پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

سخنرانى در ديدار جمعى از روحانيون، ائمه‌ى جماعات و وعاظ كشور در آستانه‌ى ماه مبارك رمضان

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم

در طليعه‌ى ايام پُربركت ماه مبارك رمضان، زيارت حضرات آقايان علما و ائمه‌ى محترم جماعات و طلاب و فضلا را به فال نيك مى‌گيريم و از خداى متعال متضرعانه و خاشعانه مسألت مى‌كنيم كه ان‌شاءاللَّه ماه رمضان براى ما حقيقتاً ماه رحمت و بركت و مغفرت باشد.

چند مطلب به نظر رسيد كه در خدمت آقايان عرض بشود: اولين مطلب به مناسبت گذشت يك قرن از رحلت ميرزاى شيرازى(1) است؛ آن عالم بزرگ تاريخ روحانيت و پرچمدار يك مبارزه‌ى پُرمغز و پُرمعنا عليه مراكز فساد و كانونهاى طغيان و انحراف. حركت ميرزاى شيرازى - كه برخلاف بسيارى از حوادث صدوپنجاه سال اخير، متأسفانه هنوز كار درست و كاملى درباره‌ى آن نشده است - يك حركت ذوابعاد و پُرمعنا و بسيار پُربركت بوده است. آن يك سطرى كه ميرزاى شيرازى نوشت و آن روز بساط كمپانى انگليسى را از ايران برچيد و سلطه‌ى استعمارى را موقتاً از كشور قطع كرد، يك مبارزه‌ى چند جانبه بود:

اولاً، مبارزه با دستگاه استبدادى سلطنت مطلقه‌ى ناصرالدين‌شاهى بود كه در اوج خود هم بود؛ يعنى تا آن روز چهل و چند سال بود كه آن پادشاه ظالم بر ايران حكومت مطلقه مى‌كرد و حقيقتاً هيچ چيز هم جلودار او نبود. مفاسد حكومت ناصرالدين‌شاهى، هم دامنه‌ى اقتصادى داشت، هم دامنه‌ى سياسى داشت، هم دامنه‌ى معارفى و دينى داشت؛ مثلاً يكى از اهداف ناصرالدين شاه - طبق اسنادى كه امروز در اختيار هست - اين بود كه نفوذ علما را در جامعه كم كند. بعضى از غربزده‌ها و قدرتزده‌هاى زمان ما مى‌خواستند مبارزه‌ى رضاخان با روحانيت را به حساب جريانات روشنفكرى بگذارند؛ كه بله، رضاخان مى‌ديد كه علما مرتجعند، و چون مى‌خواست كشور را نوسازى كند، لذا با علما مبارزه مى‌كرد! معلوم مى‌شود كه اين قضيه اين‌طورها نيست؛ مسأله‌ى مبارزه‌ى با علما، در دستور كار همه‌ى سلاطين مستبد بود؛ نمى‌توانستند در كنار و روبه‌روى خود كانون قدرتى را تحمل كنند كه تا اعماق دل مردم نفوذ دارد. رضاخان با همان انگيزه‌يى با علما برخورد مى‌كرد كه ناصرالدين شاه مى‌خواست برخورد كند. در همين قضيه، ميرزاى بزرگ (رضوان‌اللَّه‌عليه) قبلاً يكى، دو نامه به ناصرالدين شاه نوشت و او را از اين كارها نهى كرد؛ اما او با تعبيرات توهين‌آميز و سبكى به ميرزا جواب داد: شما مشغول درس و كار خودتان باشيد؛ به اين كارها كارى نداشته باشيد! مى‌بينيد كه اين عبارت هم عبارت آشنايى است و در طول اين صد و چند سال، طرفداران قدرت مطلقه‌ى شخصى، بارها آن را به علما گفتند: برويد مشغول مدرسه و مسجد خودتان باشيد؛ به سياست چه كار داريد؟! پس ناصرالدين شاه داراى يك حكومت مطلقه و مستبده‌ى فردى بود كه با اخلاق و اقتصاد و دين و روحانيت محبوب مردم معارضه و ناسازگارى داشت. بنابراين، يك بعد فتواى ميرزاى شيرازى، مبارزه با اين خودكامه و كشيدن دندان قدرتمند اين پلنگ تيزدندان بود؛ و حقيقتاً دندان او كشيده شد و قدرت او كم شد. اين قضيه مربوط به سال 1308 هجرى است؛ يعنى چهار سال پيش از رحلت ميرزا، و تقريباً پنج سال پيش از مرگ ناصرالدين شاه.

