّت است و نظر ايشان ممكن است به عنوان يك تئورى، در محافلى كه قابل بحث است، بحث شود؛ اما آن چيزى كه معتبر است قانون است. البته من الان در ذهنم قانون احزاب حاضر نيست و اگر قبلاً مى‌دانستم، ممكن بود مراجعه‌اى بكنم و بيشتر حاضر باشم؛ ليكن خود من در باب حزب نظرى دارم كه با اين نظر جناب‌عالى صددرصد منطبق نيست؛ تفاوتهايى دارد. حالا اين‌كه ما با احزاب مخالف و موافق چگونه رفتار كنيم؛ آزاد باشند، نباشند؛ اينها بحثهاى ديگرى است كه عرض كردم مرجعش قانون است.
اما راجع به خودِ تحزّب. اوّلاً بدانيد من خودم قبل از پيروزى انقلاب، سالهاى متمادى دنبال همين تحزّب بودم. بعد هم دو، سه سال به پيروزى انقلاب مانده بود كه ما نشستيم و يك حزب را پايه‌ريزى كرديم. البته آن وقت تشكيل حزب خيلى خطرناك بود؛ چون به ما كه اجازه نمى‌دادند؛ بايد مخفى مى‌بود و كار مخفى هم واقعاً خطر داشت. كافى بود كه يك مجموعه‌ى مثلاً ده نفرى، بيست نفرى دور هم جمع شوند ولو برود؛ هرچند هنوز هيچ كار هم نكرده باشند، يا يك كار سياسى خيلى ساده كرده باشند، كه هر كدام به سالهاى متمادى زندان محكوم شوند و بعضى از آنها زير شكنجه‌ها تلف گردند. لذا اين‌طور بود كه ما آن وقت مصلحت نمى‌دانستيم كه بياييم اساسنامه‌ى حزبى براى اين تشكّل درست كنيم. البته تشكّل بود، ارتباطات بود؛ حتّى بعد از آن هم كه من در سال پنجاه و شش به ايرانشهر تبعيد شده بودم، ارتباط حزبى ما برقرار بود؛ يعنى مثلاً گاهى اوقات مرحوم باهنر از تهران به آن‌جا مى‌آمدند و با هم تبادل نظر مى‌كرديم. در آن زمان بعضى مواقع بحثهايى مطرح مى‌شد و مثلاً مى‌گفتند كه اين موضوعات را شما بررسى كنيد؛ اما نه روى كاغذ. تا اين‌كه پيروزى انقلاب شد و ما همان چند روز اوّل نشستيم و آن اساسنامه را تدوين كرديم و حزب را راه انداختيم. بنابراين، من به حزب به معناى صحيحش معتقدم؛ ليكن آن چيزى كه امروز در جامعه‌ى ما مى‌گذرد - اين تشكيلات حزبى‌اى كه الان به وجود مى‌آيد - شكل غلط حزبى است؛ و اين هيچ حسرت و تأسّفى ندارد كه شما بگوييد اين كار به جايى نرسيده است؛ نرسد! اين‌طور تحزّب و اين‌گونه حزب‌بازى، اصلاً لطفى ندارد.
من در يك تقسيم‌بندى، حزب را به دو نوع تقسيم مى‌كنم - اين اعتقاد من است؛ شما هم آزاديد كه اين را قبول بكنيد يا قبول نكنيد؛ چون نه قانون است و نه من اصرار دارم كه مردم حتماً قبول كنند؛ ليكن اعتقاد خودم اين است - يك حزب اين است كه مجموعه‌اى از صاحبان فكر سياسى يا اعتقادى و يا ايمانى مى‌نشينند و تشكّلى درست مى‌كنند و ميان خودشان و آحاد مردم كانال‌كشى مى‌كنند و مردمى را با خودشان همراه مى‌كنند، تا فكر خود را به آنها برسانند. كانونهاى حزبى تشكيل مى‌شود، هسته‌هاى حزبى تشكيل مى‌شود، سلّولهاى حزبى تشكيل مى‌شود و اينها در اين مركز مى‌نشينند و افكارى را كه خودشان به آن اعتقاد دارند و پاى آن ايستاده‌اند - چه فكر سياسى، چه فكر غيرسياسى، چه فكر دينى، چه فكر غيردينى - در اين كانالها مى‌ريزند و اين افكار به تك‌تك افراد مى‌رسد و آن مردمى كه اينها را قبول مى‌كنند، با اينها پيوند پيدا مى‌كنند. به نظر من، اين سبك تحزّب، منطقى است. «حزب جمهورى اسلامى» بر اين اساس تشكيل شده بود و همين‌طور بود.
البته به طور طبيعى اگر حزبى با اين خصوصيات، در مركز خودش توانست آدمهاى با فكرتر و زبده‌تر و خوشفكرترى داشته باشد، مى‌تواند تعداد بيشترى را با خودش همفكر كند. نتيجه اين خواهد شد كه وقتى انتخاباتى پيش آمد، تا از طرف مركزيت اين حزب چيزى گفته شد، آن مردم از روى اعتقاد خودشان بر طبق آن عمل مى‌كنند؛ يا حتّى بدون اين‌كه آن مركزيت چيزى بگويد، چون معيارهايشان يكى است، با يكديگر همفكرند. اين شكل درستِ تحزّب است و البته چنين چيزى الان در كشور ما نيست. شايد به شكل خيلى ناقصش يكى، دو نمونه در گوشه و كنار پيدا شود؛ اما بعد از «حزب جمهورى اسلامى» - كه ما تعطيلش كرديم - ديگر چنين چيزى را به اين شكل من سراغ ندارم.
