پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات مقام معظّم رهبرى در ديدار دانش آموزان و دانشجويان

بسم الله الرّحمن الرّحيم
امروز دانشجويان، دانش آموزان و فرهنگيان، بحمدالله قشر برجسته و ممتازي را در کشور ما تشکيل مي دهند. چون تقريباً همه افراد حاضر در جلسه از چهره هاي جوانند، خوب است در آغاز عرايضم عرض کنم که جوانان در هر برهه اي از تاريخ کشورها و ملتها، مي توانند يکي از مهمترين مراکز سعادت يک ملت باشند. علّت هم اين است که جوان از طهارت فطري برخوردار است. جوان، پاک و ناآلوده است. آلودگيهايي که در طول زندگي به سراغ انسانها مي آيد و زنجيرهايي بر دست و پاي روح آنان مي بندد و آنان را از حرکت و عروج و تکامل باز مي دارد، در مورد جوانان يا وجود ندارد و يا بسيار کم است. جوان، مهبط لطف پروردگار است و در بسياري موارد دل او محلِّ جلوه عنايات ويژه الهي است. جوانان بايد قدر اين موهبت را بدانند. صفايي که مي تواند روح انسان به دست بياورد و با آن از لايه هاي گرفتاري مادّي و آلودگيها و پليديها عبور کند و دامن خود را پاک نگه دارد، در جوانان بيش از همه انسانهاست.
در روايات ما - شايد از قول نبي اکرم عليه و علي آله الصّلاة والسّلام - هست که: «عليکم بالاحداث»؛ يعني در همه کارها توجّه کنيد. بخصوص اگر جوانان، اهل علم و معرفت و کسب کمالات فکري باشند - که عملاً قشر دانشجو، دانش آموز و طلبه در جامعه ما اين گونه اند - به توجّه کردن در همه کارها سزاوارترند. در اين صورت، قشر جوان در دانشگاهها، حوزه هاي علميّه و مدارس، قشر ممتازي از جهات گوناگون است. در سياست، حرکات پيش برنده جامعه و آگاهيهانيز همين طور است. اما بالاتر از همه، آن نکته معنوي و روحي و آن گرايش عرفاني و الهي است. بنده لازم مي دانم به شما جمع عزيز و گرامي که در واقع امثال شما، عزيزترين عناصر جامعه ما را تشکيل مي دهند، عرض کنم که قدر خود را بدانيد. دنيا براي فعاليّت، کار، سازندگي، مبارزه و ساخته شدن به دست انسانهاست. همه اين فعّاليتهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي، نظامي، مبارزاتي و علمي و تحقيقاتي براي انسان لازم است. هر کس بر حسب نوبت، فرصت و سهمي که دارد، بايد کار خود را در اين زمينه ها انجام دهد. در اين شکي نيست؛ اما فراتر از همه اينها يک نکته معنوي و الهي است و آن اين است که شما در مسؤوليتي که بر عهده مي گيريد؛ چه کار سياسي باشد، چه کار علمي باشد، چه درس خواندن و درس دادن باشد، چه تحقيق و پژوهش باشد، چه ساختن و بنا کردن باشد و چه ويران کردن پايه هاي فساد و تباهي، بايد يکي از اين دو صورت باشيد: کاري که مي کنيد شما را در آن سير معنوي که اساس خلقت انسان براي آن است و بقيه چيزها مقدّمه اند، يا پيش مي برد و يا از آن باز مي دارد. يکي از اين دو صورت است و شقِّ سوم ندارد.