ثانياً، مبارزه‌ى با استعمار و نفوذ خارجيها در اين كشور بود. در چند سال آخر عمر ناصرالدين شاه - سالهاى اول قرن چهاردهم؛ يعنى از سال 1300 به بعد - كار دربار ناصرالدين شاه، امتياز دادن به اين دولت و آن دولت، اين كمپانى و آن كمپانى، و گرفتن پول و فروختن مملكت شده بود؛ مثل امتياز رويتر و همين امتياز تنباكو و غيره! با آن حركت عظيم ميرزا و آن فتواى كوبنده، جلوى اين انحصارها و امتيازها و دخالتهاى خارجى هم گرفته شد.

ثالثاً، مبارزه‌ى با غربزدگانى بود كه در همان ايام، تازه شروع به ايجاد جريانهاى فكرى در داخل كشور كرده بودند و روى خودشان نام «روشنفكر» گذاشته بودند؛ از قبيل ميرزا ملكم‌خان(2) و امثال او؛ كه اينها نه فقط با اين حركت خيانت‌بار ناصرالدين شاه مبارزه نكردند، بلكه همين شخص نامبرده - كه او را به اصطلاح بنيانگذار و پدر روشنفكرى در ايران دانسته‌اند - حتّى خود دلال انحصارات خارجى هم بود! آنهايى كه دم از روشنفكرى و دفاع از منافع ملت مى‌زدند، آن‌طور برخورد كردند؛ اما روحانيت و در رأس آن ميرزاى بزرگ، اين‌گونه قاطع و كوبنده با همه‌ى اينها مبارزه كرد؛ اين پرچم پُرافتخارى است كه ميرزاى شيرازى آن را بلند كرد و بعد از او اين پرچم نخوابيد. اگرچه قبل از ميرزا هم از اين‌گونه قضايا بود - زمان ميرزاى قمى،(3) زمان كاشف‌الغطاء(4) و ديگران و ديگران، كه در دفاع از منافع ملت اسلامى و اسلام و مسلمين و ورود در مسائل اجتماعى سعى وافرى داشتند - ليكن نمونه‌ى كامل آن، اين حركت بود. بعد از ميرزا نيز شاگردان او و بزرگان حوزه‌ى علميه‌ى نجف و كربلا و سامرا و قم و بقيه‌ى مراكز اسلامى، هرجا كه محل حضور يك رهبر اسلامى و حضور قدرتمندانه‌ى اسلام بود، اينها حضور داشتند؛ و اين يكى از عجايب تاريخ ايران است؛ و عجيب‌تر اين است كه اين حادثه براى مردم ما شناخته شده نيست! مردم ما نمى‌دانند كه وقتى ايتالياييها وارد ليبى شدند و آن كشور را اشغال كردند، مرحوم سيّد محمّد كاظم طباطبايى(5) - صاحب عروه - و بعضى ديگر از مراجع قم، به نفع مردم مسلمان ليبى و عليه ايتالياييها فتواى جهاد دادند. مردم نمى‌دانند كه وقتى انگليسيها در بوشهر نيرو پياده كردند، مرحوم آيةاللَّه‌العظمى سيّد عبدالحسين لارى(6) - آن ملاى مجاهد طراز اول - اعلام جهاد داد و مردم را مسلح كرد و خودش نيز مسلح شد و پيشاپيش مردم حركت و جهاد كرد. مردم ايران نمى‌دانند كه مرحوم شيخ الشريعه‌ى اصفهانى(7) - مرجع تقليد بزرگ ساكن نجف - فتوا داد كه استعمال اجناس مصنوعه‌ى در داخل كشور لازم است و مردم بايد از استفاده از مصنوعات خارجى اجتناب كنند، تا به اين ترتيب ديگران در داخل كشور نفوذ نكنند. همه مى‌دانند كه در ژاپن، حدود صد سال پيش از اين گفتند كه مردم حق ندارند از مصنوعات خارجى استفاده كنند، تا در داخل آن كشور چرخ اقتصاد به كار بيفتد؛ اما نمى‌دانند كه در همان زمان، بلكه زودتر از آن، عين همين پيشنهاد و همين فتوا، از طرف مراجع و علماى شيعه صادر شد؛ منتها متأسفانه در داخل كشور، هيچ كس از سرجنبانها و اهل قلم و اهل سياست و روشنفكران كمكشان نكرد! فتواى ميرزاى شيرازى دوم - مرحوم ميرزا محمّدتقى شيرازى(8) - در مقابله‌ى با انگليسيها، و فتواى تحريم انتخابات قلابى انگليسيها در عراق، نمونه‌يى ديگر از حضور علما در صحنه‌ى سياست است. آن روز مرحوم شريعت اصفهانى فتوا داد كه شركت در انتخابات قلابى انگليسيها حرام است؛ كار سياسى از اين روشن‌تر، از اين قوى‌تر، از اين روشن‌بينانه‌تر؟ امروز مسأله‌ى آن انتخابات يواش يواش دارد از لابلاى كتابها خارج مى‌شود! آن علما و مراجع، سلف صالح شما هستند. اين است معناى آن مطلبى كه امام بزرگوار ما مكرر مى‌فرمودند كه علما پيشوايان نهضت مردم عليه ظلم و استبداد در طول ساليان متمادى بوده‌اند؛ و اينهاست كه به شخصيتهايى مثل مرحوم سيّدحسن مدرس(9) و مرحوم آيةاللَّه كاشانى(10) منتهى شد؛ اينها طلبه‌هاى همان مدرسه و شاگردان همان اساتيد بودند كه اين‌طور در ايران درخشيدند.