يك‌طور حزب هم هست كه همان حزبهاى رايج امروز اروپا و امريكاست؛ مثل حزب جمهوريخواه، حزب دمكرات، حزب كارگر انگليس، حزب محافظه‌كار انگليس. اين احزاب مبنايشان بر اين پايه‌اى كه ما گفتيم، نيست. مجموعه‌اى از خواص، با يك منفعت مشتركى كه بين خودشان تعريف مى‌كنند - ولو در خيلى از مسائل با يكديگر همفكر هم نيستند؛ گاهى خيلى هم با هم مخالفند! - مى‌نشينند با همديگر قرارداد مى‌گذارند و يك حزب به وجود مى‌آورند. اين حزب در ميان مردم معروف است؛ اما عضو مصلحتى دارد، نه عضو فكرى. تفاوت اساسيش اين‌جاست. عضو مصلحتى يعنى چه؟ يعنى اين‌كه فلان سرمايه‌دار، فلان كاسب، فلان استاد، فلان فيلسوف، احياناً فلان روحانى، از اين حزب حمايت مى‌كند. مثلاً فلان روحانى مى‌گويد من به مريدهاى خودم دستور مى‌دهم كه به كانديداى شما رأى بدهند، اما در مقابلش شما بايد فرضاً به مسجد يا كليساى من اين امتياز را بدهيد؛ آنها هم قبول مى‌كنند! آن مردمى كه رأى مى‌دهند، نه آن كانديدا را مى‌شناسند، نه فكر حاكم بر او را مى‌شناسند، نه مؤسّسان حزب را درست مى‌شناسند، نه مى‌دانند آن كانديدا چه كار مى‌خواهد بكند. به صرف اين‌كه امام جماعت مسجد گفته مثلاً به «حزب كنگره» در هند رأى بدهيد، اينها هم رأى مى‌دهند! اين‌كه مى‌گويم، اتّفاقاً درست همين قضيه در هند اتفاق افتاد و برخى از مسلمانان به كانديداى «حزب كنگره» رأى دادند! چند ميليون مسلمان به كانديداى «حزب كنگره» رأى مى‌دهند؛ در حالى كه نه با آنها همعقيده‌اند، نه همفكرند، نه ايمانشان يكى است، نه اصلاً مى‌دانند آنها در مملكت چه كار مى‌خواهند بكنند؛ اما چون آن آقا گفته مصلحت مسلمانان اين است، اين كار را مى‌كنند! يا مثلاً فلان سرمايه‌دار مى‌گويد من اين‌قدر پول به شما مى‌دهم و به حزبتان كمك مى‌كنم؛ اما مرا در فلان‌جا سفير كنيد! بحث سفير معيّن كردن، بازرس فلان‌جا معيّن كردن، فلان شغل سياسى را دادن، جزو شرايط حتمى حزب‌بازى به شكل غربى است؛ چون كسى از روى ايمان كار نمى‌كند؛ از روى قرارداد كار مى‌كند!
من نمى‌دانم شما چقدر با وضع دمكراسيهاى غربى و انتخابات آن‌جا آشنا هستيد. هرچه در اين زمينه اطّلاع پيدا كنيد و معلوماتتان بيشتر شود، به ناكامى دمكراسى غربى و تحزّب - كه پايه‌ى آن دمكراسىِ آن‌چنانى است - بيشتر پى خواهيد برد. كتابى هست كه بعيد است شما آن را مطالعه كرده باشيد - لابد كمتر وقت مى‌كنيد بخوانيد - اين كتاب از يك رمان‌نويس معروف امريكايى به نام «هوارد فاست» است - ظاهراً هنوز هم زنده است و شايد ده، دوازده جلد كتاب دارد؛ بنده هم بعضى از كتابهايش را دارم و خيلى از آنها را خوانده‌ام - او يك رمان‌نويس بسيار خوبى است؛ قدرى هم چپ مى‌زند؛ البته چپ به‌اصطلاح امريكاييها. مى‌دانيد در اصطلاح امريكاييها، چپ كسى است كه يك ذرّه اسم عدالت و تأمين اجتماعى و امثال اين واژه‌ها را بر زبان بياورد و يا در كتابى بنويسد. او كتابى دارد به نام «امريكايى» كه شرح حال شخصى است كه پدر و مادرش از يكى از كشورهاى ظاهراً اروپاى شرقى، با آن زحمات از اقيانوس اطلس عبور كردند و همراه با مهاجران اروپايى، خودشان را به امريكا رساندند و دنبال شغل و كار و نان بخور و نمير بودند. ظاهراً در امريكا اين‌طور است كه كسى كه در آن‌جا متولّد شود، امريكايى است؛ يعنى شهروند آن‌جاست. براى آن شخص هم كه اشاره كردم، شناسنامه‌ى امريكايى گرفتند؛ با اين‌كه پدر و مادرش امريكايى نبودند. در اين كتاب، مراحل رشد و تربيت و پيشرفت و دوره‌ى كلاس قضايى ديدن و قاضى شدن و بالاخره وارد مبارزات انتخاباتى شدن اين فرد شرح داده شده است. در مقدّمه‌ى كتاب هم مترجم مى‌نويسد كه اين رمان است، اما واقعيت دارد؛ شرح حال فلان كس معروف در فلان ايالت امريكاست. آدم وقتى اين كتاب را مى‌خواند، واقعاً مى‌فهمد كه انتخابات يعنى چه! براى انسانى كه مى‌خواهد در يك جامعه‌ى داراى منطق زندگى كند، اين معيارها مطلقاً معنى ندارد. از انتخابات شوراى شهر و شهرداريها شروع مى‌شود، تا به انتخابات ايالتى و انتخابات كنگره و انتخابات رياست جمهورى مى‌رسد. كسانى كه در آن انتخابات هيچ‌كاره‌ى محضند، مردمند؛ مردمى كه مى‌آيند رأى مى‌دهند! همان مردمى كه پاى صندوق حاضر مى‌شوند و رأى مى‌دهند، اينها هيچكاره‌ى محضند. آن كلوبهايى كه در آنها اشخاص و كانديداها انتخاب مى‌شوند، كلوبهايى هستند اصلاً به‌كلّى جداى از مردم و هيچ ربطى به آنها ندارد؛ مثلاً كلوبِ حزب دمكرات شاخه‌ى ايالت فلان. اين آقا چگونه انتخاب مى‌شود كه از مرحله‌ى پايين تا مرحله‌ى ايالتى بالا مى‌آيد و بعد در يك مرحله‌ى ديگر به كنگره راه مى‌يابد، تا مثلاً يك وقتى رئيس جمهور شود؟ اين جزو چيزهاى عجيب و غريبى است كه انسان مى‌بيند و با معيارهاى انسانى و صحيح هيچ تطبيق نمى‌كند. احزاب در آن‌جا هم همه‌كاره‌اند؛ البته پُررويى، پشت هم اندازى، پولدارى، داشتن پشتوانه‌هاى صهيونيستى، خوش‌قيافه و خوش‌تيپ و خوش صحبت بودن و احياناً يك همسر فعّال و جذاب داشتن، اينها همه در اين انتخابها و گزينشها مؤثّر است. حزب در آن‌جا به اين معناست. اين آقايانى كه من مى‌بينم الان براى تحزّب در كشور تلاش مى‌كنند، بيشتر ذهنشان دنبال اين‌طور حزبى است؛ من اين گونه حزب را قبول ندارم.