همه تلاش اديان الهي و سلوک معنوي و سعي پيغمبران و شهادتهاي مردان بزرگ خدا براي اين است که بشر را به راه اوّل بکشانند و در صراط مستقيم قرار دهند. يعني بشر به سمت خدا حرکت کند، عروج معنوي و کمال انساني بيابد، با خدا آشنا شود و آينده خود را که همان مرحله اساسي حيات بعد از مرگ است و بقيه مقدّمه آن است، تأمين کند. «الدّنيا مزرعة الآخرة» ؛ من و شما در اين جا براي حيات ابدي مقدّمه چيني مي کنيم. هر کاري که در اين جا انجام مي دهيد - تحصيل علم و تعليم آن، مبارزه، ورزش، کسب دنيا و بنا و آبادسازي آن، کوبيدن دشمنان - بايد داراي روحي باشد که شما را در صراط مستقيم به پيش ببرد. هر چه که شما را از اين راه باز دارد، گناه است. گناه در اصطلاح ديني و در سخن انبيا يعني عوائق و موانع راهِ کمال انسان. معناي گناه آن نيست که خداي متعال - العياذ بالله - نمي خواسته بندگانش خوشي و لذّت داشته باشند. لذّتي که انسان را از راه خدا باز دارد، مثل غذاي مضرّي است که کسي مي خورد و او را به مرگ نزديک مي کند. انسان عاقل اين غذا را نمي خورد و اين لذّت را دور مي اندازد. کسي که چربي يا قند خونش زياد است يا ماده مضرّي در بدنش وجود دارد، از غذاي لذيذي که آن ماده را در بدن او افزايش مي دهد، پرهيز مي کند. آن را نمي خورد و دور مي ريزد؛ ولو خوردن آن غذا لذّت داشته باشد. لذّت اين غذا براي يک لحظه است؛ بعد بدبختي و گرفتاري اش گريبان انسان را مي گيرد. گناه چنين چيزي است. به همين جهت است که در قرآن به استغفار تکيه شده است. آيات کريمه اي که چند لحظه پيش، نغمه روحبخش آنها فضا را پر کرد، همين مضمون را داراست: «والذّين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم» ؛ کساني که وقتي کار خلافي انجام مي دهند يا به خودشان ظلم مي کنند - گناه، ظلم به خود است - به مجرّد اين که به خود ظلم کردند، «ذکرو الله»؛ به يادخدا مي افتند و «فاستغفروا لذنوبهم»؛ سپس از خداي متعال طلب مغفرت مي کنند. «و من يغفر الذّنوب الّا الله»؛ و کيست که بيامرزد گناهان را جز خدا. جوان بايد مظهر پرهيز و استغفار باشد. در دنياي امروزي، جوانان گرفتارند. آنها چوب ناپرهيزيهايشان را مي خورند. اگر مي بينيد هيپي گري و انواع و اقسام بدبختيها از سي يا چهل سال قبل تا به امروز در دنياي غرب ادامه دارد و گريبان خانواده ها و جوامع اروپايي و امريکايي را گرفته است، به جهت دوري از خدا و غفلت از استغفار و ناپرهيزي در ارتکاب گناهان است. اين مسأله هم دلايل متعددّي دارد. عمده اش آن است که اين جوامع، جوانان خود را از لحاظ معنوي سيراب نمي کنند. جوان به دنبال سيراب شدن از سرچشمه اي زلال است و اگر آن سرچشمه را پيدا نکند، به انحراف مبتلا خواهد شد. امروز در دنياي غرب، حتّي سياستمداران متوجّه اين امر شده اند؛ هر چند آنها در مسائل مادّي هوشيارند، امّا در امور معنوي خواب سنگيني دارند و خيلي دير متوجّه انحرافات و اشکالات مي شوند. لابد جريان اين بيداري را در جرايد يا در خبرها مي خوانيد. البته ما خبرهاي بيشتري در اين زمينه داريم و اين هنوز اوّل کار است. سيلي که از گندابهاي اخلاقي آنها به راه افتاده، هنوز به دامنه ها نرسيده است. به دامنه ها که برسد، تمدّن غرب را ويران خواهد کرد و سعادت کشورهاي غربي را که بر پايه مادّي گري است، نابود خواهد ساخت. شايد اين ويراني را شما نسل نو و جوان به چشم ببينيد، و اين حادثه، بسيار دور نخواهد بود.
شما جوانان بحمدالله پاکيد. جواني که در فضاي اسلام و انقلاب و نظام جمهوري اسلامي تربيت شده، طهارت فطري سالم را داراست. عوامل ويران کننده اين طهارت در جامعه ما بحمدالله نسبت به کشورهاي ديگر و گذشته هاي کشور خودمان کم است. قدر اين طهارت را بدانيد و آن را حفظ کنيد؛ در اين صورت نورانيّت آن را خواهيد ديد. هر جواني که از گناه پرهيز داشته باشد و در رفتار معمولي خود، خدا را فراموش نکند و جهت خدايي را تا آن جايي که ممکن است، لحاظ کند، نورانيّت آن را خواهد ديد. اگر جواني در درس خواندن و کارهاي گوناگون، با خلوص قصد کند که براي کمال خود، خدمت به جامعه و اسلام و براي کمک به آينده اين کشور، بکوشد، نتايج و نورانيّت آن را در قلب خود مي بيند. اين امر آثار زيادي براي او در پي خواهد داشت. يکي از آثار، چيزي است که امروز به آن بسيار احتياج داريم و اين مطلب اصلي امروز من است. آن اثر، حفظ روحيه ايستادگي در مقابل دشمن و مبارزه با اوست. عزيزان من! اين موضوع بسيار مهم است. عدّه اي خيال کردند در دنيايي که نظام سلطه بر آن مسلّط است، يک فرد نظامي نمي تواند دم از فضيلت، معنويت، استقلال، اتّکاي به منابع انساني و مادّي خود و بي اعتنايي به دست اندازيهاي بيگانگان بزند و بي دردسر مشغول زندگي باشد. حال، حقيقتِ دهشتناک نظام سلطه را به اجمال عرض مي کنم.