مطلب بعدى، مطلب خود ماست. «تلك امّة قد خلت لها ما كسبت»؛(11) اجر آنها با خدا، نام نيك آنها در تاريخ ماندگار، و تأثير سازنده‌ى جهاد آنها ان‌شاءاللَّه براى هميشه باقى خواهد ماند؛ اما حالا نوبت من و شماست؛ «روزگار عشق را بازيگران ديگر شدند»؛ ما بايد ببينيم امروز در اين ميدان چه خواهيم كرد. امروز تمام سطوح علماى اسلامى يك وظيفه‌ى مضاعف دارند - از سطح يك طلبه‌ى كوچك يا يك منبرىِ تازه‌كار بگيريد، تا سطح علماى بزرگ و طراز اول حوزه‌ها - و آن وظيفه عبارت از حمايت از اسلام است كه امروز به شكل حاكميت اسلامى در اين كشورِ مورد نظر ولىّ‌عصر (ارواحنافداه) تحقق پيدا كرده است؛ اين يك وظيفه‌ى عمومى است كه به عهده‌ى همه است؛ استثناءبردار هم نيست. آن بزرگواران قصدشان اين بود كه حركت بكنند تا مردم را بيدار كنند؛ امروز مردم بيدار شده‌اند، قيام كرده‌اند، انقلاب كرده‌اند و حكومتى بر پايه‌ى اسلام تشكيل داده‌اند.

امروز وظيفه‌ى جهاد هست؛ منتها هدف كوتاه‌مدت آن جهاد، با هدف كوتاه‌مدت اين جهاد متفاوت است. البته هدف بلندمدت، اعلاى كلمه‌ى اسلام در هميشه‌ى زمانهاست. آنها مى‌خواستند جلوى نفوذ دشمن را بگيرند، شايد بتوانند در اين كشور اسلام را پياده كنند؛ اما امروز در اين كشور اسلام پياده شده است و قانون اسلام حكمفرماست؛ اعضاى دولت اسلامى و مجريان و مديران كشور انسانهايى هستند كه برطبق معيارهاى اسلامى، شايسته‌ى اين منزلت و مقامند. آن روز اگر علماى ما مى‌توانستند افسدى مثل ناصرالدين شاه را كنار بزنند و يك نفر را كه نسبت به او اقلّ فساداً است، سر كار بياورند، تأمل نمى‌كردند؛ اما امروز مسأله، مسأله‌ى بندگان صالح خداست كه در رأس كارها قرار گرفته‌اند و امور اجرايى اين كشور را در دست دارند. اين دولت ماست، اين مجلس ماست، اين قوه‌ى قضاييه‌ى ماست؛ اين نظام است كه توانسته اين مجموعه را به وجود بياورد.