چندى پيش من به مناسبتى اين نكته را گفتم كه در تحزّب بايستى كسب قدرت مورد نظر نباشد. اگرچه كسب قدرت براى يك حزبِ موفّق يك امر قهرى است - يعنى وقتى كه پاى انتخابات به ميان آمد، شما كه حزبى داريد و طرفداران زيادى دارد و مردم با شما همفكرند، به‌طور طبيعى نمى‌توانيد بى‌تفاوت باشيد كه مثلاً اين فرد رئيس جمهور شود يا آن شخص ديگر؛ لابد به يكى عقيده داريد. به‌طور طبيعى اين عقيده‌ى شما اثر مى‌گذارد و رأى دهندگان به او زياد خواهند شد - اما هدف حزب نبايد به‌دست آوردن قدرت باشد. هدف بايستى هدايت فكرى مردم به سمت آن فكر درستى باشد كه خود شما به آن اعتقاد داريد. اين عقيده‌ى من درباره‌ى تحزّب است. شما هم آزاديد قبول بفرماييد يا نفرماييد!
ضمن تشكّر از حضرت‌عالى كه وقتتان را در اختيار ما قرار داديد. با توجّه به اين‌كه بيست سال از عمر انقلاب مى‌گذرد و در اين بيست سال كشور ما يك نظام اسلامى داشته و تمام اركان اين نظام هم اسلامى بوده، اما يكى از معضلاتى كه در دانشگاهها و در بين نسل جوان ما ديده مى‌شود - نسلى كه در اين انقلاب بزرگ شده‌اند - «دين‌گريزى» است. حضرت‌عالى در ديدار قبلى فرموديد كه به نشرياتِ خود رنگ و بوى كاملاً دينى بدهيد. اين مطلبى است كه خيلى هم خوب است؛ اما مشكلى كه در اين زمينه وجود دارد، اين است كه وقتى ما مطالب دينى را در نشرياتمان وارد مى‌كنيم، مخاطبانمان را از دست مى‌دهيم و طبق برآوردها و آمارها و نظر سنجيهايى كه داريم، آن نشرياتى كه مطالب دينى را مدّ نظر قرار مى‌دهند و منعكس مى‌كنند، تيراژ كمتر و مخاطبان كمترى دارند! مى‌خواستم از حضرت‌عالى سؤال كنم كه چه راه حلّى را پيشنهاد مى‌كنيد و ما به چه شكلى اين را در نشرياتمان تبيين كنيم كه پيوندى بين نسل جوان و دين برقرار نماييم؟
اين‌كه مى‌فرماييد جوانان دين گريزند، من به اين نتيجه نرسيده‌ام. نه اين‌كه فرد دين‌گريز در ميان جوانان نيست - چرا هست - اما دين‌باور و دين‌پذير و دين‌طلب هم امروز در ميان جوانان خيلى داريم. ...
البته فطرت نسل جوان تشنه‌ى دين است، ولى متأسّفانه به دليل عملكرد بد متولّيان امر و چهره‌ى بدى كه از دين نشان داده شده، يك مقدار گريز از دين وجود دارد؛ از آن دينى كه معرّفى شده است.
خيلى خوب؛ من هم همين مطلب را از فرمايش شما فهميدم. بله؛ البته عدّه‌اى اين‌طورند و يكى از عللش همان چيزى است كه شما گفتيد؛ يعنى احياناً در جايى تبليغات دينى منطبق با روشهاى درست تبليغى نبوده؛ يا آن آقايى كه از دين مى‌گريزد، با تبليغ درستى مواجه نبوده است. طبيعتاً تبليغات هميشه فراگير كه نيست؛ بالاخره ما تبليغات گونه‌گونه، گوشه‌گوشه، مسجد مسجد و كانون كانون داريم. البته اين يكى از عللش است. يك علّت ديگرش هم مى‌تواند اين باشد كه بعضى از آن كسانى كه حالت دين‌گريزى دارند، تكليفهاى دينى را براى خودشان سنگين مى‌بينند. مثلاً دين در مورد معاشرت، در مورد محرم و نامحرم، در مورد نماز خواندن تكاليفى دارد. براى عدّه‌اى انجام اين‌گونه تكاليف سنگين است. اينها با دين عنادى هم ندارند؛ اين‌طور نيست كه از دين بدشان بيايد؛ يك وقت هم يك نفر دو كلمه حرف گرمى بزند، دلشان هم نرم مى‌شود؛ ممكن است يك نماز باحالى هم بخوانند؛ اما تكليف برايشان سنگين است. طبيعت بشر هم اين است كه از هر تكليفى مى‌گريزد. اين هم جزو طبايع انسانى است كه بايد با آن مبارزه كند. مثلاً آيا مردم از ورزش نمى‌گريزند؟ ورزش كه دين نيست. مى‌بينيد خيليها هستند كه هرچه هم مى‌گوييد ورزش كنيد، ورزش نمى‌كنند! آيا الان در ميان مردم ما ورزش عمومى است؟ آيا از جمعيت ايران كه مى‌توانند ورزش كنند، همه ورزش مى‌كنند؟ بنابراين، گريز از تكليف و كار سنگين، يك امر قهرى است كه ناشى از جسمانيت انسان است. آن صبغه‌ى سفالى ما، قهراً انسان را از تكليف‌پذيرى دور مى‌كند.