 معناي نظام سلطه آن است که کشورها، ملتها و دولتها يا بايد سلطه گر باشند، يا سلطه پذير. دنيا تا چند سال قبل، دو قطبي بود؛ يک طرف نظام غربي به سرپرستي و رهبري امريکا بود، يک طرف هم نظام شرقي به سرپرستي شوروي. اين دو نظام، در صد مسأله هم با يکديگر توافق داشتند. يکي از آن مسائل حفظ نظام سلطه بود. يعني هر دو اين را پذيرفته بودند که دنيا به دو منطقه تقسيم مي شود. با هم توافق کرده بودند که هر دو طرف به يکديگر کاري نداشته باشند و هر کدام نظام سلطه را در مجموعه خودش مستقر کند. امروز هم که يکي از اين دو قطب فرو پاشيد و از بين رفت، آن ديگري از فروپاشي رقيب عبرت نمي گيرد؛ بلکه در فکر دست اندازي و کسب ميراث بازمانده از اوست. ببينيد امروز چه غوغايي نسبت به اروپاي شرقي در دنيا درگرفته و چه مسابقه اي بين کشورهاي غربي براي تصرّف کشورهاي جدا شده از شوروي سابق، مثل کشورهاي آسياي ميانه برپا شده است! ببينيد امروز درجمهوري آذربايجان چه خبر است! امريکا از يک طرف، صهيونيستها از طرف ديگر و بعضي از اروپاييها هم از طرفي به ميدان آمده اند. شايد امروز سرِ قضيه ارتباط با آسياي ميانه، دهها يا صدها هزار انسان زير فشار و تهديد مرگند؛ به اين دليل که نظام سلطه مي خواهد اين منطقه را هم مثل بقيه مناطق دنيا ببلعد.
امروز مظهر نظام سلطه، امريکاست. هر سيّئه اي که در دنيا براساس نظام سلطه به وجود آيد، حتماً بخشي از گناه آن به گردن امريکاست. معناي نظام سلطه آن است که اگر رژيم امريکا براي خود در نقطه اي از دنيا منافعي فرض کرد، حق دارد در آن نقطه حضور قدرتمندانه نظامي پيدا کند و هر کسي را که با منافعش مخالفت کند، بکوبد. موضوع بر سر مشروع يا نامشروع بودن اين منافع نيست. براي نظام سلطه فرق نمي کند؛ ولو اين منافع بر خلاف همه پيمانهاي بين المللي باشد. نظام سلطه، زماني سلطه جوييهاي خود را مخفيانه انجام مي دهد؛ زماني هم با صراحت و وضوح اعلان مي کند که فلان سازمان، دولت، جمعيت يا حرکت، با منافع ما تضاد داشته است و اين بهانه حقّي براي امريکا ايجاد مي کند که آن سازمان، شخص، دولت و ملت را بکوبد. اين قانون جنگل و نظامي غيرانساني برخلاف فطرت انسان است. تنها کساني از نظر سلطه گر مورد قبولند که سلطه پذير باشند. اگر دولتي نفت، منابع، امنيت، اقتصاد، روابط خارجي و سياستهاي گوناگون کشور خود را در اختيار سلطه گر گذاشت و از او نظر خواست و مطيع او بود، براي سلطه گر خوشايند است و آن کشور را قبول دارد. برايش فرقي نمي کند که اين دولت، دولت ظالم است يا عادل؛ حقوق بشر دارد يا ندارد؛ در آن کشور دمکراسي هست يا نيست؛ اسم پارلمان به گوش آن ملت رسيده يا نرسيده است. به منطقه خاور ميانه نگاه کنيد! دولتهايي که مورد قبول و اعتراف سلطه گران امريکايي اند، چگونه دولتهايي هستند؟ آيا از لحاظ فکري، سياسي، حقوق بشر و دمکراسي رشد کرده اند؟ اصلاً معناي دمکراسي را مي فهمند؟ مردم آنها معناي انتخابات را مي دانند؟ آيا در اين کشورها فضاي نفس کشيدن وجود دارد؟ اين موضوعات براي مسؤولين کشور سلطه گر - يعني امريکا - اهميتي ندارد. مهم اين است که اين کشورها تسليم آن سلطه گرند و همين کافي است. اما اگر کشور، جمعيت و سازماني با هر مليّت و خصوصيّتي، تسليم سلطه گر نشد، در هر کجاي دنيا باشد در خور آن است که ضربه بخورد و مورد حمله قرار گيرد. درگيريها را ببينيد! دوستيها و دشمنيها را ببينيد! مقابله با نظام جمهوري اسلامي را مشاهده کنيد! نظام سلطه گر در صورت تسليم نشدن کشورها و ملتها، ارتکاب هر جنايتي عليه آنها را بلامانع مي داند.