البته تحقق آرزوهاى اسلامى، كار ده سال و بيست سال نيست؛ تحقق آرزوهاى اسلامى، كار بلندمدت است و بايد بتدريج انجام بگيرد و همه‌ى عوامل دست به دست هم بدهند. معلوم است كه آرزوهاى اسلامى در مدت كوتاه تحقق پيدا نمى‌كند؛ معلوم است كه در اين‌جا و آن‌جا تخلفى پيدا مى‌شود؛ معلوم است كه همه‌ى دستگاهها هنوز با نواى اسلامى حركت نمى‌كنند؛ در اين ترديدى نيست؛ غير از اين هم انتظارى نيست. اگر شما به صدر اسلام هم نگاه كنيد، مى‌بينيد حتّى زمانى كه نَفَس مطهر پيامبر هم به مردم مى‌خورد، اين‌طور نبود كه همه‌ى مردم يكشبه مسلمان بشوند و همه‌ى كارها در مدت كوتاهى اصلاح بشود. اصلاح كلى و عمومى، حركت بلندمدت لازم دارد، كه آن هم به عهده‌ى همه است؛ و از جمله‌ى اين همه، ما معممان و روحانيون هستيم كه بيشترين تكليف به عهده‌ى ماست. پس وظيفه‌ى اول، حفظ نظام است. هيچ كس نمى‌تواند به اتكاى اين‌كه فلان‌جا فلان تخلف شده، حركتى انجام بدهد يا حرفى بزند كه اين نظام اسلامى را تضعيف كند. البته براى اصلاح مفاسد، همه بايد از طرق معقول خودش كار كنند. امر به معروف و نهى از منكر يك واجب اسلامى است و بايد در ميان مردم رايج بشود.

مسأله‌ى مهمى كه به نظرم مى‌رسد عرض بكنم، مسأله‌ى پايگاههاى اسلامى - يعنى مساجد و مجالس تبليغ - است. ما با مساجد و مجالس تبليغ چه كرده‌ايم و چه مى‌خواهيم بكنيم؟ اين سؤالى است كه ما بايد از خودمان بكنيم. در همه‌ى مراحلِ اين تاريخ پُرافتخار، مساجد هميشه پايگاه ديندارى و حركت مردم در جهت دين بوده است. شما خودتان يادتان است كه انقلاب از مساجد شروع شد؛ امروز هم در هنگامى كه حركت و بسيج مردم مطرح مى‌شود - چه سياسى و چه نظامى - باز مساجد كانونند؛ اين بركت مساجد است؛ ليكن مساجد كه فقط در و ديوار نيست. اين سؤال واجبى است كه ما بايد از خودمان بكنيم، و اگر نكنيم، ديگران از ما سؤال مى‌كنند كه شما براى تحول بخشيدن و پيشرفت دادن به مساجد چه كارهايى مى‌خواهيد بكنيد و چه برنامه‌هايى در پيش داريد.

در دوره‌هاى پيش از انقلاب، عالمى به مسجد مى‌رفت، نمازى مى‌خواند و مسأله‌يى مى‌گفت؛ در ايام مخصوص هم يك منبرى دعوت مى‌شد و سخنرانى مى‌كرد. اگر امروز - كه روز حاكميت اسلام و ارزشهاى اسلامى است - مساجد به همان شكل، بلكه در مواردى با افت كيفى و كمى اداره بشود، آيا اين مقتضاى حق و مصلحت است؟ آيا اين پيشرفت است؟ پس «من استوى يوماه فهو مغبون»(12) يعنى چه؟

ما بايد براى مساجد برنامه‌ريزى كنيم. غير از خود علما و روحانيون و ائمه‌ى جماعات، چه كسى بايد برنامه‌ريزى كند؟ من نمى‌گويم حتماً بياييم در مساجد از وسايل و دستگاههاى تبليغاتىِ جديد مثل فيلم و اين‌طور چيزها استفاده كنيم - حالا اگر در موردى امام جماعتى مصلحت دانست، بحث ديگرى است - اما من عرض مى‌كنم كه همان شيوه‌ى گذشته را هم مى‌توان با محتواى بهتر ادامه داد؛ اين كار را بايد بكنيم.