از طرف ديگر، بعضيها هستند كه ديندار هم هستند، عامل هم هستند، اما از يك حرف تكرارىِ دينى دلزده مى‌شوند. بنده خودم كه فردى هستم كه على‌الظّاهر تديّن به دين هم دارم و ان‌شاءاللَّه عامل هم هستم، گاهى اوقات كه بعضى افراد را مشاهده مى‌كنم كه در راديو، يا در تلويزيون، يا در حسينيه، يا در جاهاى ديگر تبليغ دين مى‌كنند، مى‌بينم كه اصلاً طاقت ندارم گوش كنم؛ چون يك حرف تكرارى و سطحِ پايين است! با اين‌كه بنده صبر و حوصله‌ام هم نسبتاً بد نيست، اما درعين‌حال اين طورى است! حالا اين جوان فرضاً به نشريه‌ى شما نگاه كرده، ديده شما درباره‌ى يك مسأله‌ى دينى حرفى را مى‌زنيد كه ديروز از راديو شنيده، پريروز در حسينيه‌ى فلان‌جا بوده و شنيده، از پدر و مادرش شنيده، شما هم مى‌گوييد. ممكن است اين باشد؛ والاّ دين صحيح و دين متين جذاب است. الان در داخل كشور، بيشترين تيراژ را كتابهاى دينى دارند. البته اينها در سطوح مختلفى قرار دارند؛ بعضى از سطوحشان، سطوح عوام است؛ بعضى از سطوحشان، سطوح خواص است؛ بعضى از سطوحشان، سطوح اخصّ الخواص است. مردم و جوانان اين كتابها را مى‌خواهند.
من از شما مى‌خواهم كه نسبت به اين حكم كلّى «دين‌گريزى» در مطبوعات حتماً تجديد نظر كنيد؛ يعنى به اين خيال كه مخاطبتان را از دست مى‌دهيد، از دينى كردن مطالب روزنامه‌ى خودتان صرف‌نظر نكنيد. بله، آن را به شكل صحيح، به شكل زيبا، به شكل مطلوب درآوريد. اين بسته به سليقه‌ى شماست. اگر از من مى‌پرسيد چه كار كنيم، ممكن است من اصلاً ندانم چه كار بايد بكنيد؛ اما واقعاً ببينيد چه كار مى‌توانيد بكنيد كه نشريه‌تان مخاطب خودش را پيدا كند. با عبارات خوب، با موضوع گزينىِ دينىِ خوب، مى‌توانيد به هدف خود برسيد. از كارهاى تكرارى، از نقشهاى تكرارى، از شعارهاى تكرارىِ دينى كه هيچ مفهوم و معنايى هم براى مخاطبش ندارد، پرهيز كنيد. شما مى‌توانيد چيزهاى خوبى به مردم و به جوانان بدهيد. به نظر من، يكى از كارهايى كه همه‌ى شما برادران و خواهران، خوب و بجا مى‌توانيد دنبال كنيد - و شايد وظيفه است كه در مطبوعات خودتان دنبال كنيد - اين است كه جوانان را با نماز مأنوس كنيد. هرطور مى‌توانيد؛ هر كس هرگونه بلد است؛ سعيتان اين باشد. نماز چيز خيلى خوبى است. هركس ميانه‌اش با نماز خوب باشد، بلاشك صلاح و تداوم صلاحش تضمين شده است. خوب بودن ميانه با نماز اين است كه نماز برايش دلنشين باشد؛ و اين نمى‌شود مگر با توجه به مفاهيم نماز و فهميدن نماز. يكى از كارهاى مهم شما بايد اين باشد كه نماز را براى مخاطبان خودتان معنا كنيد. فقط هم نمى‌گويم كه ترجمه‌ى نماز را از اوّل تا آخر در يك شماره بنويسيد؛ نه. نكته‌اى را از نماز بگيريد - مثلاً ركوع، قنوت، راز و نياز، اهدناالصّراطالمستقيم(429) - و روى آن كار كنيد. انسان وقتى كه شصت ساله هم مى‌شود، از اين شصت سال، شايد مثلاً پنجاه سالش را نماز خوانده باشد؛ اما تازه مى‌بيند كه در نمازش چيزهاى جديد پيدا كرده است! نماز با همين ظاهرِ كوچكِ كوتاه، درياى خيلى وسيعى است. سعى كنيد به قدر توانتان، نكته‌اى از هزاران نكته در اين باره را در نشريه‌ى خود تبيين كنيد.
من اوّل از شما به‌خاطر صحبتهايى كه در ابتداى اين جلسه در مورد مردم و نقش آنها كرديد، تشكّر مى‌كنم. ديدى كه در جامعه نسبت به نظرهاى شما وجود دارد، متأسّفانه طور ديگرى است. من فكر مى‌كنم كه با بيانات جناب‌عالى در اين جلسه، اين ابهامات تا حدود زيادى رفع شد ...

من كه همين حرفها را هميشه در صحبتهايم مى‌گويم.
منظورم صراحت گفتار جناب‌عالى بود.
هميشه من با همين صراحت صحبت مى‌كنم. من در ملاقات با اعضاى مجلس خبرگان هم در نوبت گذشته همين حرفها را مفصّل گفتم؛ در جاهاى ديگر هم همين‌طور مى‌گويم.
پس اشتباه از من بود. سؤالى كه مى‌خواستم مطرح كنم، در مورد قوّه‌ى قضاييّه است. الان ممكن است درخصوص حرفهاى من شائبه‌اى براى جناب‌عالى پيش آمده باشد كه نيّت من صادقانه نباشد؛ به همين خاطر هم از شما خواهش مى‌كنم كه اگر فكر مى‌كنيد چنين مسأله‌اى هست، اين سؤال حذف شود و من سؤال ديگرى را مطرح كنم.