امروز همه پذيرفته اند که در دنيا دولتهايي وجود دارند که ظلم و ستم مي کنند و عناصري از ملتهاي مورد ظلم واقع شده هم، با آنها به مبارزه برمي خيزند. دنيا به عناصري چنين نه به چشم تروريست که به چشم مبارز نگاه مي کند. امروز کساني با دولت ظالم و اشغالگر و غاصب و خشن صهيونيستي مبارزه مي کنند. جوان مؤمني که چند روز پيش به دست مجرم و جنايتکار صهيونيستها و مزدورهايشان به خون غلتيد، از جمله اين کسان بود. جرم سازمان و جمعيّتي که آن جوان به او منسوب است اين است که با رژيم غاصب خانه خود، مبارزه مي کند. البته به زعم صهيونيستها، جرم بزرگ ديگري که آن عناصر مبارز دارند، اين است که دم از اسلام و تبعيّت از امام مي زنند و به صراحت افتخار مي کنند که پيرو امام بزرگوار ما هستند. اين ديگر جرم بسيار بزرگي است! مزدوران صهيونيست، آن جوان را به قتل رساندند. اين هم چندان غيرطبيعي نيست. بديهي است که رژيمي مثل رژيم تروريست اسرائيل، اگر به دشمنان خود دست پيدا کند آنها را مي کشد. غير از آن جوان هم اگر کساني را پيدا کنند، به قتل خواهند رساند.
قضيه تا اين جا چندان خلاف انتظار نيست. ما از اسرائيل غير از اين انتظار نداريم؛ زيرا رژيمي تروريست است. لکن مهم اين است که در دنياي غرب، هيچ کس اين حرکت تروريستي را محکوم نکرد. اين نظام سلطه است؛ چهره زشتي که امروز دنيا را پر کرده و بشريّت در هر جاي دنيا حق دارد عليه آن، مشت گره کند و فرياد بکشد. اين سکوت، بسيار دردآور است. روزنامه نگاران، سازمانهاي حقوق بشر، سياستمداراني که لقلقه زبانشان ترور و تروريسم است، به راحتي سکوت مي کنند. رئيس جمهور امريکا در مقابل نمايندگان همه دولتها و ملتهاي دنيا، با بي شرمي تمام، جمهوري اسلامي را متّهم به تروريست پروري کرده است. آنها اين قدر در تهمت زدن، بي تقوا و بي ملاحظه اند. نه گزارشي دارند و نه دقّتي در واقعيّات. فقط به خاطر خوشامد صهيونيستها، راست يا دروغ، چيزهايي مي گويند؛ آن وقت جنايات صريح تروريستي صهيونيستها را محکوم نمي کنند و به رو نمي آورند. اين موضوعِ بسيار کريه و زشتي است که اگر کسي از وجود آن در دنيا غفلت کند، بايد خود را غافل بداند.
اکنون نظام جمهوري اسلامي در مقابل اين نظام سلطه قرار گرفته است. اساس کار جمهوري اسلامي، عبارت است از اداره ملت و کشور ايران براساس مفاهيم و ارزشهاي الهي که از اسلام آموخته شده است. فرض بر اين است که اين ارزشها مي تواند يک جامعه را سعادتمند کند؛ قطعاً هم چنين است و جامعه را سعادتمند خواهد کرد. اساس سعادت در يک جامعه عبارت است از اين که آن جامعه بتواند مستقل زندگي کند، بينديشد، سازندگي کند، در کمال استقلال راه خود را برود و هدف خود را انتخاب کند. پس استقلال، اساس اين حرکت مهمّ اسلامي است. کشور ما براساس استقلال و عدم تسليم، در مقابل نظام سلطه مي ايستد. اين کشور بدون مبارزه، تلاش و مجاهدت نمي تواند پيش برود. کساني که خيال مي کنند نظام جمهوري اسلامي چون در دوران سازندگي است، ديگر با دشمنان خود مبارزه نمي کند، بسيار غافلند. مگر دشمن مي گذارد که ما سازندگي کنيم؟ دشمن نمي گذارد شما راه سعادت اين ملت را پيش بگيريد و جلو برويد. مگر دشمن سلطه گر مي تواند تحمّل کند که ملتي مستقل باشد و دست سلطه گران را از زندگي خود کوتاه کند؟ آنها نمي توانند تحمّل کنند. معارضه و حمله مي کنند، انواع توطئه ها را به وجود مي آورند؛ توطئه فرهنگي، اقتصادي، امنيتي - که امروز نسبت به کشور ما به شدّت اعمال مي شود - و چنانچه مقتضي و لازم بدانند، توطئه نظامي هم مي کنند. وقتي کشوري هدف و راهي را دنبال مي کند و مصمّم است که آن را ادامه دهد، نبايستي در مقابل دشمن تسليم شود؛ بلکه بايد مطامع و خواسته هاي غير مشروع دشمن را به هيچ بگيرد. وقتي اين ملت در مقابل چنين دشمني قرار گرفت، ناگزير است از خود دفاع کند. شما مجبوريد از خود دفاع کنيد.