چرا بنده بايد بشنوم كه در تهران با اين عظمت، براى نماز صبح در اول اذان، چندان مسجدى باز نيست و چندان نماز جماعتى برقرار نمى‌شود؟! ما بايد صبحها و ظهرها و شبها برويم و با مردم نماز بخوانيم؛ اين اوّلى‌ترين و ضرورى‌ترين كار ما در مساجد است. چرا بايد در اين شهر با اين عظمت، با اين همه هياهوهاى گوناگون از اطراف و اكناف، نغمه‌ى اذان در همه جاى شهر شنيده نشود؟! اذان، علامت مسلمانى است. چه كسى گفته بايد در پشت بام مساجد يا در مساجد بزرگ و عمده، حتّى در سحرها - ظهر و شب كه جاى خود را دارد - از طريق بلندگو اذان نگويند؟ وقت اذان كه مى‌شود، بايد تهران يكسره صداى اذان باشد. مگر اين‌جا قبةالاسلام نيست؟ مگر ما اين حرف را نمى‌گوييم؟ اين‌كه ظهر بشود، از ظهر يك ساعت هم بگذرد، كسى در خيابان راه برود، اما احساس نكند كه ظهر شده است، آيا اين قضيه با آن ادعا مى‌سازد؟! اگر ما مساجد را گرم نگه نداريم، در مساجد حضور نداشته باشيم و در حد توان و امكانِ يك روحانى و پيشنماز به مسجد نرسيم، چه‌طور مى‌توانيم توقع كنيم كه به هنگام اذان ظهر مردم دكانهاشان را ببندند و بيايند پشت سر ما نماز بخوانند؟! ما بايد آن‌جا باشيم تا زمينه براى آمدن مردم فراهم بشود. البته آمدن مردم هم تبليغات و گفتن مى‌خواهد؛ اما زمينه و مقتضى آن، عبارت از حضور ما در آن‌جاست، كه متأسفانه ضعيف شده است؛ ما بايد اينها را علاج كنيم.

در خصوص منبر و مطالبى هم كه در آن مطرح مى‌شود، بايد يك فكر اساسى كرد. امروز، روز بيدارى ذهنهاست. انقلاب ذهنها را بيدار كرد و در ذهنها سؤال به‌وجود آورد. طول دوران استبداد موجب خمودگى ذهنها شده بود. قبل از انقلاب جوانان ما سرشان پايين بود؛ مى‌آمدند و مى‌رفتند و كارى به كار كسى نداشتند؛ مگر آن‌كه يك نفر انقلابى مى‌رفت و آنها را با مفاهيم انقلابى آشنا مى‌كرد؛ اما امروز اين‌طور نيست؛ امروز راديو، تلويزيون، اخبار، سخنرانيها و چهره‌ى باز حكومت و دولتمردان در برخورد با مردم، آنها را متوجه قضايا كرده است. خود انقلاب اساساً مردم را بيدار كرده، اما سؤال در ذهنها هست. مگر مى‌شود در آن منبرى كه ما مى‌رويم، به اين سؤالها پاسخ داده نشود؟