سؤالتان را بكنيد، حرفتان را بزنيد.
به نظر ما جوانان، يكسرى اشكالات در سيستم قضايى وجود دارد؛ بدون اين‌كه قصد تخطئه‌ى مسؤولى يا كلّ سيستم را داشته باشم. من حرفهاى شما را قبول دارم كه فرموديد سيستم قضايى اصلاح گرديده و از ده سال پيش بهتر شده است. من معتقدم كه فردايش هم از امروزش بهتر است؛ اما بعضى اشكالات كوچك هست كه هم بهانه‌ى دست بهانه‌گيرهاست و هم واقعاً يك مقدار ضعف حساب مى‌شود. مثلاً سال گذشته يكى از بلندپايه‌ترين مقامات كشور بخشنامه‌اى صادر كردند كه براساس يكى از اصول قانون اساسى بود. من فكر نمى‌كنم كه بعد از گذشت بيست سال از انقلاب اسلامى، شايسته‌ى جمهورى اسلامى باشد كه مجبور شود اصل فراموش شده‌اى را به‌صورت بخشنامه اعلام كند. اين بخشنامه مربوط به اين بود كه يك متّهم را نمى‌شود بيش از بيست و چهار ساعت در بازداشت نگهداشت. درعين‌حال، همين اصل هم در بسيارى از بازداشتگاهها متأسّفانه رعايت نمى‌شود؛ خصوصاً در بازداشتگاههاى نيروهاى اطّلاعات - كه من نمى‌دانم نيروهاى اطّلاعات جزو كدام شاخه محسوب مى‌شوند - و بعضاً دادگاههاى انقلاب، يا دادسراى ويژه‌ى روحانيت. از طرفى، مسائلى هم درخصوص دادگاه ويژه‌ى روحانيت مطرح مى‌شود. در واقع دادگاه ويژه‌ى روحانيت ميراث امام است و من فكر مى‌كنم كه اكثر جوانان هم معتقدند كه وجودش ضرورت دارد؛ اما ابهامى كه وارد است، اين است كه مى‌گويند دادگاه ويژه‌ى روحانيت در قانون اساسى نيست. شيوه‌هايى هم كه در دادگاه ويژه‌ى روحانيت اعمال مى‌شود، بعضاً ايراد دارد؛ مثلاً افراد در انتخاب وكيل مشكل دارند. سيستم تجديد نظرى كه وجود دارد، يا بعضاً رأى‌هايى كه دادگاه مى‌دهد، نمى‌دانيم واقعاً آيا در چارچوب كار دادگاه هست، يا نه. مثلاً يادم مى‌آيد كه در چندسال پيش، مطبوعات با حكم دادگاه روحانيت تعطيل مى‌شد. آيا اين كار در چارچوب دادگاه ويژه‌ى روحانيت هست، يا نيست؟ آيا دادگاه ويژه‌ى روحانيت در مورد افراد غيرروحانى مى‌تواند اظهار نظر كند، يا نمى‌تواند؟ آيا بهتر نيست براى آن‌كه اين نواقصِ كوچك برطرف شود، سيستم دادگاه روحانيت به‌صورت مدوّن و كاملاً برنامه‌ريزى شده در قانون اساسى يا قوانين ديگر پيش‌بينى شود، تا به‌طور شفّاف در اختيار مردم قرار گيرد؟
خيلى خوب. البته دستگاه قضايى - همان‌طور كه مى‌فرماييد - اشكالاتى دارد؛ من به هيچ وجه اين را منكر نمى‌شوم. در دستگاه قضايى - مثل دستگاههاى ديگر - اشكالاتى هست و بايد اصلاح شود. منتها اين چند اشكالى كه شما گفتيد، خوشبختانه اينها نيست. مثلاً همان بازداشتى كه شما مى‌فرماييد، بازداشت بيست و چهار ساعت بدون حكم دادستان است؛ والاّ اگر دادستان حكم كند، در موارد متعدّدى خيلى بيش از بيست و چهار ساعت هم مى‌شود نگهداشت؛ هيچ اشكالى هم ندارد. البته بازداشتگاههاى موقّت در اختيار قوّه‌ى قضاييّه نيست؛ در اختيار دولت است؛ در اختيار وزارت اطّلاعات است؛ اما ادعاى آنها اين است كه بدون حكم دادستان اين كار را نمى‌كنند. اگر موردى معلوم شود كه كسى بدون حكم دادستان اين كار را كرده، قطعاً تعقيب قضايى مى‌شود؛ اين را شما بدانيد. اين‌طور نيست كه مثلاً ما بگوييم مى‌دانيم افراد را بيست و چهار ساعت بيشتر نگه مى‌دارند. در همين قضاياى محاكمات اخير كه جنجالى و پُرسروصدا بود و حرفهايى زده مى‌شد و مى‌گفتند خلاف قانون عمل شده است، بنده فرستادم تحقيق كردند، بررسى كردند، ديدم نه، اين‌طور نيست. مسؤولان دستگاه قضايى، حجّت قضايى دارند؛ مقرّرات دارند و مشخّص است كه چه كار مى‌كنند. آنها خوب مى‌دانند كه دادگاه انتظامى قضات با كسى رودربايستى ندارد. از هر قاضى‌اى كه به دادگاه انتظامى قضات شكايت شود و جرمش ثابت گردد، دادگاه انتظامى قضات او را منفصل مى‌كند؛ گاهى او را زندانى و محكوم مى‌كند. بنابراين، قضات از اين دادگاه خيلى حساب مى‌برند.