عزيزان من! روح مبارزه و ايستادگي در مقابل دشمن، وقتي به طور کامل و سالم در شما قشر جوان باقي مي ماند که تقوا، بازگشت به خدا و جهاد اکبر در وجود و زندگي تان بگنجد. اگر ما به جوانان توصيه مي کنيم که طهارت، تقوا، استغفار، اجتناب از گناه، رو آوردن به خدا و توجه به معنويّات را سرلوحه کارها قرار دهند، به اين دليل است که علاوه بر به همراه داشتن سعادت شخصي شما، کشور شما هم به جواناني نيازمند است که بتوانند حقايق را درک کنند، در ميدانها بايستند، توطئه دشمن را بشناسند و با آن مقابله کنند. دانشگاه، حوزه علميّه و محيط علمي و تحصيلي جاي اين ايستادگي، مقاومت، هوشياري و مبارزه است. اين، انتظار از نسل جوان است.
بنده يک وقت عرض کردم دانشگاهها بايد سياسي باشند و دانشجو بايد سياسي باشد. معناي اين حرف آن است که دانشجو بايد قدرت تحليل سياسي داشته باشد تا جبهه بنديهاي دنيا را بشناسد؛ تا بفهمد امروز دشمن کجاست و از کجا و با چه ابزاري حمله مي کند. اين، براي شما لازم است. اگر شما تلاش سياسي، کار سياسي، مطالعه و مباحثه سياسي نداشته باشيد، اين توانايي را پيدا نمي کنيد. البته توجّه داشته باشيد که دشمن از همين امر استفاده نکند. دشمن با کمال هوشياري ايستاده است. اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام فرمود: «و من نام لم ينم عنه» ؛ مراقب باشيد که اگر شما غفلت مي کنيد، دشمن از شما غفلت نمي کند. دشمن با کمال هوشياري مراقب است.
 عرض کردم که نظام سلطه، مثل اختاپوسي خطرناک و مثل سرطان دنيا را گرفته است. کشور ما جزو نقاط سالم دنياست. نمي گوييم همه دنيا ناسالمند. ممکن است نقاط معدودي در دنيا سالم مانده باشند. کشور و دولتي که از نظام سلطه و کمند اين عنکبوت خطرناک تننده در تار و پود ملتها و کشورها، سالم و برکنار مانده است، نظام جمهوري اسلامي است. طبيعي است که عليه شما بيدار باشند، فکر کنند و هر تلاشي انجام دهند. شما هم بايد بيدار باشيد. دانشجو، طلبه و دانش آموز بايد بيدار باشد. بچه هاي دبيرستاني، دخترها و پسرها بايد بيدار و هوشيار باشند. امروز از همه شما اين انتظار هست. شما نسل برگزيده اين کشوريد. دشمن بايد شناخته شود. اين اوّلين قدم است.
بنده از قديم به محيط دانشگاهها و دانشجويان، اُنس داشتم و به چنين جاهايي رفت و آمد مي کردم. بسياري از حرفها لازم است براي دانشجويان گفته شود. وظيفه ما هم نصيحت است. امروز يکي از مسائلي که دشمن بخصوص در محيط دانشگاه دنبال مي کند، تهاجم عليه نظامِ روحانيت در کشور ماست. به اين نکته توجّه داشته باشيد. اين نکته، حرف امروز نيست. از روزي که نظام پهلوي بر سر کار آمد، دشمنان فهميدند که اگر بخواهند به يکباره اين کشور را تصرّف کنند، نبايد چيزي به نام دين و ايمانِ ديني در اين کشور باشد و براي اين که ايمان ديني به شکل سازمان يافته وجود نداشته باشد، بايد بساط روحانيت برچيده شود. تا وقتي که روحانيت هست، در واقع يک سازمان مرکزي وجود دارد که مردم آن را به نام دين مي شناسند و از طريق آن، سخن دين را مي شنوند. دين را نمي توان از ميان زندگي، دلها و مغزهاي مردم زدود. سازماني را که به هيچ يک از دستگاههاي قدرت از لحاظ مالي متّکي نيست، نمي شود به راحتي از ميان برد. روحانيتِ برادران اهل سنّت ما در کشورهاي اسلامي، نان خور دستگاههاست و نمي تواند با دستگاهها مخالفت کند. روحانيت مسيحي هم چيزي شبيه به همين است. خصوصيت روحانيت شيعه اين بوده که از لحاظ مالي و ارتزاق زندگي، به دستگاههاي حاکم متّکي نبوده است. لذا زبانشان باز بوده است.