امروز جريان ظلم در دنيا، حقيقتاً يك جريان بى‌سابقه است. امروز اين قدرتهاى بزرگ با وسايل تبليغاتىِ همه‌گير و با امكاناتى كه حق را به صورت باطل و باطل را به صورت حق جلوه مى‌دهد، در دنيا مسلطند؛ قدرتهايى كه براى ارزشهاى انسانى و الهى ذره‌يى ارزش قائل نيستند و به آن اعتنايى ندارند؛ چه كسى مى‌خواهد در مقابل اينها بايستد و مطلب حق را بيان كند؟ ببينيد امروز در دنيا چه مى‌كنند و چه‌قدر ملتها - بخصوص ملتهاى مسلمان - مظلوم واقع مى‌شوند؛ آن وقت آقايان مى‌نشينند و دم از طرفدارى از حقوق بشر مى‌زنند و شرم هم نمى‌كنند! اين وضع مردم مظلوم فلسطين است با آن فشارهايى كه حكومت غاصب صهيونيستى بر آنها وارد مى‌كند؛ كه در خانه‌ى خودشان هم نمى‌توانند براحتى زندگى كنند و آزادانه رفت و آمد نمايند. اين وضع مردم لبنان است؛ اين وضع مسلمانان كشمير است؛ اين وضع مسلمانان مستضعف بيچاره‌ى ميانمارى است كه دهها هزار نفر از آنها امروز با بدترين وضع در بنگلادش زندگى مى‌كنند. نمايندگان ما به آن‌جا رفتند و آمدند و خبرهايى به ما دادند كه واقعاً خواب از چشم انسان مى‌پرد!(13) چه‌قدر امروز دنيا نسبت به حقوق بشر - به معناى واقعى - بى‌اعتناست! مگر در دنيا صدايى از كسى بلند شد؟! يك مشت چكمه‌پوش دهها هزار مسلمان ميانمارى را با فجيع‌ترين وضع از خانه‌ى خودشان بيرون كردند؛ بچه‌ها و زنان و مردانشان را كشتند؛ اموالشان را غارت كردند؛ هر كس توانسته جان خودش را بردارد، فرار كرده؛ در دنيا هم كسى به كسى نيست؛ نه سازمان ملل حرفى مى‌زند، نه كميته‌ى حقوق بشر فريادى مى‌كشد، نه صليب سرخ جهانى احساس مسؤوليتى مى‌كند، نه اين كنفرانسها و مؤسسه‌هاى دروغىِ دفاع از حقوق بشر و دفاع از صلح و غيره حرفى مى‌زنند؛ كأنه اينها انسان نيستند! اين، دشمنى دنيا را با اسلام و مفاهيم و ارزشهاى اسلامى نشان مى‌دهد؛ اين نشان مى‌دهد كه چه‌قدر نسبت به انسان بى‌اهتمام و بى‌اعتنايند و آنچه كه درباره‌ى حقوق بشر و اين‌گونه تعبيرات مى‌گويند، حربه‌يى سياسى است؛ براى اين‌كه كسى را در جايى بكوبند؛ كسى را بزرگ كنند؛ دولتى را تضعيف كنند و مردمى را از صحنه خارج نمايند.

متأسفانه اين حرفها به گوش افكار عمومى اروپا و امريكا نمى‌رسد تا بفهمند كه زمامدارانشان در دنيا چه دارند مى‌كنند. مردم ما اين حقايق را مى‌دانند؛ مى‌دانند كه اينها در بيان ادعاهاى بشردوستانه و طرفدارى از حقوق بشر، چه‌قدر دروغگو هستند. آن ساده‌لوحهايى كه به اين حرفها دل خوش كرده‌اند، آنها بايد اين مطالب را بشنوند. اگر اينها طرفدار حقوق بشر بودند، در مقابل شهادت اين شهيد عزيز - مرحوم سيّد عباس موسوى - كه همراه با زن و بچه‌اش توسط موشك اسرائيليها در داخل خاك لبنان به شهادت رسيد، يك كلمه اعتراض مى‌كردند؛ اما اعتراضى نكردند! بعضيها آن‌قدر بى‌شرمى بخرج دادند كه حتّى اين حركت را تأييد كردند! اينها تجاوز اسرائيل به لبنان را محكوم نمى‌كنند؛ تجاوز اسرائيل به مردم مسلمان صاحب فلسطين را محكوم نمى‌كنند؛ قضاياى كشمير را به زبان نمى‌آورند؛ مسائل مسلمانان ميانمارى را اصلاً بكلى كأن‌لم‌يكن فرض مى‌كنند؛ چرا؟! مگر جرم اينها چيست؟! جرم اينها اين است كه مسلمانند. آنها با اسلام دشمنند و از اسلام مى‌ترسند. امروز كار به جايى رسيده است كه مبارزه‌ى با اسلام، زير پوشش انجام نمى‌گيرد! در الجزاير تصريح مى‌كنند كه ما با گرايشهاى اسلامى مبارزه مى‌كنيم! الجزاير يك كشور اسلامى است؛ وقتى در آن‌جا اين‌طور بگويند، شما از دولتهاى غيراسلامى و ضداسلامى، ديگر چه انتظارى داريد؟!