دادگاه روحانيت هم كه شما اشاره كرديد، يكى از حسنات امام است و خلاف قانون نيست؛ قانون اساسى آن را نفى نكرده است. من در اين‌جا فلسفه‌ى دادگاه ويژه‌ى روحانيت را براى شما بگويم. ببينيد؛ در نظامى كه مسؤولان بلندپايه‌ى كشور مى‌توانند روحانى باشند - مثل رئيس جمهور - يا بايد روحانى باشند - مثل رئيس قوّه‌ى قضايّيه (رئيس قوّه‌ى قضاييّه شرايطى دارد كه در غيرروحانيون نيست؛ بايد مجتهد باشد) - يا نمايندگان مجلس كه مى‌توانند روحانى باشند، مى‌توانند غيرروحانى باشند؛ يعنى روحانيون براى اين‌كه در داخل تشكيلات نظام بيايند و نفوذ قانونى پيدا كنند، ميدان دارند؛ از طرف ديگر، روحانيون نفوذ مردمى دارند، مسجد دارند، محراب دارند، دست و پا دارند؛ در چنين نظامى، دادگاههاى معمولى قادر نيستند روحانى را درست و بجا و كماهوحَقّه محاكمه كنند. مثلاً اگر يك روحانى سرشناس خطايى را مرتكب شود، كدام دادگاهى است كه جرأت كند سراغ او برود؟ كدام مأمورى است كه جرأت كند سراغ او برود؟ كدام بازجويى است كه بتواند از او بازجويى كند؟ البته ممكن است كسانى شجاع باشند و بگويند نخير، ما اين كار را انجام مى‌دهيم؛ اما بايد هزينه‌ى زيادى صرفش بشود؛ در حالى كه يك طلبه‌ى جوان در يك دادگاه ويژه راحت مى‌تواند اين آقا را پاى سؤال و جواب و استنطاق بنشاند. مثلاً يك طلبه‌ى نسبتاً جوان مثل آقاى رى‌شهرى، يك مرجع تقليد مثل آقاى شريعتمدارى را راحت محاكمه كرد. اين جز از دادگاه ويژه‌ى روحانيت برنمى‌آمد؛ امام اين را مى‌دانستند.

از طرف ديگر، وقتى اين تمكّن در روحانيون هست، در ميان آنها كسانى هم پيدا مى‌شوند كه تخلّف كنند. امام رضوان‌اللَّه‌تعالى‌عليه در يك سخنرانى راجع به روحانيون صحبت مى‌كردند و از آنها تعريف مى‌كردند؛ بعد گفتند: «اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد»! يعنى اين طور نيست كه هر كس لباس روحانيت بر تنش هست، آدم مقدّسى است؛ نخير، كسانى هم از روحانيون ممكن است تخلّف كنند. وقتى دادگاه روحانيت هست، جلوِ اين تخلّفات را مى‌گيرد؛ چون كاربرد و نفوذ و اقتدارش را نسبت به خودشان مى‌دانند. بنابراين، دادگاه روحانيت يك ضرورت بود و هست و جزو كارهاى خوب امام رضوان‌اللَّه‌تعالى‌عليه محسوب مى‌شود. البته بنده هم در ايجاد اين دادگاه بى‌نقش نبودم. خود امام به اين كار معتقد بودند و در ذهنشان بود؛ من هم يك روز خدمتشان رفتم و مطلبى را گفتم، كه همان‌جا فهميدم در ايشان خيلى اثر كرده است.
اما اين‌كه گفتيد دادگاه ويژه‌ى روحانيت قواعد و قوانين منظّمى داشته باشد، بايد بگويم كه همه چيزش كاملاً منظم است؛ يعنى قاعده و مصوّبات مرتّب و مدوّن دارد. البته الان در ذهنم نيست و نمى‌دانم كه كجا تصويب شده، اما مى‌دانم كه آيين‌نامه‌هاى كاملاً دقيقى دارد. در بعضى از كارهايش صددرصد مثل دستگاه قضايى است - بدون هيچ تفاوتى - و از همان قوانين پيروى مى‌كند. احتمال مى‌دهم در بعضى از تشكيلات قضاييش قوانين جداگانه‌اى داشته باشد، والاّ محكوم به همان قوانين است.
غير روحانى را به اين دادگاه نمى‌آورند. در جرائمى كه روحانى و غيرروحانى در آن شريك و به هم متّصل باشند، حدس من اين است كه آن وقت پرونده‌ى آن غير روحانىِ را هم به آن‌جا مى‌آورند. اين دادگاه به مطبوعات هم اصلاً ارتباطى ندارد. آن روحانى‌اى كه روزنامه‌اى را اداره مى‌كند، از جهت روحانى بودنش اگر جرم يا جرائمى را كه در اين دادگاه تعريف شده، مرتكب شود، او را به اين‌جا مى‌آورند و به خاطر آن جهت محاكمه‌اش مى‌كنند؛ والاّ از جهت مطبوعات نيست؛ جرم مطبوعاتيش بايد در دادگاه ديگرى بررسى شود. البته اگر در زمينه‌ى كار مطبوعاتى، يك جرم غيرمطبوعاتىِ تعريف شده باشد كه در حوزه‌ى كار قضايىِ دادگاه ويژه‌ى روحانيت باشد، اين دادگاه مى‌تواند رسيدگى كند؛ چون طرف روحانى است؛ اشكالى هم ندارد. به نظر من، دادگاه ويژه‌ى روحانيت جزو مصاديقى كه شما بخواهيد آن را نقطه‌ى ضعف قوّه‌ى قضاييّه محسوب كنيد، نيست. اين را هم به شما عرض كنم كه جناب آقاى يزدى - رئيس محترم قوّه‌ى قضايّيه - با اين وضع دادگاه ويژه‌ى روحانيت چندان موافق نيستند. ايشان معتقدند كه دادگاه ويژه‌ى روحانيت بايد يكسره به مجموعه‌ى دستگاه قضايى سپرده شود و در آن حل گردد؛ منتها بنده اين را مصلحت نمى‌دانم. برخلاف مقررات فعلى موجود هم هست؛ اين دادگاه، يادگار امام است و اين مصالح بزرگ هم بر آن مترتّب است. شما در اين زمينه اعتراضتان به قوّه‌ى قضاييّه نباشد؛ چون خيلى معلوم نيست كه آنها هم با اين قضيه موافق باشند!