 از صد سال پيش به اين طرف، هر حرکت اصلاحي، مبارزه اجتماعي و سياسي و هر تحوّل بزرگي در ايران اتفاق افتاده است، يا رهبران آنها روحاني بوده اند و يا روحانيت جزو رهبران آنها بوده است. تاريخ در مقابل ماست. دشمنان روحانيت در طول شصت سال اخير، هر چه عليه روحانيت تلاش کرده اند، نتوانسته اند اين موضوع را انکار کنند؛ چون متن تاريخ است. اوّلين نداي مشروطه از حلقوم علماي بزرگ بيرون آمد. در قضيه تنباکو، امتيازات دوران ناصرالدّين شاه، ملي شدن صنعت نفت و مبارزه با رژيم پهلوي که منتهي به نهضت عظيم اسلامي و تشکيل جمهوري اسلامي شد نيز چنين بوده است. دشمن، اين تاريخ را مي داند. وقتي تشکيلاتي به نام دين و روحانيت شناخته شده، با مرکزيت و مسؤوليت مشخّص و رياست کساني که جز با تقوا ممکن نيست به رياست برسند، وجود دارد، کار دشمن سخت مي شود.
ممکن است دشمنان، مراجع بزرگ تقليد را گاه از لحاظ علمي تخطئه کنند؛ اما از لحاظ تقوايي نمي توانند. مرحوم آيت الله بروجردي و مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالکريم  نمونه اي از اين مراجع بزرگوارند. خداي متعال کساني را که از لحاظ تقوا اشکال داشتند، رسوا کرد. فقاهت يک روش و شيوه استنباط است؛ علم است. اين علم را بايد آموخت. براي همه راه باز است که دين را ياد بگيرند و از آن استنباط کنند؛ اما استنباط از دين يک روش علمي دارد و کار عاميانه اي نيست. هر کس از هر جا رسيد نمي تواند از قرآن و سنّت استنباط کند. دانش اصلي روحانيت، فقاهت است. البته فلسفه و عرفان اسلامي نيز هست که هر دو به معناي وسيع فقاهت، داخل در فقاهتند. اگر روش فقاهت را از ميان بردارند، ديگر چيزي از دين باقي نمي ماند. عدّه اي از آن طرف مي آمدند و دين را با تفکر مارکسيستي تفسير مي کردند. اين عدّه ظاهرِ اسلامي و باطنِ مارکسيستي داشتند و از اين جهت منافق بودند. وقتي کتاب آنها را در مقابل کتابهاي فکري و نوشته هاي ايدئولوژيک حزب توده و گروههاي کمونيستي مي گذاشتيم، با هم مو نمي زدند. اين شباهتها در زمينه هاي اقتصادي، تاريخ، فلسفه تاريخي و اقتصاد سوسياليستي چشمگيرتر بود. تفاوت در اين بود که اين عدّه اسم خدا و پيغمبر را به کتابهايشان  اضافه کرده بودند. وقتي دين، مفسّر و متصدّي و متولّي رسمي نداشته باشد، کار به اين جا مي رسد که عدّه اي از راه مي رسند و دين را با تفکر مارکسيستي و يا دمکراسي و سرمايه داري غربي تطبيق مي دهند. امروز در دنيا کساني هستند که اسلام - و نه مطلق دين - را درست با آنچه که شرکتها و کمپانيهاي بزرگ مي خواهند، تطبيق مي دهند. اگر روحانيت وجود داشت، اين طور نمي شد. البته همواره روحانيت احتياج به اصلاحات داشته است. امام بزرگوار ما در اوايل انقلاب درباره روحانيت و لزوم وجود آن و حمله به کساني که مي خواستند ريشه روحانيت را بزنند، صحبت کردند. در اثناي صحبت، مطلبي با اين مضمون افزودند: در ميان روحانيت کساني هستند که ظلم است اسم روحاني بر آنها بگذاريم. بعد اين مصراع را خواندند: «اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد». واقعاً همين طور است. روحاني داريم؛ اما اساس روحانيت امري لازم است. براي حفظ دين، ايمانِ ديني در جامعه لازم است. دشمن اين مطلب را زودتر از همه فهميد.