تنها دريچه‌ى اميدى هم كه براى ملتهاى مسلمان باقى مانده، جمهورى اسلامى است؛ آيا ما اين دريچه را ببنديم و اميد ملتها را كور كنيم؟ آيا ما هم سكوت كنيم؟ آيا ما هم در مقابل فشار قلدرمآبانه‌ى قدرتهاى بزرگ تسليم بشويم؟ آيا حكم خدا اين است؟ آيا خدا به اين راضى است؟ آيا سنت جهاد در مقابل ظلم، و امر به معروف و نهى از منكر در اسلام، اجازه‌ى چنين فكرى را به ما مى‌دهد؟ حاشا و كلّا. اين‌جا پرچم مبارزه‌ى با ظلم را حفظ خواهد كرد. ما در مقابل هر قدرت سلطه‌طلب و ستمگرى كه در برابر ملتها به سرنيزه‌ى خود تكيه مى‌كند، مى‌ايستيم؛ هركس مى‌خواهد باشد. امريكا كه هيچ؛ اگر قدرت و دولتى قدرتمندتر از امريكا هم باشد، در مقابلش مى‌ايستيم؛ كمااين‌كه ايستاديم. ما يك روز در مقابل قدرت متحد امريكا و شوروى عليه خودمان، ايستاديم. امريكا و شوروى دو ابرقدرت بودند كه مجموعاً قدرتشان از امريكاى فعلى به مراتب بيشتر بود و هر دو عليه ما همدست و متحد بودند؛ ولى ما در مقابل آنها ايستاديم و باز هم مى‌ايستيم؛ اما اين ايستادگى، به عميق‌تر شدن و پُررونق شدن ايمان مردم احتياج دارد؛ و اين از جمله در دست شما علماست كه بايد با قول و عملِ خودتان آن را محقق كنيد. عمل هم در كنار قول است. ما بايستى با عملمان، با تقوايمان، با پارساييمان، با بى‌اعتناييمان به دنيا، با وابسته نشدنمان به اين زخارف ظاهرى دنيوى - كه اهل دنيا را به خود مجذوب مى‌كند و گول مى‌زند - و با فكر كردن و با سخنِ سنجيده‌مان و نيز ارشاد و هدايت مردم، به اين ايمان عمق بدهيم.

ملت بحمداللَّه ايستاده‌اند. ملت ما، ملت خوب و قوى و مقاوم و شجاع و فداكارى هستند. اين بچه‌بسيجيها، اين جوانان فداكار، اين پدران و مادران فداكار، اين خانواده‌هاى شهدا، اين قشرهايى كه در دوران سيزده‌ساله‌ى گذشته اين همه امتحان دادند، باز هم هستند. اگر كسى خيال كند كه اينها مأيوس شده‌اند يا رو برگردانده‌اند، خطاست؛ به‌هيچ‌وجه اين‌طور نيست. شما در بيست‌ودوم بهمن و در همه‌ى مراسم ديديد و هرجا هم لازم باشد، خواهيد ديد كه اين ملت ايستاده‌اند. روحانيت هم بايستى وظيفه‌ى خودش را بداند كه در ميدانهاى كار و تلاش و بخصوص خطر، پيشاپيش مردم باشد؛ اميدواريم كه خداوند به همه‌ى ما اين توفيق را عنايت كند.

پروردگارا! به حق محمّد و آل محمّد، قلب ولىّ عصر را از ما خشنود كن؛ ما را مشمول ادعيه‌ى زاكيه‌ى آن بزرگوار قرار بده؛ ما را جزو ياوران آن حضرت در حضور و غيبتش قرار بده. پروردگارا! روح مقدس امام را از ما شاد كن. پروردگارا! آنچه را كه گفتيم، براى خودت و در راه خودت قرار بده و از ما قبول كن.

والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
-------------------------------------------
1) 1312 - 1230 ق
2) 1833 - 1769 م
3) 1231 - 1151 ق
4) 1228 - 1154 ق
5) 1338 - 1247 ق
6) 1340 - 1264 ق
7) 1339 - 1266 ق
8) 1338 - 1256 ق
10) 1340 - 1264 ش
11) بقره: 134
12) بحارالانوار، ج 71، ص 173
13) در آذرماه سال 1370 در اجراى اساسنامه‌ى «شوراى نظامى اعاده‌ى نظم و قانون» كه تصريح بر تبديل ميانمار به يك كشور كاملاً بودايى داشت، فشارهاى نظاميان دولت ميانمار بر مردم مسلمان اين كشور - كه افزون بر دو ميليون نفر از جمعيت اين كشور را شامل مى‌شدند - آغاز و منجر به مهاجرت بيش از يكصد هزار نفر از آنان به كشور بنگلادش شد. مهاجران مسلمان در اردوگاههايى در جنوب شرقى كشور بنگلادش و در شرايطى بسيار نامساعد استقرار يافتند.