استحاله‌ى دستاوردهاى انقلاب اسلامى و اهداف حضرت امام، جزو هدفهاى اصلى استكبار جهانى در بيست سال گذشته بوده است. البته به نظر ما در بعضى از جاها هم موفّق بوده؛ از جمله اين‌كه بعضيها كه خودشان را از سردمداران و انقلابيون پروپاقرص مى‌دانستند، امروز مى‌بينيم كه در مواضعشان يك چرخش صد و هشتاد درجه‌اى پيدا شده است. مثلاً در زمينه‌ى مبارزه با امريكا، در زمينه‌ى مسائل اقتصادى، در زمينه‌ى بحث ولايت فقيه تغيير موضع داده‌اند. اينها زمانى بحث «ولايت مطلقه» را مطرح مى‌كردند؛ اما الان در اين اصول تشكيك مى‌كنند! به نظر حضرت‌عالى - كه به مسائل فكرى و فرهنگى كشور و دانشگاه در قبل و بعد از انقلاب احاطه‌ى لازم را داريد - اين قضيه به چه نحوى خودش را نشان داده و در اين زمينه ما چه نقشى مى‌توانيم داشته باشيم؟
اين‌كه كسانى از ممشا و روش قبلى خودشان برگردند، چيزى نيست كه خيلى غريب و بى‌سابقه باشد؛ بالاخره انسان در معرض تغييرهاى گوناگونى است و عواملى هم گاهى اين تغيير را زمينه‌سازى مى‌كنند و يا سرعت مى‌بخشند: منافع دنيوى هست، منافع شخصى هست، حبّ و بغضها هست. اين كسانى كه از راه درست منحرف مى‌شوند، اگر فرض كنيم كه اين افراد واقعاً از آن طريق مستقيم انقلاب و معارف انقلاب و بيّنات انقلاب انحراف پيدا كرده باشند، عواملش غالباً همين چيزهاست. البته كج‌فهميها هست، مواجه شدن با برخى از نابسامانيها هست؛ همه‌ى اينها عواملى است كه تأثير مى‌گذارد. ما نظير اين را در خيلى از جاها هم مشاهده كرده‌ايم؛ تعجّب هم نبايد بكنيم؛ از خداى متعال هم بايد براى خودمان و براى ديگران بخواهيم كه ما را در صراط مستقيم باقى بدارد.
اين‌كه شما در هر روزى بارها - حداقل ده بار - تكرار مى‌كنيد «اهدناالصّراط المستقيم» براى چيست؟ يك بار از خدا خواستيد، بس است ديگر! اما در هر دو ركعت اوّل هر نمازى شما اين را تكرار مى‌كنيد: «اهدناالصّراط المستقيم». اين براى آن است كه صراط مستقيم راه دشوار و پُرپيچ‌وخمى است و كسانى كه در اين راه اشتباه بكنند، زيادند. براى خيليها چنين چيزى پيش مى‌آيد؛ اين است كه بايستى انسان به خدا پناه ببرد. به نظر من، شما جوانان خيلى راحت‌تر مى‌توانيد در صراط مستقيم الهى باقى بمانيد؛ چون آن مطامع و آن اهوايى كه در امثال ما و در سنين بالا پديد مى‌آيد، براى جوان كمتر است.
راه خدا، راه خوبى است. سعادت دنيا و آخرت انسان در راه خداست. اين انقلاب و اين نظام جمهورى اسلامى و اين شعارها و اين ارزشهايى كه به‌وسيله‌ى امام و به‌وسيله‌ى انقلاب مطرح شد، چيزهايى است كه سعادت اين كشور و اين ملت را تضمين مى‌كند. اينها چيزهايى است كه مى‌تواند اين كشور را نجات دهد. اين كشور گذشته‌ى نزديكِ بسيار تلخ و بسيار سختى داشته است؛ اما به بركت همين حركت بود كه توانست خودش را از جا بكند، والاّ اگر اين انقلاب نبود، امروز وضع كشور ما از لحاظ مادّى و معنوى به مراتب بدتر از كشورهايى بود كه شما ملاحظه مى‌كنيد. اگر اين انقلاب نبود، وضع ما - هم از لحاظ مادّى، هم از لحاظ معنوى - از اين كشورهايى كه نزديك ما هستند و در اختيار قدرتهاى بيگانه‌اند، به مراتب بدتر بود.
البته دشمن هم تلاش خود را مى‌كند. من برخلاف آنچه كه بعضيها فكر مى‌كنند ما بايد همه‌ى اشكالات را به خودمان برگردانيم و خارج از اين مرزها را - دشمن را، امواج تبليغاتى را، كارهاى سياسى را، توطئه‌ها را - بى‌دخالت بدانيم، اين طور فكر نمى‌كنم. البته من قصورها و تقصيرهاى خودمان - يعنى مجموعه‌ى داخلى - را بى‌تأثير نمى‌دانم. يقيناً مؤثر است؛ شكّى در اين نيست؛ اما آنها را هم جزو عوامل اصلى مى‌دانم. به نظر من، دشمنْ حسابى فعّال است؛ به اين هم بايد توجّه شود.
همه‌ى ما واقف هستيم كه دانشجو به آموزش و تجربه نياز دارد. در كار او، زمين خوردن و رفع اشكالات هست، تا به جايى برسد؛ ولى متأسفانه ما دانشجويان تئاتر و كلاًّ دانشجويان هنر، با يكسرى مشكلات و موانع روبه‌رو هستيم؛ در مسير اين تجربه هم نمى‌توانيم از خيلى چيزها بهره‌مند بشويم. عدم آموزش صحيح، برخوردهاى سليقه‌اى، ارزش ننهادن به كارهاى دانشجويى، عدم وجود امكانات - مثل نداشتن مكان تمرين، يا متن نمايشى - خلاصه‌ى مشكلاتى است كه من فهرست‌وار آنها را عرض كردم. ما نياز زيادى داريم كه براى ارتقاء فرهنگى خودمان و براى اين‌كه بتوانيم حرفى براى گفتن داشته باشيم و نوآورى كنيم، مثل يك دانشجوى پزشكى ابزار كار برايمان فراهم شود؛ ما هم بالاخره تجربه كنيم، ما هم اشتباه كنيم، ما هم كارمان را اصلاح كنيم. خواستم ببينم نظر حضرت‌عالى در مورد رفع اين مشكلات چيست و چه راهكارهايى را مصلحت مى‌دانيد؟
من فكرش را نكرده‌ام كه براى كمك به دانشجويان هنر چه كار مى‌شود كرد. البته من عقيده‌ام اين است كه در زمينه‌ى هنر - بخصوص هنرهاى نمايشى - ما واقعاً خيلى نياز داريم. از طرفى هم آدم مى‌بيند كه حقّاً و انصافاً استعدادهاى بسيار خوبى هست؛ چه در زمينه‌ى بازيگرى، و چه در زمينه‌ى كارگردانى؛ همه‌اش هم مربوط به دوران انقلاب است؛ مربوط به قبل از انقلاب نيست. من خيلى هم با سينما ارتباطى ندارم؛ ممكن است نمايشهايى را كه از تلويزيون پخش مى‌شود، يا چيزى وراى اين را يك وقت فرصت كنم ببينم؛ اما در همان حدّى كه من ديده‌ام، مى‌توانم بگويم كه نسبت بازيگران سينمايىِ خوبِ بعد از انقلاب، بيشتر از نسبت اين‌طور افراد در قبل از انقلاب است. اگرچه از آن وقت هم بازيگران خيلى خوبى هستند، اما اينها نسبتشان بيشتر است. اين، استعداد را نشان مى‌دهد؛ نشان مى‌دهد كه اين فضا مى‌تواند اين افراد را رشد دهد. همين سريال «مردان آنجلس» كه تلويزيون پخش مى‌كرد، كارگردانيش خيلى دشوار است. اين كار، كار خيلى بزرگى است؛ واقعاً قابل مقايسه با فيلمهاى معروف و بزرگ دنياست و از اين سريالهاى معمولى كه ما ديده‌ايم، اين به مراتب بهتر است. اين نكته خيلى مهم است؛ اين نشان مى‌دهد كه ما اين هنر را داريم. البته فيلم فقط بازيگرى و كارگردانى نيست؛ مسلّماً چيزهاى ديگرى هم در فيلم وجود دارد؛ اما بالاخره در همين زمينه‌ها استعدادهاى خيلى خوبى هست و بايد هم پرورش پيدا كند.
تا شما نسل جوان نو، با اعتقادات صحيح، با ديد صحيح، با مذاق دينى، به طور كامل وارد ميدان اين كارها نشويد، هنر نمايش - چه سينما، چه تئاتر - آن اعتلاى لازم را در كشور پيدا نخواهد كرد. تا مادامى كه كارگردان ما، يا نمايشنامه‌نويس ما، حتّى سعى مى‌كند ژستها و حركات اين شخصيتها - و به قول شما پرسوناژها - را به شكل فيلمهاى غربى در بياورد، ما به‌جايى نمى‌رسيم. متأسفانه در بعضى از همين فيلمهاى ما كه متعلّق به همان افرادى است كه خيلى با تفكّرات انقلابى و اسلامى آشنا نيستند، اين تقليد ديده مى‌شود. من به بعضى از كسانى كه در اين زمينه‌ها فعّال بوده‌اند و بارها به اين‌جا آمده‌اند، گفته‌ام كه تعبيرات، كلمات، تقليدها و گرته‌برداريهاى بى‌مزه، مربوط به آنهاست. تا مادامى كه ما مستقل نشويم و همين مذاق دينى و اسلامى و سنّت و فرهنگ ايرانى را در كار خودمان وارد نكنيم، راه به جايى نمى‌بريم؛ اين اعتقاد من است.
من معتقدم كه بايستى امكانات فراهم شود. البته احساس نياز به هنر، عموميتِ احساس نياز به دانشكده‌ى پزشكى را ندارد؛ يعنى همه احساس نمى‌كنند كه به هنر نياز هست، به كارگردانِ خوب نياز هست، به بازيگرِ خوب نياز هست. البته اين يك مشكل ماست؛ فعلاً بايد مدّتى، شما كه نسلهاى جلوتر هستيد، يك خرده صبر كنيد، خون دل بخوريد، تا ان‌شاءاللَّه بلكه بعدها يواش‌يواش افراد آشنا شوند و وضع دانشكده‌ى شما و ساير دانشكده‌هاى هنر هم ان‌شاءاللَّه بهتر گردد.
يك سؤال خيلى كوچك و جدّى دارم، كه هرچند تصويب هم نشده، اما مى‌خواستم بپرسم: حال شما چطور است؟
اگر از لحاظ حال مزاجى مى‌پرسيد، الحمدللَّه خوبم. البته در ابتداى سال جارى در خردادماه، بعد هم دنباله‌اش در تيرماه، ضعف شديدى - كه گمان مى‌شد بيمارى قلبى است - در من پيدا شد و مدّتى حسابى ما را از كار انداخت. البته در جايى بسترى نشدم؛ اما سخنرانيها سخت بود. اوجش هم آن روزى بود كه در سالگرد ارتحال حضرت امام براى سخنرانى به حرم ايشان آمدم. آن چند دقيقه براى من واقعاً خيلى سخت بود؛ ليكن بعد كه به پزشك مراجعه كردم، گفتند كه اين به خاطر فشارِ كار است؛ يك خرده كار را كم كنيد، بهتر مى‌شويد. من هم تاكنون اين كار را كرده‌ام و يك مقدار از فشار كار را كم كرده‌ام و الحمدللَّه حالم خوب است.
ان‌شاءاللَّه موفق باشيد.