يکي از بزرگترين مسؤوليتهاي رضاخان، برچيدن بساط روحانيت براي نابود کردن دين بود. بنابراين به مجرّد اين که قدرت پيدا کرد، در سالهاي 1313 و 1314 شروع به برچيدن بساط روحانيت کرد. اقدام رضاخان، قلدرانه بود. خيال مي کرد با قلدري مي تواند کارهاي خود را پيش ببرد. گذاشتن عمامه، پوشيدن لباس بلند و اسم و حوزه آخوندي را ممنوع کرد. حوزه هاي قم و مشهد را تا آن جا که مي توانست - به خيال خود - متلاشي کرد. البته نتوانست. امام عزيز ما جزو طلبه هاي آن دوران بودند؛ همان دوراني که قرار بود روحانيت را شدّت فشار و خفقانِ رضاخاني به کلّي نابود کند. اما روحانيت نه تنها نابود نشد، بلکه کساني مثل امام بزرگوار را به وجود آورد. من خود از امام شنيدم که مي گفتند:» در قم، ما صبح زود از مدرسه يا خانه بيرون مي آمديم و به باغهاي سالاريّه مي رفتيم که در آن زمان يک فرسخ تا شهر فاصله داشت. در آن جا زير درختها مشغول درس و بحث و مطالعه مي شديم. هنگام غروب وقتي که هوا تاريک مي شد برمي گشتيم که مأمورين رضاخان ما را نبينند!» اين طور درس خواندند. اين قدم اوّل بود. در دستگاه رضاخاني، فقط رضاخان نبود. عدّه اي از به اصطلاح ادبا، انديشمندان و ايدئولوگهاي دستگاه رضاخاني هم بودند که طرّاحي مي کردند و فکر مي دادند. وقتي ديدند فشارها کارگر نشد، با پول و پشتيباني واداره فرماندهي و سياستگذاري رضاخاني، طرح ديگري ريختند. اين طرح عبارت از درست کردن بساطي به نام مؤسّسه «وعظ و خطابه» در تهران بود. متأسفانه اين مطالب را نسل جوان نمي داند. تأسيس موسّسه «وعظ و خطابه» به سالهاي 1316 و 1317 - يعني دو يا سه سال بعد از شروع قلع و قمع روحانيت - برمي گردد. تأسيس اين مؤسّسه براي آن بود که هر کس مي خواست روحاني بماند، مي توانست تحت نظر اين موسّسه که وابسته به رضاخان بود، روحاني باقي بماند! به عبارتي آخوند باشد؛ اما آخوند رضاخاني، درباري و در خدمت سياستهاي استکبار باشد. البته آن موسّسه اساتيد خوبي داشت. من نشريات مؤسّسه «وعظ و خطابه» را در سالهاي 1338 و 1339 از اوّل تا آخر مطالعه کردم. مطالب بسيار خوبي در زمينه هاي دين شناسي، اديان باستاني و اديان معاصر داشت. آنها اساتيد برجسته اي را جمع کرده بودند و از لحاظ مطلب، کمبودي نداشتند. تنها هدف آنها اين بود که سازمان روحانيت وجود نداشته نباشد. مطالب ديني اين موسّسه به وسيله غير متخصّصين نوشته شده بود. تاريخ اديان و فلسفه دين از جمله علومي بود که مي شد روي آن کار کرد؛ امّا هدف آنها برچيدن سازمان روحانيت در دوران رضاخان بود. بعد که رضاخان قلع و قمع شد، مردم با احترام تمام و آغوش باز روحانيون را پذيرا شدند، حوزه هاي علميّه شلوغ شد و مراجع تقليد مورد تجليل و تقديس مردم قرار گرفتند. بر اثر سختگيريهاي قبلي، دستگاه محمّدرضا همان سياست را با شکلهاي ديگري پيش گرفت. بنده در طول عمر طلبگي خود تا دوران پيروزي انقلاب، چندين مورد از نقشه هاي دستگاه پهلوي را ديده بودم و مي شناختم. آخرين آنها در دهه پنجاه، تشکيل سازمان اوقاف به شکل دلخواه پهلوي و کشيدن روحانيت به زير چتر سازمان اوقاف بود. اين، سياستي بود که سالها دنبال شد.
کساني بر حسب گمان و طبق اطّلاعات ما، انگيزه هايي از قبيل انگيزه هاي رژيم پهلوي ندارند و علي الظّاهر جزو خوديها و مسلمانند . اما متأسفّم از اين که مي بينم  اين افراد، امروز همان حرفهايي را مي زنند که روزي رژيم رضاخان و محمّدرضا با انواع و اقسام سياستها و تدبيرها مي خواست به کرسي بنشاند. چرا بايد اين طور باشد؟ روحانيت يک نهاد اصلي در نظام اسلامي است. اگر روحانيت و طلبه هاي معمّم نبودند، اين انقلاب شکل نمي گرفت. شانزده سال - از سال 1341 تا سال 1357 - طلبه ها به سرتاسر کشور سفر مي کردند و در هر شهر و روستا و منطقه اي - حتي در پادگانهاي ارتشي - اسلام و مبارزه عليه رژيم را تبليغ مي کردند. دستگاه حکومتي هم نمي توانست مانع آنها شود. با يک طلبه چه مي توانستند بکنند؟ همه حقوق ماهانه اي که طلبه يک لاقبا از حوزه علميّه مي گرفت، به قدر حقوق پنج روز يک کارمند دون پايه بود. يک رژيم ستمگر با چنين آدمي چه مي توانست بکند؟ او را به زندان مي انداختند. تاجر نبود که پول و سرمايه اش را مصادره کنند. کارمند دولتي نبود که حقوقش را ببرند. به زندان مي رفت و مردم بيشتر به او علاقه مند مي شدند. لذا رژيم نمي توانست کاري بکند. نيروي طلبگي روحانيت با همين سازمان رسمي و بااستفاده از اعتقاد عميق مردم به خود، به سراسر کشور مي رفت و نهضت، امام، مبارزه، جمهوري اسلامي و ضديّت با استکبار را تبليغ مي کرد و معناي استکبار را به همه مي فهماند، والّا مردم امريکا را نمي شناختند. مردم ايران سالهاي متمادي از سياست دور افتاده بودند. روحانيون جوان در گوشه و کنار کشور اين شناخت را به مردم تزريق کردند. آن روزها جوانان دانشجو و دانشگاهي بسياري، از تبليغات روحانيون استفاده کردند. آن روزها ايادي استکبار به روحانيون مؤثّر و فعّال مي گفتند: شما دانشجويان را گمراه مي کنيد! گمراهي از نظر آنها اين بود که روحانيون مردم را به مبارزه مي کشاندند. تأثير روحانيت تا به اين حدّ است. امروز هم گره گشاي مشکلات کشور و بازکننده گره هاي ريز، روحانيون هستند. در دوران جنگ، وقتي يک روحاني به جبهه مي رفت، بر ديگر رزمندگان تأثير مي گذاشت. بچه هاي جبهه اي پيش ما مي آمدند و اگر در جايي روحاني نبود گله مي کردند؛ اگر بود ستايش مي کردند. اگر يک انسان، شغل، زندگي و همه چيز خود را وقف تبيين دين و معارف ديني و روحيه ايماني کند، جامعه را به تعالي مي رساند. چرا بعضي کسان اين حقيقت را نمي فهمند؟
 اگر امروز کسي با روحانيت مقابله کند، بيش از همه دل صهيونيستها و امريکا را شاد کرده است. اگر جايي صدايي بلند شود، براي آن صدا از همه رسانه هاي صهيونيستي غريو تشويق و احسنت و آفرين بلند مي شود. چون آنها به فناي روحانيت دل بسته بودند و نبود روحانيت را مي خواهند. اينها فتنه است. اين گونه حرف زدن و حقايق را واژگون فهميدن و آن را منتشر کردن، فتنه است. من بايد کساني را که ملتفت نيستند و نمي فهمند، نصيحت کنم. نمي توانم باور کنم و به خود بقبولانم که اين افراد، عن عمد اين کار را مي کنند، والّا اگر معلوم شود که اين افراد - خداي نکرده - از روي غرض و سوء نيّت اين کارها را انجام مي دهند، نظام اسلامي توي دهانشان خواهد زد.
روحانيت خدمتگزار مردم است. نهادي کم توقّع، کم نصيب و کم سهم از دنياست. بنايي بر دنيا و هدف دنيا ندارد. البته در بين روحانيون، افراد بد، ناباب و خائن بوده اند. امروز هم هستند، نه اين که نيستند. ما هم از افراد نابابي که در روحانيت هستند، خبر داريم. بعضي از آنها، دلها را خون کردند. دل امام و نيکان خود را خون کردند. اما اين نبايد موجب شود که سازمان و تشکيلات روحانيت زير سؤال برود. عناصر ناباب در روحانيت، اغلب کساني هستند که از راه صحيح و روحانيت منحرف شده اند، والّا روحانيتي که در راه مستقيم امام بزرگوار حرکت مي کرده، بحمدالله خوب است. اميدواريم خداي متعال همه ما را هدايت کند و توفيق عطا فرمايد و مشمول فضل و رحمت خود قرار دهد. شما جوانان عزيز را به خدا مي سپارم و اميدوارم که خداوند از شرّ دشمنان و شياطين حفظتان کند و ان شاءالله شما را ذخيره نظام اسلامي براي آينده قرار دهد.
والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته